تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

خستگی در کن

هفته پیش بدو بدوی عجیبی داشت، شنبه و یکشنبه صبح آرایشگاه بودم همش، برای رنگ مو و غیره! دوشنبه بعد کلاس بدووو رفتیم شام عروسی و بعدش رفتیم پارک یکی از تولدهایی که دعوت بودیم و تا ساعت 2ونیم بامداد داشتیم پانتومیم بازی میکردیم. بعدش اومدیم خوابیدیم مامان همسر پیغام داده بود من لازم نیست صبح برم اما من به همسر گفتم مگه میشههه کار نباشه، مامان تعارف کردن و حاضر شدم همسر من رو رسوند رفت دنبال میوه. من بدو بدو همه چی رو بسته بندی کردم و آماده کردم و همسر اومد رفتیم شیرینی خریدیم و رفتم دوش گرفتم و بدوو رفتم آرایشگاه، موهام رو ویو کرد که خوشم نیومد اما چاره ای نبود رفتم آرایش کردم و رفتیم مامان روبرداشتیم و رفتیم دیدیم بلههه سفره رو کامل چیدن (برای بچه سفره داشت مادرشوهرم) و چندتا از مهمونا هم اومدن. من باز بدو بدو بودممم تا مهمونا برن، چون هیشکی نبود کمک کنه من و دوست مادرشوهر کار ها رو انجام دادیم. خدا رو شکر همه چی خوب بود. همسر هم اومد سرهم من رو ندیده بود تا حالا، چشماش برق زد و خیلی خوشش اومد از لباسم. بعد رفتیم خونه ساندویچ داده بودن از تولد اونا رو خوردیم خوابیدیم.

چهارشنبه کوفته بیدار شدم و ناهار هم داشتیم یکم از شام عروسی بود یکمم غذایی که خودم پخته بودم همسر میگه دستپخت تو از اون رستوران بهتر بود! والا رستورانش زیاد خوب نبود. بعد رفتیم کلاس و بعد شام هم از سفره داشتیم و خیلی خوب بود. کمی صحبت کردیم با همسر و خوابیدیم. پنجشنبه هم که کلاس فرانسه و بعدشم کلاس خودمون خسته برگشتیم سالاد اولویه خوردیم. مامان گفت قراره جمعه برن باغ خاله م اینا. منم گفتم همسر جمعه صبح یه امتحانی داره باید بره شاید رفتیم. همسر بعد آزمونش زنگ زد که حاضر شو منم بدو نماز خوندم تا همسر از بیرون غذا بگیره و رفتیم باغ چه خوب شد که رفتیم اونجا هوا خنک بود و یکم پاهامون رو انداختیم تو استخر و حتی بعضیا شنا هم کردن خیلی خوب بود.یکم خستگی هفته در شد.

قرار بود امروز برم با استادم صحبت کنم که ببینیم اسم کی اول نوشته میشه و ... دیدم انقدر تو خونه کار هست که وقت نمیشه. ناهارم نداشتیم. فردا باید برم و صحبت هامون رو بکنیم.

نیاز به سفر هرروز داره در من بیشتر میشه اما اگه اون آزمونی که میخوام شرکت کنم آخر شهریور باشه شاید نتونیم بریم.

امیدوارم روزهامون همیشه رنگی بشه.و رنگارنگ تر بشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
پرستش چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 16:59 http://Parastesh18.blog.ir/

سلام ماهی کوچولوی من :))
وای چقدر حس خوبی به آدم میده اینکه ببینی روزات همش در پرتو پیشرفته :))
موفق باشی عزیزدلم

سلام عزیز من.
فدات شم رفتم پستم رو خوندم ببینم چی نوشتم همچین حسی بهت داده. خدا رو شکر حس خوب داده بهت. امیدوارم انگیزه بگیری خوب بخونی.
تو هم موفق باشی خانم گل

نگاه سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 01:56 http://negahekohestan.blog.ir/

خداروشکر برای این اتفاقات خوب
مبارک باشه
همیشه به شادی:)

مرسی عزیزدل.
متشکرم. زنده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد