-
روز
یکشنبه 19 آبان 1398 10:32
-
قشنگی
پنجشنبه 16 آبان 1398 17:16
خدا رو شکر امروز خیلی مفید بود، کلییییی مطالعه کردم. همسر رفت کلاس منم بیدار شدم و خوندم و خوندم، ناهارم نذری آورده بودن برامون داشتیم. تا الآن یه کتاب رو تموم کردم و تو گودریدز هم زدم و چالش 2019 موفقیت آمیز به پایان رسید تازه فک کنم یکی دو کتاب هم بیشتر بخونم. شدید حس مطالعه درسی و غیردرسی در من فوران کرده و یه...
-
تغییر در من
چهارشنبه 15 آبان 1398 23:50
روز عجیب... دلم شدیدا خواست که ما هم نی نی داشته باشیم. شدیدا دلم خواست... حتی حس منفی نسبت به بارداری کاملا پرید و رفت! جاش رو حسهای مثبت و قشنگ و لطیف و مهربونانه گرفت... +تا دفاع نکردم نمیتونیم فکرشم بکنیم. انشاله که نی نی هم صبور باشه...
-
روز تعطیل، برای من
چهارشنبه 15 آبان 1398 21:35
-
من و دماغ و پسرها و کتک و استقامت
چهارشنبه 15 آبان 1398 08:14
دیشب یه هو یاد یه چیزی افتادم! یادم افتاد من در دوران کودکی و نوجوانی از اون دسته دخترهایی بودم که مورد آزار و اذیت پسرهای هم سن و سال خودم قرار گرفته ام!! :)) نه به صورت بد، اما نمیدونم چرا همیشه سعی میکردن یه چیزی بگن من ناراحت شم. سر به سرم میذاشتن. الآن میخندم اون موقع هم خیلی ناراحت نمیشدم، و از اینکه میتونستم از...
-
غار
سهشنبه 14 آبان 1398 10:01
مگه فقط آقایون میرن تو غار؟ نه به خدا ما هم یه غاری داریم میریم توش، یه تجدید قوایی میکنیم و میایم! اصلااا حال نوشتن نداشتم، اتفاق خاصی تو این چند وقته نیفتاده، فقط دو تا کتاب خوندم! یعنی تبلتم همه جا باهامه؛ دیگه همسر اعتراض کرد و گفت کتاب درسی بزنم و اینقدر رمان نخونم! این دومی که تموم شد اون کتابی رو که کانون ازش...
-
نگاه جدید
سهشنبه 30 مهر 1398 21:49
در ادامه کنترل احساسات،از هر نوعش، هربار که احساساتم شدید میشه چشمام رو میبندم و کنترل میکنم، و تکرار میکنم یادت باشه قراره مَستر احساساتت باشی، و به همین راحتی حسم میره!!! باورم نمیشه چند سالی اسیر احساسات آنی بوده ام! همین نیم ساعت پیش یه موردی پیش اومد و من یک لحظه بهم ریختم، و سریع چشمام رو بستم و حس بد رو از خودم...
-
قدرت ما، ذهن!
یکشنبه 21 مهر 1398 09:55
دو سه روزی هست که حالم انقدر به حالت عادی قدیم خودش برگشته که باورم نمیشد تو این دو سه ماهه دارو چه بلایی سر من آورده بود! تازه فهمیدم که خود قدیمی، خود واقعی من چقدر حالش بهترتره. شکر که دارم با عوارض مبارزه میکنم و تلنگر اخیری که به خودم زدم کارساز بوده و بسیار خودکنترلیم بالا رفته. خدا رو شکر. هربار که اتفاقی میفته...
-
طرفدار من
شنبه 20 مهر 1398 22:02
-
یک ماه
یکشنبه 14 مهر 1398 10:11
تقریبا یک هفته از اول مهر گذشته اما بنظر من و همسر یک ماه گذشته. روزهایی که هم دانشگاه کلاس دارم هم کانون حس سرماخوردگی بهم دست میده، فک کنم بخاطر خستگیه. دیروز برای اولین بار در عمرم درد کف پا رو تجربه کردم، و نمیتونستم راه برم. برای خودم پاستیل خاصی خریدم و الآن که میخورم میبینم چقدررر خوشمزه ست، تازه ایرانی هم هست....
-
شلوغی
چهارشنبه 10 مهر 1398 22:41
انقدررررر سرمون شلوغه، روزهای هفته رو قاطی میکنیم! و من از دیروز حس میکنم 4یا 5 روزی گذشته باشه! دیروز دوش گرفتم و حالم خیلیی خوب شد. ناهار مامان قورمه سبزی داره بود، برنج دم کردم براش و برای شام مایع ماکارونی درست کردم که شب بیام سریع ماکارونی دم کنم. راضی بودم از خودم، کلی خونده بودم و ناهار شامم آماده بود. عصری...
