تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

من و دماغ و پسرها و کتک و استقامت

دیشب یه هو یاد یه چیزی افتادم! یادم افتاد من در دوران کودکی و نوجوانی از اون دسته دخترهایی بودم که مورد آزار و اذیت پسرهای هم سن و سال خودم قرار گرفته ام!! :)) نه به صورت بد، اما نمیدونم چرا همیشه سعی میکردن یه چیزی بگن من ناراحت شم. سر به سرم میذاشتن. الآن میخندم اون موقع هم خیلی ناراحت نمیشدم، و از اینکه میتونستم از پسشون بر بیام خوشحال بودم. نمونه زیاده، از دوتا پسر کودکستان که خواهرم هنوز اسماشون یادشه گرفته تا پسر دوست مامانم! اصلا همین پسر دوست مامانم باعث شد یاد این قضیه بیفتم! یادم افتاد یه بار دسته جمعی سفر بودیم آقا دیگه این انقدررر به من پیله کردد لحظه آخر که میخواستیم جدا شیم یه لحظه تنها شدیم چون یه چیزی جا مونده بود، این با خنده نیگام کرد محکم زد تو دماغم! یه تقی کرد دماغم و من نیگاش کردم گفتم باریکلا آفرین همین؟؟زورت کمه! بعد جالبه که قبل این قضیه من وقتی دراز میکشیدم یه طرف بینیم کیپ میشد نمیتونستم نفس بکشم، بعد این قضیه درست شد و تنفسم راحت شد! حتی بعدها که دیدمش و بهش گفتم، خندید گفت میخوای یکی هم بزنم کامل خوب شه که دیگه ریسک نکردیم!! :))

یه بار یه پسر خاله م که ازم کوچیکترم هست، زد تو گوشم! بعد من دوییدم دنبالش چنان محکم زدم پشتش رد دستم مونده بود! یعنی همچین دختری بودم من! اصلا بلد نبودم گریه کنم و بگم مامااااااااان فلانی من رو زد! خودم به حسابشون میرسیدم

از همه اینها مهمتر پسرخالمه که ازم بزرگتره و سالهای مدیدی من رو اذیت کرد. قبل اینکه برم مدرسه انقدر من رو اذیت کرد یادمه کلافه شدم و گفتم وقتی برم مدرسه دیگه زورت بهم نمیرسه و دیگه نمیتونی اذیت کنی. مدرسه رفتن برای من یه نقطه عطفی بود. دیگه اون موقع فک نمیکردم که خوب من برم کلاس اول ایشونم یه سال بزرگتر میشه میره کلاس دوم! درسته اذیت کردنهاش کم شد اما قطع نشد و تا ازدواج کنم ادامه داشت!!! یعنی شدت سر به سر گذاشتنهاش عجیب غریب بود! گاها تو جمع، مامان و باباش میگفتن بسه!!! جالبه که در آخرین سالهای مجردی فهمیدم که عشق اولش هستم و همیشه دوستم داشته و هیچ وقت نا امید نشد و...تا اینکه دیگه مجبور شد نا امید شه

بخاطر حس این پسرخالمه که همیشه فک میکنم در پشت هر اذیتی یه نیت دیگه ای نهفته که معلوم نیست چیه!

افراد مختلف به نحوه های مختلف من رو از بچگی تا زمان دانشجویی اذیت کردن. نمیدونم چی تو وجود من میدیدن، مقاومت، لوس نبودن، قیافه گرفتن براشون، شاید یه ترکیبی از اینا بود که با این روش همیشه سعی میکردن توجه من رو جلب کنن یا واقعا حرص میخوردن از دستم و میخواستن تلافی کنن.

فقط یادمه سال اول کارشناسی دوست صمیمیم برعکس من بود و عجییییییب ناز کردن بلد بود و در جمع هم از این کار ابایی نداشت. و همیشه رفتار هر فرد جدیدی با من و دوستم متفاوت بود. منم ناز کردن بلدم اما نه در مجامع عمومی برای همه! اما خب نمیدونم دقیقا چیکار میکردم که حس اذیت پسرها رو برمی انگیختم. شاید چون کل کل میکردم، بهشون اهمیت نمیدادم، حضورشون برام بی معنی بود، توجهشون برام کم اهمیت بود. خودم بودم و خودم و خوش بودم و نظر اونها برام مهم نبود...خلاصه این گونه من پوست کلفت شده ام در طی گذر زمااان...

++دیشب رفتیم خونه مامان اینا و یه کشک بادمجون عالی خوردیم جاتون خالی. شب دیر نخوابیدیم و از صبح 6 بعد نماز بیدارم و کار میکنم و درس میخونم و خدا رو شکر.امروز تعطیله و میخوایم نفس راحت بکشیییییییم انشاله. خدایا توکل به تو برای یه 3 روز فوق العادههه.

نظرات 1 + ارسال نظر
Mona چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 18:46

نوش جان من عشقم کشک بادمجونه
برعکس من روحیه زودرنجی دارم تا الان هم همینطورم هرکی اذیت کنه سریع ناراحت میشم و منقلب

مرسی عزیزممم. فدات.
عهههه، خب عب ندارههه، اما غصه نخور. من اگه کسی برام مهم نباشه ناراحت نمیشم، وقتی کسی مهم شد از اذیتهاش ناراحت میشم واخم میکنم. وگرنه ظرفیتم بالاست. قربون دل مهربون و ناز نازیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد