تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

نیست

این انصاف نیست،

چرا نمیشه همه اونچه که میخای رو داشته باشی؟

چه فلسفه ای داره تحمل نداشته ها، تحمل دوری ها، دلتنگی ها؟

انصاف نیست،

کل دنیا بر پایه و اساس مقاومت ساخته شده،

مقاومت کن، تلاش کن،

اون چیزی رو که خیلیییییی میخایش، نخواه!

اون چیزی رو که خیلیییییی دلت میخاد بگی، نگو!

اون کسی رو که تو رو خیلییی میخاد، نبین!

اون غذایی که خیلییییییی دوس داری مضره، نخور!

چرا واقعا؟

اصلا  انصاف نیست!

++

کارهام کند پیش رفتن، از بهمن ماه بعید بود انقدر نامفید باشه!

دانشجوها چند روز کلافه م کردن سر نمره،

یه سفر کوتاه داشتم، و شنبه باز یه سفر اجباری کوتاه در پیشه،

واقعیت اینه که نتونستم استراحت کنم و ترم شروع شد و واحد زیاد...

و واقعیت بعدی اینه که از تعطیلات عید خوشم نمیاد!

یاد آقای نیشابوری استاد فرانسه مون افتادم، ایشالا سلامت باشن هرجا هستن، پرسید برنامه تون برای عید چیه و گفتم هیچیییی!

چون عید از اون دسته تعطیلاته که سنگین تری اگه برنامه ریزی نکنی، چون ذاتا به هیچکدوم نمیرسی!

خیلی خوشش اومد از حرفم!

انقدر فکرم درگیر مسائل مختلفه باز این تمایل در من به وجود اومده که فرارکنم و برم یه جای دیگه...


 

دیگه دیره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نشد که!

نشد بریم خواب زمستانی،

و اینگونه رخوت پاییز تو زمستون چند برابر شد...

برنامه خوابم خیلییییییییی بهم ریخته،

1 میخابم 5 بیدار میشم،

عصری که خسته میام خونه میخابم!

گاها زیاد هم میخابم!

قبلا می موندم دانشگاه، یا میرفتم تا 7 و اینا دانشگاه و کلییییییی کار پیش میبردم،

الآن که زودتر میام تو خونه زیاد کاری از پیش نمیبرم...

5 شنبه آخرین امتحان رو هم میگیرم و دیگه یه هفته کاری ندارم تا شروع ترم بعد، فقط باید برای کلاسها آماده شم.

نشد یه مسافرت بریم و خستگیم در بره....

یادمه شلدون تو بیگ بنگ شبها که باید میرفت دسشویی با خودش تکرار میکرد و تلقین میکرد:

I'm the master of my bladder

الآنم من چندروزه :

I'm the master of my hormones

اما نه شلدون و نه من، اصلا موفق نبودیم....


Grey's anatomy

In the hospital, we see addiction every day

It's shocking how many kinds of addiction exist

It would be too easy if it was just drugs and booze and cigarettes

I think the hardest part of kicking a habit is "wanting" to kick it

I mean, we get addicted for a reason, right??s

Often, tooooooo often, things that start out as just a normal part of your life, at some point cross the line to obsessive, compulsive, out of control

It's the high we're chasing

The high that makes everything else................fade away........s




How can I kick this addiction??? Will I ever be able to kick it?To want to kick it?s OMG

Wednesday

دیشب که دخترخاله م پیغام داد و درد و دل کرد،

به همسر گفتم من چرا اینجوری نیستم؟

دوهفته اخیر که برای خودم خیلیییییییی سخت بوده،

بغیر از یه دوستم که اونم کم و بیششششش، من با هیشکی حرف نزدم،

اصلا انگار از درد و دل خوشم نیاد! از گفتن راز خوشم نیاد!

به قول عزیزی: در بدترین بحران ها هم باید خودت به تنهایی مشکلات رو  هندل کنی، ولی وجود دوست یه دلگرمیه...

در بدترین حال خودم، یا این دختر خاله، یا اون یکی دختر خاله، یا خواهرم پیغام و زنگ و درد و دل و دنبال راه حل و...........

و من اصلا نگفتم که حال خودم تعریفی نداره، و به قول خارجی ها شاید I'm in denial

(البته از نظر روانشناسی و همون خارجی ها، این حالت  denial برای روح  و روان خوب نیست، اما برای من جواب داده، یه مدت دکمه آف رو بزن و بعدا که زمان گذشت به مساله نیگا کن...)

حتی یه شب که با دختر خاله م ویدیو کال کردیم و از مساله پیش آمده بسیار ناراحت شدم، با اینکه به روم نیاوردم و سعی کردم به بیخیالی تشویقش کنم، اما بعد اتمام کال به شدتتتتتت ناراحت و شاید یکمی هم از دستش عصبی بودم، همون لحظه خواهرم اس داد و من واقعا دیگه ظرفیت نداشتم! اما نگفتم و به حرفاش گوش دادم و ذره ای از ناراحتی و مشکل خودم نگفتم!

پاسخ همسر به سوالم: تو مثل ونزدی هستی!

زیاد مثلش نبودم قبلا اما بعد دیدن سریالش خیلی دلم خواست بشم و گویا در همین مدت کوتاه موفق هم شده ام!

خیلی خوبه،

توصیه میکنم،

لااقل گاهی،

 ونزدی باشید...