تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

کتاب...

دیوانه وار حریص کتاب خوانی شدم! هفته پیش 3تا کتاب خوندم! الآن وسط چهارمی هستم و فقط این درس داره جلوی من رو میگیره نرم سراغش و خودم رو به زووووووووور کنترل کردم!

تمام مدت تو سایت goodreads هستم و هی چک میکنم ببینم دوستان چه کار میکنن و دم به دیقه دلم میخام update progress کنم!!! :)))

امروز درسای تخصصی دانشگاه رو شروع کردم و یکم کند پیش میره!

به سختیییییییی و با گریه برای کلاس فردام یه نفر رو پیدا کردم بره که کلاس کنسل نشه. این وسط با همکلاسی ارشدم یکم صمیمی تر شدیم اوایل هی حالم رو میپرسید الآن رفته رو گپ در مورد فیلم و کتاب....خوشم میاد ازش! هی میگه با هم بریم خارج! کلا تو سرنوشت من رفتن ثبت شده...من آدم موندن نیستم...همکلاسی هم نمیدونستم اهل مطالعه و کتابه خوشم اومد!

وای باز گفتم کتاب درک نمیکنید چقدر دلم میخاد بخونم. فعلا تا 9 و نیم که سریال 8 و نیم دیقه رو میده قول دادم این درس رو بخونم. بعدشم دوست جونم یه کاری سپرده انجامش بدم و نظرم رو بگم. شب یکم کتاب بخونم.

دارو گاهی خوابم رو میپرونه! شبا خوابم نمیبره و بهتر ! کتاب میخونم. خوشبختانه تو این 2-3 ساله از نمایشگاهها اونقدری کتاب خریدم که تا برم بیرون و باز کتاب بخرم داشته باشم که بخونم. فک کنم 15 جلد کتاب نخونده داشته باشم تو کتابخونه ام. به به :)

+خدایا هزار مرتبه شکرت.تورو دارم غم ندارم :)

من و بیمارستان و کتاب

میگرن نبود! ویروس هم نبود! خونریزی مغزی بود!!!!!!!!!!

یه روز فقط بالا آوردم و رفتیم بیمارستان ام آر آی و فهمیدیم چند ماه پیش ضربه خورده و خونریزی! فرداش بستری شدم و..........آنژیوگرافی مغزی و پس فرداش هم عمل!!!

ذاتا از بحران های اینگونه بدم نمیاد! به همه هم دلداری میدادم و حالم خوب بود و کلی خوردم و خوابیدم! الآنم تا 3 هفته می مونم خونه! یه کتاب خوندم باز یه کتاب دیگه شروع میکنم و در کنارش درسام....2تا از استادام زنگ زدن حالم رو پرسیدن و دوستان هم که عیادت اومدن و قراره بیان خونه :)

حالم خوبه! نمیدونم بخاطر استراحته یا بخاطر دارو هاست! نفس میکشم و خدا رو شکر به خیر گذشت!

بیمارستان عاشق دکتر آنژیو گراف شدم! یعنی من ذاتا آمادگی دوست داشتن دکتر ها رو دارم! بخاطرم 3 تا گوسفند قربانی شد :)))

اتفاقات عجیب میفته!!

مقالاتم کنفرانس اکسپت شده باید ببینم میتونم برم تهران یا نه! میتونم غیر حضوری فقط مدرکش رو بگیرم! باید فردا بزنگم سوالام رو بپرسم!

تو این مدت فهمیدم چقدر همه دوستم دارن بخصوص بابام! قبل عمل زنگ زد و با گریه گفت که ببخشمش و همیشه دوستم داره و به روش نمیاره...منم گریه ام گرفت عاقا فک کرد میترسم گفت بابا عمل خیلی ساده ایه چیزی نیست که! گفتم نمیترسم برو اونور :)))

اتاق عمل سرد بود و فقط میخندوندن من رو! بیهوشم نمیشدم ماجرا بود!!

خلاصه به من که خوش میگذره مونگولم دیگه!!!

+مامان ک هم به خودم هم به مامان میزنگه که باز بیان خاستگاری! ما کجاییم و اونا کجا!! چرا نمیتونه من رو فراموش کنه؟

+دیشب جی جی باخبر شده بود! یه خاستگار فرستاده بوده طرف رفته دانشگاه من رو ببینه فهمیده! زنگ زد وای نگران شدم و خونه خانومم اینا فهمیدم!! خلاصه بعد امروز اس داده خوبی و بعد نوشته تا گریه نکردم فعلا تا بعد! بعد فک کردم این متاهله هنوز به یاد منه بیچاره ک..........

من خوش شانس یا بدشانس!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مردها!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.