تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

بزرگ میشویم

خیلی وقت بود که دنبال بازگشت بودم، نه به گذشته، نه، به آینده متفاوت، به آینده کاملااااا متفاوت. داشتم گذشته و آینده ام رو تو ذهنم خیلی متفاوت تراز اونچه که واقعیت داشته باشه تصور میکردم، به طوری که غیر ممکنه، بخصوص گذشته!

خیلی وقت بود که نارضایتی از بعضی شرایط زندگیم سردرگمم کرده بود...انقدرررر فیلم و سریال میدیدم و میبینم که فقط میخواستم تو دنیای اونها غرق شم و کسی من رو از اون دنیا نیاره بیرون...سردرگمی شدید...

شایدم هنوز سردرگم هستم، اما در مسیر مثبتی قرار گرفتم، دیگه نمیخوام چیزی رو عوض کنم، نمیخوام خودم رو و شرایطم رو به صورت فاندامنتال و اساسی عوض کنم نه، میخوام از چیزهایی که دارم استفاده کنم، از موهبتهایی که در اختیارمه استفاده کنم برای فردای بهتر...

همسرم من به تو مدیونم، به مثبت اندیشی تو مدیونم، همسرم تو حتی در مورد قانون جذب از من هم حرفه ای تر عمل میکنی و بیخیالی ذاتی فوق العاده تو نمیذاره حتی لحظه ای به آینده روشن و فوق العاده ای که تو ذهنت تصور میکنی شک کنی...

تصاویر درازمدت همسر از من خیلی بهتره، من شاید قبلا اینطور بودم اما اخیرا انرژی مثبتم به دنیا از یه ماه فراتر نمیرفت اما الآن همسر یه فکرایی تو کله داره که بی نهااااااایت شیرین و لذت بخش هستن....دارم می بلعم این تصوراتش رو...

همیشه فک میکردم همیشه باید شاد باشم و خیلی اکتیو، اما حالا میبینم که باید خودم رو با خودم تطبیق بدم، من همون ماهی کوچولوی 20 ساله نیستم، من در آستانه 29 سالگی و در دریایی از تغییرات قرار گرفتم...باید این تغییرات رو بپذیرم و به قول معروف I've gotta move on

++چند روزی بود به همسری میگفتم یا رازجنگل یا دومینو بازی کنیم، امروز برق که رفت، لپتاپامون هم شارژ نداشت و یه دست بازی کردیم و بنده با اختلاف 50 امتیاز بازی رو واگذار کردم اما خیلیییییی چسبیییییید.

+++طی یک حرکت غیر منتظره از همسر پرسیدم رو من غیرتیه؛ گفت بعلهههههه؛ گفتم عههه تا حالا شده غیرتی شده باشی؟گفت بعلهه گفتم مثال گفت یادش نیست بعد گفت آهان همین چند وقت پیش رفته بودی داروخونه داشتی با آقاهه میخندیدی باخودم گفتم یعنی چی داره با مرد غریبه میخنده!!!

متعجب شدم خیلیییییی شدید! چرا هیچوقت این چیزها رو بروز نمیده؟!!!!!! من تاحالا یکبار هم متوجه غیرتی شدن همسر نشده بودم عجیبا غریبا!

مقاومت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرما در گرما! گرما در سرما!

دیروز همسری رو راه انداختم رفت آموزشگاه، خودم هم کمی بعدش آماده شدم رفتم دانشگاه دیدم استاد محترم نیومده، از مرکز مشاوره دانشگاه وقت گرفته بودم رفتم اونجا، یکم با مشاور حرف زدیم، روش های بیخیالی، یکمی هم همسرداری رو بهم گفت و برگشتم دانشکده دیدم استادم رفته جلسه، یک ساعت و ربع سرپا منتظرش بودم که اومد گفت من باید یه نامه بنویسم برو یه ربع بعد بیا! منم رفتم پیش مدیرگروه نشستم یکم گپ زدیم و پرسید هنوز نامزدی؟گفتم نههههههه! 5 ماهه رفتیم خونه مون! با چشمای گرد نگام کرد گفت قرار بود عروسی دعوتمون کنی!!! گفتم استاد عروسی نگرفتیم ما خندید گفت باشههه. داشتم از گشنگی ضعف میکردم که چای و ساقه طلایی تعارف کرد، گفتم استاد چرا الکی بگم نمیخوام خیلی تشنه و گشنمه! چایی ریخت برام و آروم با بیسکوئیت خوردم. برگشتم پیش استاد راهنمام.

هرچی گفتم گفت من که نمیدونم ببین خودت میتونی؟ببین میشه؟من نمیدونم!!!!!!! بفرما! خب تو باید یکم مطالعه کنی کمکم کنی خب مثلا! گفت دیگه لازم نیست زیاد بخونی، بشین تو این 20 روز که دانشگاه تعطیله تست و تسک ها رو آماده کن! یا ابالفضل!!!!!! البته خوبه که نگفت بازم بخون بازم بخون!

