تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

تازگی

بوی ماه مهر که داره میاد...

دیروز و پریروز روزهای شلوغی بودن، طبق معمول! کدوم روز من شلوغ نیست؟!!

جمعه داشتم مقاله رو ادیت میکردم و چون مامان گفت نمیان شام خونه ما تصمیم داشتم که کوتاه کردن بعضی قستمها رو تموم کنم، یکم بازیگوشی کردم اما ناهارم بار گذاشتم تا همسر از کلاس اومد پرسید ناهار چی داریم؟و من تعجب کردم چون معمولا نمیپرسه و وقتی غذا رو میکشم میبینه چیه. اومد خودش نیگا کرد و پرسید کافیه که مامان و داداشش رو دعوت کنه ناهار؟ میدونه که من برای دو وعده غذا میپزم پس کافی بود، اما ساعت 1ونیم بود! گفتم نمیدونمممم! سوپ نداریم، سالاد نداریم. گفت مهم نیست. خلاصه، با خودم گفتم چرا مخالفت کنی، مامانش همون لحظه زنگ زد، یواشکی گفتم اگه میتونی سریع یه جارو بکشی بگو بیان. به مامانش گفت داداشش هم بیرون بود اوکی دادن (پدرشوهرم جمعه ها میره کوه). بعد عرض نیم ساعت، هم جارو کشیدیم هم گردگیری کردم هم آرایش کردم مادرشوهر اول اومد برامون خرید کرده بود دستش درد نکنه. همسرم رفت خیار خرید لااقل ماست خیار درست کنم. مادرشوهرمی پرسه از صبح داری کار میکنی؟گفتم همسر همزمان که به شما گفت به منم گفت! خلاصه همسر و داداششم باهم اومدن و ناهار خوردیم و میوه و چای و فیلم کلمبوس رو باهم دیدیم و رفتن. اتفاقا خوب شد، به جای اینکه کل روز از صبح درگیر کار خونه بشم،تو نیم ساعت کارها تموم شد. ظرفها رو چیدم تو ظرفشویی و دستش درد نکنه کار ما رو راحت کرده.

دیروزم انتخاب واحد بود و من با یه نفر برای کلاس خصوصی قرار داشتم که صحبت بکنیم. باهاش صحبت کردم قرار شد هفته ای دو روز بیاد خونه ما. اینجوری تایم رفت و آمد هم برام ذخیره میشه. بعد  این انتخاب واحد گیر کرد تاا 11 ونیم درگیر بودم انقدر دویدم اینور اونور! برای انتخاب ادامه رساله!!!

بعد رفتم آرایشگاه جلوی موهام روکوتاه کردم خیلی خوب شد. بعدشم خونه سریع ناهار خوردیم و رفتیم شعب دور برای رفع اشکال! شب هم رفتیم خرید و بعدش اومدم کلییییی آشپزخونه رو تمیز کردم با موسیقی و رقص! همسر میگه تو که خسته بودی! گفتم جادوی موسیقیه. بذار برای مهر آماده شیم.

امروز صبح داشتم فکر میکردم که من قدیما انگیزه م زیاد بود صبح زود بیدار میشدم و با انگیزه کارهام رو انجام میدادم، چند وقتیه که اصلااا انگار نه انگار. دیر بیدار میشم و عین خیالم نیست. همسر هم امروز با شوخی من رو دعوا کرد. چون لپتاپم رو که روشن کردم استاد آمار زنگ زد! گفت به دکتر...زنگ زدم در دسترس نیست، گفتم آره رفته مسافرت! خلاصه یه مقاله میفرستن ادیت کنم!

همسر گفت ببیییییین اگه از صبح مثلا 7 بیدار بودی تا 10 کلی کار میکردی بعد این زنگ میزد. الآن کل روزت هیچ شد. راس میگه خب. عذاب وجدان دارم نسبت به کارهای خودم. فعلا که میریم مسافرت. بعدش باید بیام یه برنامه ریزی درست حسابی بکنم و از این حالت رخوت دربیام.

البتههه باید بگم که اصولا تابستون اینطوریه و من تازه از مهر جون میگیرم، یعنی نیمه دوم سال دو سه برابر نیمه اول سال برای من مفیده و کارهام سریع پیش میره. نمیدونم چون روزها کوتاهه و هوا تاریکه و من انرژی دارم برای کار، یا سرده و نمیشه زیاد بیرون بود. بنابراین امیدوارم که از مهر سرعت کارهام پیش بره و حس خوب کار برگرده.

