تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

جذب!

برای 1000مین بار توی زندگیم به قانون جذب اعتقاد پیدا میکنم...

از مسایل کوچیک گرفته تا اهداف بزرگ...

جذب یه مهارت خاصیه...درطول زمان متوجه شدم که هرکسی این مهارت رو نداره و من خودم مهارتم محدود به بعضی چیزها بوده...اخیرا که یه مدت خیلی دپ شده بودم تصمیم گرفتم این مهارت رو گسترش بدم به تمام ابعاد زندگیم...

من از 15 سالگی به دانشگاه سراسری رتبه 1 شهرمون گفتم دانشگاهمون! و قبول شدم! برای ارشد از اون دانشگاه بیزار شدم و رفتم دانشگاه سراسری رتبه 2 شهرمون!

تمام مدت خودم رو دانشجوی دکترا میدیدم و شدم! بدون تصور دانشگاه و باز برگشتم دانشگاه رتبه 1 شهرمون!(این رو مدیون مامان هستم که تمام انرژی ها و دعاهاش متمرکز به این دانشگاه بود که من نرم شهر دیگه!!)

بدون اینکه بخوام همیشه خودم رو استاد میدیدم که ایشالا از ترم بعد...

این چند وقت اخیر همش غر غر میکردم که من هیچ دوستی ندارم باهاش برم بیرون و اصلا تفریح ندارم که چند بار با دخترخاله ها و پسرخاله ها بیرون رفتن و الآنم که امروز و فردا 2 تا از دوستام رومیبینم که خیلی خوبه چون از شنبه سرم شلوغ میشه...یعنی کائنات سریعا پاسخ دردهای من رو دادن! ایجاد تفریح برای ماهی کوچولو!

بعد دیروز به مامان گفتم چقدر خوبه ما مثل بعضی ها که تمام دغدغه شون پوله و خودشون رو با خیلییییییییی بالایی ها مقایسه میکنن وافسرده میشن نیستیم!

بعد یه چیزی اومد تو ذهنم! من هیچوقت از اینکه از یه خانواده متوسط نسبتا به سمت بالا بودم غصه نخوردم! چون خودم رو با بالایی ها مقایسه نکردم و شاکر هم بودم چون واقعا پدر و مادرم نذاشتن حس کمبود کنم! اما همیشه خودم رو در حال روندن یه ماشین مدل بالا میبینم! یعنی همیشه از جملات زمان حال و آینده قطعی استفاده کردم...مثل"من ماشین مدل بالا خواهم روند دیگه!" یا" من فلان ماشین رو براحتی خواهم خرید، مال منه دیگه"

یا حتی وقتی میرفتیم کتابخونه برای آزمون دکترا و با 2 تا از دوستام تایم ناهار صحبت میکردیم و سوال اونها این بود: "بنظرتون قبول میشیم؟" و جواب من: "من که قبولم! شما خود دانید"

یعنی ایمان به قطعیت وقوع اتفاقی که میخواید! میگن نباید بترسی، آره تا حدی درسته! این ایمان به اتفاق افتادن چیزی مثل یه فرکانسه! که ترس میاد و مسیر اون فرکانس رو کج میکنه!

ترس یا نگرانی در حد خیلی کم که باعث تلاش بشه عب نداره اما وقتی تبدیل به شک و تردید در موفقیت یا رسیدن به هدف شد میتونه بازدارنده باشه.

اینکه من در آینده زندگی میکنم خودش یه نکته مثبته! من همیشه گذشته رو به راحتی پشت سر گذاشتم و فراموش کردم و تمام زندگی حالم مبتنی بر آینده خیلی زیبایه که برای خودم ترسیم میکنم...اینجوری دردهای حال خیلی کمرنگ میشن....و در اکثر مواقع به اون چیزی که ترسیم میکنید و لبخند میزنید میرسید...

امتحان کنید...فوق العاده ست...

پ.ن: یکی از اثرات اینکه گفتم همه بزرگ شدن و شاید من هم و این رونمیخوام روی کتابخوانیم اثر بسزایی داشته! دیگه کتابهایی که بزرگتر ها میخونن به دلم نمیشینه! کتاب هیجان انگیز و کتاب کودک و نوجوان دوست دارم! اما جالبه اون رو هم نمیتونم بخونم چون بنظرم بچه گانه ان! فک کنم دچار یه بلوغ مرحله دوم شدم! از اینجا مانده و از آنجا رانده شدم!! ,فعلا دارم کتاب four رو تموم میکنم، کتاب شخصیت فیلم divergent زبان اصلیه و اصلا خسته کننده نیست و بجای توصیف صحنه اتفاقاتی میفته...و عاشق شخصیت اصلی یعنی four هستم...

من و قضاوت و قضاوت او

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرما در سر ما...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و باز من و خودکندوکاوی هایم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استادمن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.