تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

بازی

دیروز کلی کار کردم، سوال طرح کردم و کلی مطلب برای فصل 2 خلاصه کردم و بعدشم مامان گفت ناهار بیاید خونه ما و خواهرم اینا هم هستن رفتیم و بعد کلی بازی با خواهرزاده م و شستن ظرفها بخاطر مامانم که خسته نشه رفتیم خونه همسری اینا، قرار بود بریم اگه خواهرزاده همسر نباشه بمونیم و اونجا با برادرشوهرم فوتبال رو ببینیم. رفتیم دیدیم خواهر همسری اینا نمیان. موندیم.

یکم اروگوئه مصر رو دیدیم و بعدشم گفتیم ایران مراکش رو پیش بینی کنیم. همسری نگفت چند پیش بینی کرده که رو ذهن من تاثیر نذاره! همش هم میگفتن ایران احتمالا ببازه! من گفتم من 1-0 به نفع ایران پیش بینی میکنم مراکش رو گنده ش نکنید. بازی که شروع شد من به طبق عادت خونه خودمون خیی ریلکس نشسته بودم و به اداهای همسرم و برادرش میخندیدم که هر موقعیتی میشد از رو مبل نیم خیز میشدن. بعد کم کم هیجانشون وارد خون من شد و منم عین اونا شدم! گاها به خودم گوشزد میکردم که خونه همسره اینجوری بلند ابراز احساسات نکن! خلاصه آخرها هی میگفتم بابا یه گل بزنید شاید منم یه جایزه بردم یعنی انگیزه م سرشار از عرق ملی بود

بعد که ایران گل زد یعنی اونا گل به خودی رو زدن ما چنان پریدیم هوا که به قول برادرشوهرم فک کنم دستمون به سقف خورد! ساعت مچی من از دستم باز شد!! بعد دیدم مادر شوهرم رو بغل کردم ای وای بعد به قول همسری، همسری دید که من مادرشوهرم رو بغل کردم اومد من رو از بغل مامانش درآورد و خودش بغلم کرد و یکم بالا پایین پریدیم!! خیلیییییییییی باحال بود! کاش یکی از چند ثانیه قبل گل از ما فیلم میگرفت موندگار میشد.

خلاصه بگم که دیگه اسم اتوئو رو پیش من نیارید چون موقع قرعه کشی فردوسی پور به نیکنام گفت بگو از 655 هزار و هشتصد و خرده ای یه عدد انتخاب کنه اتوئو گفت 9!! و دیگه لازم نبود که بدونم 9 من نیستم چون اونقدر زود پیش بینی رو نفرستاده بودم! انقدر حرص خوردممممممممممممممم! گفتم آخه 655 هزار نفر و تو میگی 9!!!!!!!!!!!!!!!

یکمی از شیرینی بردمون کم شد برام

خدا مهربان است...

امروز داشتم فیلم نمایشی رو که وقتی سوم دبیرستان بودم بازی کردم نیگا میکردم و کلی خندیدم! اداهای من به طرز باور نکردنی مثل یه پسر بسیار خفن بود!!

نکته قابل توجه اینه که با اکثر اونهایی که تو فیلم میدیدم هنوز دوستم و قطع ارتباط نیستیم! و دیدم یکی ازدوستام تو فیلم فقط میخنده و شاده اما یکی دیگه به زوووووور لبخند میزنه! و جالبه که اونی که میخنده همیشه شاد و الآنم میتونم بگم 90% خوشبخته اما اون یکی دپرس و ...یه بار طلاق گرفته و......

فقط این تو ذهنم بود که ما واقعا همه چی رو خودمون جذب میکنیم!

++یه کنفرانسی ما ثبت نام کردیم پاریس و غیر حضوری مدرک مقاله ارائه شده گرفتیم بعد قرار شد یه جایی چاپ بشه کلی پول گرفتن از ما و چاپ هم نشد بعدااا گفتن بیا اینم چاپ من 3-4 ماه پیش رفتم تو سایت ژورنال دیدم که فقط اسمم هست و اصلا فایلی نیست مبنی بر اینکه این داره چاپ میشه یا شده! خلاصه هی تماس گرفتم که پول من رو پس بدید! اینا هی میپیچونن! اونروز زنگ زدم گفتن این دبیرخونه از اینجا رفته! من گریه م گرفت که اینا کلاهبرداری کردن و.........خیلی ناراحت شدم!

امروز بالاخره شماره شون رو پیدا کردم و باز میپیچونن! نمیدونم از حرص چیکار کنم! تو رو خدا خل نشید ندید این موسسات مقالاتتون رو! خودتون چاپ کنید منم چون مقاله م خیلی بیخود بود ریسک کردم خودم سابمیت نکردم! مقاله های درست حسابی رو اینطوری نکنید!

+++بعد اون همه بدخلقی و دوران داغون و غرغر خیلی میچسبه وقتی همسری میگه خیلی دوستت دارم دوست داشتنم هرروز هم داره بیشتر میشه...