-
حذف
سهشنبه 9 مهر 1398 07:25
یکشنبه که صبح با مامان صحبت کردم، گفتم بهش که جمعه دیدی قاطی بودم؟یکم عصبی هستم و اصلا خودم میبینم حالم عادی نیست، مامان گل گاو زبان و میوه اینا تجویز کرد. ما 3 شب تو هفته گل گاوزبان و سنبل الطیب دم میکنیم قبل خواب، خیلی خوبه. مامان تلاش کرد آرومم کنه و گفت به هیچی فک نکن و کار داشتی به من بگو. اوکی. اونروز با اینکه...
-
همچنان تولدم!!
یکشنبه 7 مهر 1398 07:27
جمعه رفتیم باغ و تولد گرفتیم و خیلی خوب بود. همسر هنوز وقت نکرده کادو بخره، الکی پول گذاشتیم تو پاکت بده، حتی وقت کارت هدیه هم نداشت. دوشنبه صبح تنها وقتیه که فرصت داریم شاید رفتیم چیزی بخریم! تو باغ یکم قاطی بودم، پ بودم و اعصاب معصاب نداشتم، یکم رفتم نشستم تو ماشین تنهایی و چشمام رو بستم خوب شدم! دختر خاله م اومد...
-
تولدم
جمعه 5 مهر 1398 08:43
امروز تولدمههه! هورررا. هرچند من یه هفته رو هفته تولدم اعلام کردم و از 3 شنبه تولد داشتیم و تا هفته بعد دوشنبه میخوام از این حس عالی لذت ببرم و لحظه لحظه ش رو حس کنم. یه کوچولو سرماخوردگی دارم که اصلا مهم نیست، ناهار میریم باغ خاله اینا و جشن میگیریم باهم. امروز حسااابی کار دارم چون از فردا کلاسهای دانشگاه شروع میشه و...
-
پیش
چهارشنبه 3 مهر 1398 11:14
دیروز مفید بود و کارهای مقاله تمومه به جز یه قسمت که باید کوتاه ترش کنم و همسرم که هی میگه بسه دیگه و برای آزمون بخون و حسابی کفری از دست من چون خیلی مته به خشخاش میذارم. ناهار خوردیم و همسر خوابید خیلی خسته بود منم یکم دراز کشیدم فک کنم خوابم برد بعد بیدار شدم کم کم آماده شدم و رفتم کافی شاپ قشنگی که دوستان پیشنهاد...
-
تعادل
سهشنبه 2 مهر 1398 11:16
به نظر میرسه که خدا کائنات یا حالا هر عامل دیگه ای، یه تعادلی بین داشته ها و نداشته های آدمها ایجاد میکنه. درسته عده بسیار معدودی در دو سوی این محور هستن و بسیار بدبخت یا بسیار خوشبخت هستن، اونم تازه با معیارهای متفاوت! اما در کل خدا یه نعمتهایی رو بهت میده و یه عده ای رو نمیده یا ازت میگیره! باز هم تکرار میکنم معیار...
-
و بالاخره پاییز
دوشنبه 1 مهر 1398 09:04
خب دیگههه امروزم که مهرماه شروع شد و هرگونه تنبلی جایز نیست و باید شروع به کار کرد. 3 شنبه هفته پیش راه افتادیم و سفرمون شروع شد. یکم گشت و گذار و فرداشم رفتیم یه جایی بین ماسوله و فومن و یه هتل دنج و آروم و فوق العاده با غذاهای عالی. همه چی فراهم بود برای ریلکس شدن، غیر از روز آخری که اونجا بودیم رفتیم که بریم یه...
-
تازگی
یکشنبه 24 شهریور 1398 10:43
بوی ماه مهر که داره میاد... دیروز و پریروز روزهای شلوغی بودن، طبق معمول! کدوم روز من شلوغ نیست؟!! جمعه داشتم مقاله رو ادیت میکردم و چون مامان گفت نمیان شام خونه ما تصمیم داشتم که کوتاه کردن بعضی قستمها رو تموم کنم، یکم بازیگوشی کردم اما ناهارم بار گذاشتم تا همسر از کلاس اومد پرسید ناهار چی داریم؟و من تعجب کردم چون...
-
میتونیم
پنجشنبه 21 شهریور 1398 12:36
طبیعتا تعطیلات بود اما سرمون شلوغ بود و هی اینور و اونور و...در عوض همیشه غذا هست و نیازی به پختن نیست. منم یکم مطالعه کردم یکم مقاله ادیت کردم. میترسم استادم از مسافرت خارج از کشور برگرده ببینه من هنوز هیچ کاری نکردم! هفته بعدم که مسافرت و ترم هم شروع میشه و نگم براتون از شلوغی ترم پاییز. خوشبختانه کلاس فرانسه مون از...
-
بعضی چیز رو نبایددد یادت بره :)
پنجشنبه 21 شهریور 1398 12:12
-
بهترین تابستان من
جمعه 15 شهریور 1398 09:03
-
تدریس
یکشنبه 10 شهریور 1398 21:15
اوایل تابستون مدیر گروه دانشگاهی که ارشدم رو خوندم تماس گرفت که تایم هام رو بدونه و بهم کلاس بده. تعریف کرده بودم. منم بهش گفته بودم دروس تخصصی در خدمتم اما عمومی نده چون دانشگاهی که دارم دکترا میخونم بهمون عمومی میده و کافیه دیگه، من هرروز عصر هم کانونم!! با ناراحتی گفته بود باشه! بعد همسر هفته پیش رفته بود دانشگاه...
-
روشنایی
چهارشنبه 6 شهریور 1398 13:20
داشتم با خودم فک میکردم چقدر تو این چندوقته بزرگتر شدم! چقدر آروم تر شدم و چقدر عکس العمل هام آرومه و ایمپالسیو یا آنی نیست. کلی خوشحال شدم. جایی خونده بودم اگه خصوصیتی رو نداری و میخوای داشته باشی انقدر وانمود کن جزیی از وجودت بشه واقعا تو بعضی موارد جواب میده. دیروز صبح با مامان رفتیم خرید، میخواستیم فنجون نعلبکی...
-
مراقبت میخواهد
دوشنبه 4 شهریور 1398 08:45
-
خستگی در کن
شنبه 2 شهریور 1398 12:51
هفته پیش بدو بدوی عجیبی داشت، شنبه و یکشنبه صبح آرایشگاه بودم همش، برای رنگ مو و غیره! دوشنبه بعد کلاس بدووو رفتیم شام عروسی و بعدش رفتیم پارک یکی از تولدهایی که دعوت بودیم و تا ساعت 2ونیم بامداد داشتیم پانتومیم بازی میکردیم. بعدش اومدیم خوابیدیم مامان همسر پیغام داده بود من لازم نیست صبح برم اما من به همسر گفتم مگه...
-
زندگانی
دوشنبه 28 مرداد 1398 10:33
باز زندگی افتاد رو دور تند خودش. فرزند دوم خانواده خواهرشوهر به دنیا اومد و 3 شنبه مهمونی اوشونه. از هفته پیش هرروز هم صبح بیرون و بدو بدو هم عصر کلاس. امشب سه جا دعوتیم! دوتا تولد و یه شام عروسی! با همسر رفتیم کادو خریدیم برای عروسی، دوست و آشنای مشترک محسوب میشه و جالبه که من به هم معرفی شون کردم! خدا رو شکر موفق...
-
ضعف و قدرت
یکشنبه 20 مرداد 1398 09:58
چهارشنبه فکر کردم دیگه تقریبا کار مقاله تمومه و داشتم فک میکردم که به استادم زنگ بزنم و بپرسم خودت جایی میفرستی یا من بفرستم و ای میل کنم مقاله رو براش و..... خسته کوفته بعد کلاس برگشته بودیم خونه که همسر گفت مدرسشون گفته نمیتونه بیاد و من بجاش برم، منم 5 شنبه ها کلاس فرانسه دارم و هفته پیشم که نرفتم که کار کنم، یکم...
-
ditching French class
شنبه 12 مرداد 1398 11:34
سه شنبه همسر رفت بیرون و من اصلاا حال کار کردن نداشتم و در مرحله پیش پ به خودم اجازه دادم فیلم ببینم و کلی حالم بهتر شد. اما چهارشنبه تصمیم گرفتم در عرض چند روز مقاله رو تموم کنم، میخواستم رها شم، تموم شه و خیالم راحت شه. چهارشنبه برای دو وعده ناهار پختم، و رو مقاله کار کردم، مغزم در حدی به کار افتاده بود که یه پام...
-
مقاومت!
دوشنبه 7 مرداد 1398 09:43
تا حالا شده یه کاری رو شروع کنید، هر کاری بعد انقدرررر حس خوبی نسبت به خودتون داشته باشید که بخواید تا ابد ادامه بدید؟ هرکاری مثل تصمیم به کتاب خوندن، رژیم گرفتن، خونه رو تمیز نگه داشتن، روزی چند ساعت بیشتر درس خوندن و کار کردن، دروغ نگفتن و غیبت نکردن؛ و ..... یه جوریه که انگار نمیخواید دست بردارید از اون کار،...
-
تابستان گرم
سهشنبه 1 مرداد 1398 08:48
هرچی هوا گرم تر شد آلرژی تابستانی من شدیدتر شد. صبح که بیدار میشم چشمام پف داره، آبریزش بینی دارم، عطسه میکنم شدیددددد. دیشب از گرما خوابم نمیبرد، یه لحظه همسر چرخید یه چیزی گفتم، گفت تو چرا بیدارییییییییی؟بخوااااااااب بخوااااااااب :))) تو کلاسها از گرما خستگی مون چندبرابر میشه و یه هفته ست وقتی برگشتیم خونه من هییچ...