پیش به سوی کار بیشترررررر.

++این روزها حس مثبتم بیشتره، عوارض دارو هرماه کمتر شده و این ماه کمترین حالتشه. برگشتم به اون حالتم که از تک تک لحظات و کارهای بسیار عادیم لذت میبرم، مثل چای نوشیدن و موسیقی و ... حتی بیرون رفتن از خونه و نفس کشیدن و قدم زدن. و باز طبق معمول میدونم که آینده از حال بهتره و با کوله باری از شادی و پیشرفت داره میاد.

میتونیم

طبیعتا تعطیلات بود اما سرمون شلوغ بود و هی اینور و اونور و...در عوض همیشه غذا هست و نیازی به پختن نیست.

منم یکم مطالعه کردم یکم مقاله ادیت کردم. میترسم استادم از مسافرت خارج از کشور برگرده ببینه من هنوز هیچ کاری نکردم! هفته بعدم که مسافرت و ترم هم شروع میشه و نگم براتون از شلوغی ترم پاییز. خوشبختانه کلاس فرانسه مون از پنج شنبه ها به دو یا سه شنبه تغییرزمان خواهد داد این خوبه.

مامان اینا رو برای فردا شام دعوت کردم نمیدونن میتونن بیان یا نه :)) اما اگه نیان هم عب نداره دو هفته بعد تولدمههه.

مامان اینای همسرم که مشغول نوه دوم هستن و.....کاش منم مثل خواهر شوهرم یکم بیخیال بودم و میتونستم یکم از مسئولیت هام رو بندازم گردن این و اون! مامان همیشه بهم میگه هروقت دیدی کارداری حال غذا پختن نداری یا هرچی، زنگ بزن و بهم بگو براتون غذا بپزم اما باورتون میشه تو این مدت یه بار هم زنگ نزدم؟یه بار اوایل بود که مامان زنگ زد گفتم حال ندارم کارهام زیاده و ....مامان خودش غذا فرستاد. وگرنه من زنگ نمیزنم هرگز! خجالت میکشم راستش، خب مامان چیکار کنه من انقدر سرم شلوغه؟!! همیشه خودش لطف میکنه و یه وقتایی میگه فلان غذا رو پختم بیاید ببرید که خیلی میچسبه دستش درد نکنه. اما بعضیا یکم راحتترن تو این قضایا. من اصلا از اول اینجوری بودم دوست نداشتم کمک بخوام، یا کارم رو محول کنم به کس دیگه ای، حتی گاها خودم به خودم فشار میارم و همه رو خودم انجام میدم.

تازه اونروز همسر یه نکته ای رو هم بهم یاد داد. من جوری ام که وقتی یه کاری رو دوست دارم اما همسر بهش تمایل نشون نده و جوری باشه که انگار فقططط بخاطر من داره اون کار رو انجام میده اصلا بهم نمیچسبه و خیلی وقتها کنسلش میکنم. بیخیالش میشم. اما همسر خودش بهم گفت که بیخیال نشم و پافشاری کنم و کار دلخواهم رو انجام بدم یا بدیم. گفت که نباید زیاد به احساسات اون اهمیت بدم و به فکر خودم باشم. فک کن! منم راحت شدممم اصلا آروم شدم گفتم به به! باشه مرسی واقعا که میگی. چون میبینه من خودم رو ناراحت میکنم، میگه خودت رو ناراحت نکن، من ناراحت شم یا بی علاقه کاری رو انجام بدم بهتر از اینه که تو ناراحت شی.

خب برم به کارهام برسم، یکم به خونه هم برسم، چه مهمون داشته باشیم چه نه. بازم مقاله رو ادیت کنم، الآن همسر میاد میپرسه چه کردم وقتی نبودههه :))

خدایا هزار مرتبه شکرت.

بعضی چیز رو نبایددد یادت بره :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهترین تابستان من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تدریس

اوایل تابستون مدیر گروه دانشگاهی که ارشدم رو خوندم تماس گرفت که تایم هام رو بدونه و بهم کلاس بده. تعریف کرده بودم. منم بهش گفته بودم دروس تخصصی در خدمتم اما عمومی نده چون دانشگاهی که دارم دکترا میخونم بهمون عمومی میده و کافیه دیگه، من هرروز عصر هم کانونم!! با ناراحتی گفته بود باشه!