خدایا شکرت. لطفا کمکم کن بنده خوبی باشم مستحق این همه لطف باشم...

رقص

یه پیج رقص فالو میکنم، من عاشق رقص امریکایی ها هستم یه چیزی شبیه  hip hop اما نه خودش! اسمش رو نمیدونم!!!

خلاصه! امروز بعد مدتها بی حالی انقدر به رقص 2 نفره یه پسر و دختر که فوق العاده میرقصن نگاه کردم که حالم خوب شد و آهنگش رو دانلود کردم و حرکاتشون رو هم تقلید کردم و جاتون خالی! (ناگفته نماند استعداد رقصم بی نظیره، بدون شکسته نفسی) رفتم که دوش و اومدم دیگه از اون بی حالی خبری نبود و به خودم گفتم تا همسری از این حالت خسته نشده لبخند بزن!

5 شنبه رفتیم باغ خاله م و مثلا قرار بود زود برگردیم چون جمعه افطار مهمون داشتیم! اما رفتیم دیدیم فوتبال دستی بازی میکنن! و من و همسری هم تیمی بودیم، دور اول همهههههههه رو بردیم!! و جالبه که من از 7 سالگی فوتبال دستی بازی نکردم!!! و فقط با نگاه کردن به بازی بقیه سریییییع گرفتم!! همه کف کرده بودن من حمله و خط میانی بودم و همسری دفاع و دروازه بان! خیلییییی خوش گذشت و ساعت شد 12 که رفتیم غذای اصلی که کباب بود بخوریم.

خلاصه خیلی دیر برگشتیم و از صبحشم کار و ....تمیزکاری! همسری حتی نذاشت سالاد درست کنم! گفت از بیرون میگیریم! من:

اما چون حالم خوب نبود یکم غر غر کردم و کمی پیش هم بخاطر غرغرهای دیروزم معذرت خواستم!

فقط دسر از اون ژله بستنی های رولی درست کردم 2 رنگ، قرمز و نارنجی!! خسته نباشممم!

چند شبه کم خوابیدیم بریم بخوابیم همسری هم از صبح کلاسه سردرد داره قرص دادم بعد شام که بخوابه...اما فک کنم الآن رفته تو گوشیش مطلب میخونه!

++آهنگی که دانلود کردم رو تکراره 3 ساعته!!! خیلییییییییی وقت بود اینطوری عاشق یه آهنگ نشده بودم که بخوام هیییییی گوشش بدم! از این طریق به دوران زیبای دانشجویی(کارشناسی) سلامی دوباره عرض میکنیم  چون اون موقع هر ماه مرض یه آهنگ میفتاد به جونمون!!!

جالبه!

منی که کارم اینقدر واجبه، اینقدر فوریه ،و اینقدر سخته اون انرژی لازم رو بهم نمیده که همسری برای آزمون استخدامی که اصلا معلوم نیست چی بشه چطور بشه، اینقدر انرژی داره و وقت میذاره و حوصله میکنه!

قبلا ها مطمئن شده بودم اما الآن بیشتر که همسری خدا رو شکررررررررر یه ذره حتی یه ذره هم افسردگی نداره، اما من چرا، قبل پ همیشه این حالات میاد!

حالا هی نیگاش میکنم که غرق کتابه و سعی میکنم منم از این کار بسیار لذت بخشه رساله نوشتن لذت ببرم و هی به خودم میگم که تابستون کار نکنی نمیتونی داده جمع کنی و بعد باز کار میکنم!

کتاب سوم twilight که همون خسوف، eclipse هستش رو 220 صفحه خوندم از هفته پیش! قبلا ها معمولا هر شب قبل خواب bedtime reading میکردم و بعد صفحه 3 خوابم میبرد! اما اخیرا نه زیاد خسته میشم نه خوابم میاد، میخونمممممممممممممم.

امروز مامانم میره عمل چشم، ساده ست اما نگرانم و میخوام صبحونه بخورم و برم پیشش...دعا کنید برامون.

از طرفی خواهری هم کارت بانکیش رو مسافرت شمال گم کرده بوده و خطی که براش اس میاد هم خاموش بوده چند میلیون برداشتن حالا رفته شمال دنبال کاراش! دعا کنید پیدا شه و پولش رو پس بگیره!

و اینکه امروز یکی قراره به بابام جواب به ایشالااا که اگه صلاحه جوابش مثبته...

+همسری ناراحته که تابستون نمیرم آموزشگاه و حتی دلتنگی رو بهونه میکنه اما چاره چیه.

++غذا پختن برام از قبل هم راحتتر شده و انگار سرعتم رفته بالا.

+++می مونه رساله که خدا باید کمکم کنه! برای کلاسهای دانشگاه هم باید سوال طرح کنم ایشالا به زودییییییییی.

عجیب و قشنگ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.