بعدش رفتم 130 دادم لوازم آرایش ریمل و خط چشمم تموم شده بود، 2 تا لاک صورتی سرخ آبی هم خریدم،با مدادچشم سورمه ای، این آخری عالی میشه.

بعد رفتم مانیکور، یادم افتاد میخوام ابروهام رو هم رنگ کنم، بعد مانیکور به اونایی که کاشت میکنن و بعد دیزاین میکنن نیگا کردم و فک کردم خب من که پ هستم و میتونم دیزاین ناخون کنم تا یه هفته بمونه، یه طرح ساده شاخه گل رز انتخاب کردم عالی شد انقدر کیف کردم. ناهار سفارش دادم آوردن آرایشگاه اما وقت نشد بخورم ورفتم کلاسم، داشتم از گرما میمردم که رفتم آشپزخونه ناهارم رو بخورم اونجا هم گرممممممممم! واااااااااااااای وااااااااااای کل 2تا کلاس خودم رو باد میزدم. بعدش به همسری ملحق شدم و رفتیم پارک یکم قدم زدیم، و من فک کردم چقدر پریروز حساس شده بودم چون دیروز حالمون خوب بود، از این به بعد اگه حس کردم یکم از عشقولانگیمون کم شده باید حساس نشم چون یه روز بیشتر دووم نداره این حالت. بعد رفتیم آب طالبی بستنی خوردیم که هردو سردرد گرفتیم از این سرما در گرما و برگشتیم خونه من مستقیییییییم حموم.دوش کاملا گرمازدگیم رو شست و برد سردردم خیلییییییی کم شد. لباس پوشیدم اومدم ولو شدم رو بالش جلو تلویزیون که همسری داشت میدید، نفهمیدم کی خوابم برد و همسری حوله سرم رو برداشت ببره آویزون کنه گفتم آب میخوااام. برام آب آورد. همیشه این کار و میکنم میگه عههههه میگم به من وعده بهشت دادن، مگه اینجا بهشت نیست که بگم آآآآآب و بیاد

عجله نکن

یه چیزی که خودم بر اساس تجربه یا فیلمهایی که دیدم یا کتابهایی که خوندم یاد گرفتم و یه جورایی رفته در اعماق مغز و احساسم رسوخ کرده اینه که نباید عجله کرد، نباید وقتی چیزی فهمیدی، وقتی اتفاقی افتاد، وقتی یه غیر منتظره ای پیش اومد سریع عکس العمل نشون بدی!

من میتونم در مواقع خیلی عادی، مثل مشکلات کوچیک impulsive باشم اما مشکلات بزرگتر من رو به چالش میکشونن و خیلی راحتتر مدیریتشون میکنم.

الآن با وجود اینکه از هفته پیش یه چیزی تو دلم هست و خیلی به یادش میفتم، فقط این تو ذهنم بود که اگه برم پیش مشاور چی میگه! اگه کاری کرده باشم، اگه عکس العملی نشون داده باشم دیگه چرا برم پیش مشاور میگه تو خودت تصمیم گرفتی و عمل کردی دیگه!

همیشه به عواقبش فک میکنم و میگم نکنه بعدا پشیمون شم که عکس العمل نشون دادم!

درواقع به این شعار خیلییییییییی معتقدم: زندگی اتفاقاتی نیست که برای ما میفتن، زندگی عکس العمل ما به اون اتفاقاته...

تغییر

تغییرات جدیدی که در من بعد از متاهلی ایجاد شده:

حرف شنوی شدید از همسر، (من! نمیتونید تصور کنید چقدر میتونه عجیب باشه برای من، و دیگرانی که من مجرد رو میشناسن در تعجب غوطه ور هستن)

تمرکز تو خونه و توانایی درس خواندن در محیط خانه؛

ترک اسلو موشن بودن و سریع همه کارها رو انجام دادن، بخصوص سریع آماده شدن برای کلاس یا بیرون رفتن!

خیلی راحت(تر) "نه" گفتن به چیزهایی که نمیخوام و دوستشون ندارم!

درخواست کردن چیزهایی که میخوام و خوشحالم میکنه با لبخند و لوس شدن!

توانایی زیادتر بیدار موندن و شب دیر خوابیدن!

هرروز دوش گرفتن با وجود انزجار از حمام!

کلا لایف استایلم عوض شده! میتونم خیلی راحت برم کلاس و برگردم به کارهام برسم و یک ذره فکر نکنم به هیچییییی.

بیخیالی همسر کم و کم کم داره روم اثر میذاره و میتونم خیلی راحت و ریلکس باشم.

++چقدرررر خرسندم انگلیس نرفت فینال.ازشون بدم میومد!

+++این گیمی که با برادر شوهری بازی میکنیم خیلی باحاله، خلاف کاریم از زندان فرار کردیم و حالا داریم میریم یه خلاف کار رو بکشیم!!

+++اولین باقالی پلو رو دیروز پختم.