بعد همسر هفته پیش رفته بود دانشگاه مدیرگروه گفته بود یا خانومت بیاد این دوتا عمومی یا یکی رو پیدا کنه. همسر هم گفته بود خودتون صحبت کنید من قاطی کارهاش نمیشم نمیدونم چطوریه برنامه ش (الکییییییی!! مدیربرنامه هامه رسما!! :))) ) بهم گفت زنگ بزن بهش بگو من اولیتم با دفاع کردنه که اگه جذب بود شرکت کنم. زنگ زدم آقا این مدیر گروه انقدر خوشحال شد فک کرد میخوام قبول کنم، من که گفتم نه خورد تو ذوقش گفتم سعی میکنم یکی رو پیدا کنم، الکی چون هیشکی رو که درست حسابی باشه سراغ ندارم، تدریس عمومی هم کار هرکسی نیست. دیگه گذشت. امروز داشتم از کلاس برمیگشتم که زنگ زد گفت این کلاس گویا به اسم شماست و دیگه نتونستیم و ......دیدم واقعا زشته دیگه بگم نه، چون 4 واحد تخصصی داده این ترمم واقعا گیر کرده و هی گفت شرایط اضطراریه و میدونم دفاع مرحله استرس زایی ه و....گفتم اوکی. حالا از اینور به دوستم پیغام دادم به منشی مدیرگروه دانشگاه خودمون بگه اگه خیلی ضروری نیست بهم کلاس ندن توروخدا من بتونم دفاع کنم!

خلاصه نمیخوام مثل پارسال بشه که استرس اومد و نرفت :)) من برنامه ریزی میکنم و به همههه کارهام میرسم. من میتونمممممم. تازه این تدریسها هم تجربه ست هم رزومه هم احتمال انتخاب ما تو جذب بیشتر میشه. من دوسال پیش میرفتم یه دانشگاه دور، سراسری بود اما دور بود 2ساعت تو راه بودم، 8 واحد تخصصی داشتم پدر پدرانم درمیومد اما ارزشش رو داشت. تازه یه بار بعدش رفتم داده جمع کنم آموزش گروه بهم گفت دو ترمه بچه ها میگن خانم فلانی کو چرا نمیاد و ما ایشون رو میخوایم :)) منم خندیدم به خودمم گفته بودن نمیدونستم به آموزشم گفتن. خلاصه میگفت بیا اینجا. گفتم من باید دفاع کنممممممم بعد!

خلاصه من باید دفاع کنم. این آزمون هم از اینور. الآن دو تا هدف دارم و وقت کم و مشغله زیاد. اما من میتونممممم.

خدایا به امید تو.

++امروز جبرانی فرانسه داشتیم،هفته بعد فاینال داریم و باید بخونم و معنی لغات رو دربیارم. دیروز 2 ساعت معطل یافتن یاسمین شدیم، رفتم پیش دکترم گفتم دیگه نمیاد و یکی دیگه رو معرفی کرد اونم نبود یه ایرانیش رو گفت. درسته قیمت ها خیلی فرق دارن، 55 تومن کجا و 9 تومن کجا اما ارزشش رو داشت، عوارضش کم بود. برای من که اینطور بود. من پارسال فقط یه ماه تونستم ایرانیش رو بخورم چون عجیب غریب رفت رو اعصابم همسر گفت دیگه نخور. حالا ببینیم این یکی چه میکند با مااا :))

+++ای وای امروز داشتم از یکی درس میپرسیدم، سوالش این بود که چه احساسی داری، گفت شادم، بعد گفت نه نه ناراحتم، گفتم چراااا؟گفت محرمه! ای وای من انقدر خوشم اومد از جوابش انقدرر خندیدم، گفتم عزیزم قرار نیست محرم که شد هرلحظه ناراحت و غمگین باشی، بیشتر تفکر کن و ببین پیغام کربلا و امام حسین چی بوده، حالا عزاداری رفتی گریه کردی اوکی. کلی خندیدم بی اختیار،حالا جو هم سنگین شده بووود.