تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

ضعف و قدرت

چهارشنبه فکر کردم دیگه تقریبا کار مقاله تمومه و داشتم فک میکردم که به استادم زنگ بزنم و بپرسم خودت جایی میفرستی یا من بفرستم و ای میل کنم مقاله رو براش و..... خسته کوفته بعد کلاس برگشته بودیم خونه که همسر گفت مدرسشون گفته نمیتونه بیاد و من بجاش برم، منم 5 شنبه ها کلاس فرانسه دارم و هفته پیشم که نرفتم که کار کنم، یکم برام سخت بود اما همسر خواهش کرد و منم گفتم در ازای این کارم جایزه برام بگیره :))

5 شنبه خیلی خسته شدم چون از 6 بیدار شدم و رفتیم 3تا کلاس بعدشم سریع ناهار و از 3 کلاسهای بعدازظهر، شام رو بیرون خوردیم بعد همسر گفت که پسرخاله ش زنگ زده که برای مشورت راجع به انتخاب رشته دخترش بیان خونه مون. البته گفته خودمون غذا میگیریم میاریم. امااااااااا، خونه در وضعیت داغونی بود و جمعه از صبح زود با همسر دست به کار شدیم و بشور و بساااب تا 6 عصر تموم شد که همسر رفت شیرینی و میوه خرید. البته وسط ناهار پختم و یه استراحتی کردیم و مهمون ها اومدن و خوش گذشت اما خیلی خسته شدم.

حالا 5 شنبه استادم زنگ زد، من نشنیدم، هی با خودم فک کردم چی میخواد بگه کلی استرس کشیده بودم که تایم خواب بگذره بعد کلاسم زنگ زدم گفت میخواستم بگم پایان نامه رو کار نکنی ،مقالات رو کار کن تا اونا پروسه چاپ رو پیش برن پایان نامه رو مینویسی، گفتم میدونم و گفتم که اتفاقا میخوام ای میل کنم براش، گفتم جمعه میفرستم! جمعه که ترکید! نشد کار کنم، دیروزم همسر رفت بیرون و اومد و رفتیم کلاس، شب من تازه فهمیدم که چقدر کارداره این جدول ها، و اینکه چون این تست ها رو اولین بار بود انجام میدادم دقیقا نمیدونم چی رو تو جدول بیارم و .... قاطی کردم! یعنی تحمل ابهامات برای من سختهههه دشواره.

همسر نشسته بود کنارم که باهم جدول ها رو ادغام کنیم، وقتی دیدم نمیتونیم، خیلی زیبا لپتاپ رو خاموش کردم و رفتیم بخوابیم، حالا همسر هی میگه غصه نخور خودت رو ناراحت نکن اما نمیشه که، خیلی کش اومده حوصله ندارم دیگه، میخوام یه نفس راحت بکشم، میخوام یه بارم که شده از کلاس که برگشتم بگم به به کاری ندارم، نه این که این افکار مغزم رو بخوره.

الآن بیدار شدم نشستم جلوی لپتاپ اما کاری از پیش نمیبرم، دیگه در مرزی هستم که بفرستم به استادم بگم خودت درستشون کن و این جدول ها واین هم شما، خودت اضافه شون کن به متن. بس که پیچیدگی داره کارم، یادمه استاد آمار خیلی باسواد و بسیار باسابقه که رئیس دانشکده هم هست هنگ کرده بود در مورد کار من و کلییییی هم فکری کردیم براش راه حل پیدا کردیم. همش هم یه جای کار گیر داره،من چندوقت یکبار به یه مانع بزرگ میخورم.

در این هیری ویری، دوست همسر و همسرشون رو برای دوشنبه شام دعوت کردیم، چون معلوم نیست بعدا کی وقت بشه چندوقت پیشم رفتیم خونه شون. درسته قراره شام رو از بیرون بگیریم، اما در هرصورت ساعتها وقت صرف میشه و همچناااان من نتونستم کارم رو تموم کنم :(

++روزهای سخت میگذره میدونم، اما داره روزهام رو خراب میکنه خب! تازه موقع خواب به همسر گفتم بنظرت تموم میشه؟کلی میگم، اول میگم این مقاله تموم شه راحت شم، اون مقاله تموم شه راحت شم، رساله تموم شه راحت شم، جذب بشم راحت شم، این مقاله رو با فلانی کار کنیم راحت شم، این بچه به دنیا بیاد راحت شم، بزرگ شه راحت شم، کنکور قبول شه راحت شم، کار پیدا کنه راحت شم، زن بگیره راحت شم!(کاملا تابلوست که پسر دوست دارمم) و کاملا واقف شدم که زندگی همینه! حالا من باید دیدم رو عوض کنم و با این وضعیتم کنار بیام.

+++از یه نفر پرسیدم یه کوچولو کمکم کرد و یه کتابی دارم اون رو هم خوندم یکم مشکلاتم حل شد خدا رو شکر. در این اثنا که همسر رفته با مدرس جدید صحبت کنه و حلسه توجیهی براش بذاره یکم کار کردم و تصمیم به کتلت پزی گرفتم. مامان هم از پیش خواهر برگشته و بابا گفت خوابه نتونستم هنوز باهاش بحرفم.

++++امروز بالاخره با تلاش فراوان مقاله رو فرستادم برای استادگرامی و بهش پیغام دادم که فرستادم، میخواستم یه کوچولو نفس راحت بکشم که نوشت یه مقاله درآوردی یا دوتا؟؟ یعنی عجیب غریب زد تو ذوقم! خب معلومه اولیه!!

نظرات 2 + ارسال نظر
نگاه سه‌شنبه 22 مرداد 1398 ساعت 14:32 http://negahekohestan.bayan.ir

دو تا مسئله هست یکی اینکه شما راحتیه خیالتو موکول میکنی به انجام کار مهم بعدی
خب همیشه یه کار دیگه هست
اینو میتونید تغییر بدید
اون یکی مسئله اینه که شما خداروشکر خداروشکر خیلی انرژی میذارید و همیشه هم کار مهم و مفیدی دست و پا میکنید که اگه این کارو نکنید بازم هم بیکار نمی مونید بلکه فقط وقتتون با کارای کم ارزش تر پر میشه که خداروشکر شما با زیرکی مانع این اتفاق میشید پس این قسمت نیاز به تغییر نداره
مسئله حل کردن قسمت اوله:)
این بود انشای من:)

آره از ایرادات در آینده زندگی کردن من همینه، که آرامش خیال ندارم.در تلاش وافر برای تغییر این حالت هستم.
آفرین به نکته هات نگاه جون. حتما در نظر میگیرم.
قربان انشای شمااا

هستی یکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت 16:07 http://Mydailynotebook.blogsky.com

از این پستتون یاد دوران رساله نویسی خودم افتادم و کلی خاطره های خوب برام زنده شد. منم پارسال همین موقعها داشتم مقاله مینوشتم و اوایل شهریور سابمیتش کردم. کلا دوران سخت و شیرینیه

میدونم، میدونم که در آینده قراره وقتی بهش فک میکنم حسهای خوب داشته باشم و از اینکه تلاش کردم و موفق باشم شاد، اما این یه هفته کارهای جنبی خسته م کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد