تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

مادر، جانم فدایت

مامان گفت شنبه که تنهاییم، بریم خرید،

گفتم نهههه! برای شنبه م برنامه ریختم!

گفت چه برنامه ای؟

گفتم بالاخره با یکی بیرون خواهم بود دیگه...


نیم ساعت بعد،

مامان: شنبه با دوست های دخترت بریا بیرون،

با پسر جماعت نری...

من: :|  مثلا کیییییییی؟ (چنان خودش را به آن راه زده است که انگار هیچ دوست مذکری ندارد!)


واقعا چرا مادرها در عرض یک ثانیه کل وجودت رو میخونن؟؟؟؟ و چرا اینقدر شناختشون ازت محکم و قویه؟؟؟

خطر

من یه حالتی دارم که خیلی خطرناکه،

و احتمال آسیب زدن به خود و دیگری رو داره،

اونم این روح سیری ناپذیر منه،

که میخاد همه چی رو امتحان کنه،

میخاد خیلی چیزا بخونه، خیلی چیزها یاد بگیره، خیلی چیزا رو تجربه کنه...

میخاد همه فیلم های دنیا رو ببینه، همه زبونها رو یاد بگیره،

میخاد همه کتابهای دنیا رو بخونه!

باز ارشد و دکترای دیگه بخونه،

با افراد جدید ارتباط بگیره...

از همسر میپرسم همه همینطورن ولی کنترلش میکنن؟یا فقط منم که اینطوری ام؟

میگه نه بابا مردم  اینطوری نیستن و خیلی ساده و معمولی به زندگی هاشون ادامه میدن...

پس چرا من اینجوری ام؟؟

این چه حالیه؟این چه انرژیه؟؟از کجا نشات میگیره؟

نتونستم تحلیلش کنم، و وقتی به یه حالی شناخت نداشته باشی، میتونه بهت آسیب بزنه...

اخیرا این حالم داره من رو میترسونه...

اشک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هدیه

خیلی حس خوبیه وقتی از کارهای روزمره دانشگاه و از دست هورمونهایی که با بند پ در ارتباطن، خسته و بیحال گوشی ت رو که تو شارژه چک میکنی و میبینی دانشجوی مورد علاقه ت اس داده که اگه هستی بیاد اتاقت و میگی هستی،

و میاد و برات دوتا کتاب هدیه میاره و میگه اینا یادگاریه و اولین صفحه برات یادداشت کوچولو و رسمی مینویسه و یکم گپ میزنید و لبخند رو لبهات میکاره و میره...

اگه این دانشجو نبود امروزم خیلیییی داغون بود.

مرسی دوست خوبم که بهم دوست خوب هدیه دادی.

خواب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.