تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

غار

مگه فقط آقایون میرن تو غار؟ نه به خدا ما هم یه غاری داریم میریم توش، یه تجدید قوایی میکنیم و میایم! اصلااا حال نوشتن نداشتم،

اتفاق خاصی تو این چند وقته نیفتاده، فقط دو تا کتاب خوندم! یعنی تبلتم همه جا باهامه؛ دیگه همسر اعتراض کرد و گفت کتاب درسی بزنم و اینقدر رمان نخونم! این دومی که تموم شد اون کتابی رو که کانون ازش امتحان خواهد گرفت زدم که شاید بخونم.

چند روزی که تعطیل بود یه سری دوست صمیمی همسر رو دعوت کردیم برای شام، یه سری مامان اینام و خواهرم اینا که اومده بودن اینجا. برای دوست همسر قورمه سبزی و سالاد شیرازی و رون مرغ آماده کرده بودم، با مامان اینا رفتیم بیرون شام خوردیم برای شیرینی و چای و میوه اومدیم خونه. با دوست همسر یه فیلم باحال دیدیم و 2 بامداد رفت! با مامان اینا حرف زدیم و خندیدیم و با خواهرزاده م بازی کردم و بوسش کردم و فداش شدم.

بعد یه روزم رفتیم باغ خاله م اینا، اصلااا حسش نبود اما بخاطر خواهرم و اینکه ببینمش رفتم. بد نبود اما زیادم خوش نگذشت فقط اون قسمت که با خواهرزاده م فوتبال دستی بازی کردیم و گفت خاله دوستت دارم چسبید :)

4شنبه که کلاس داشتم صبح تا شب و انرژی م بالا بود چون وقتی بیرونی و میدونی کلاس داری و کار دیگه نداری خیلی خوبه.

5شنبه شام مهمون اون فامیل همسر بودیم که دخترشون دانشگاه قبول شده و من استادشم!! عصری کلاس داشتیم، با تیپ مهمونی رفتم کلاس!! عجب! بعد فقط تو ماشین شال سر کردم و سریع رفتیم رستوران که منتظر ما بودن فقط. بعد مامانش اومده از من وضعیت درسی دخترش رو میپرسه :))) خیلی باحال بود. بعد اینا قبلا من رو با اسم صدا میکردن میگفتن ...خانوم!  اینبار فقط گفتن خانم دکتر!! :)))))

کار خاصی نمیکنم، کارهای خونه، کلاس و درس خوندن برای آزمونی که میخوام شرکت کنم. کلا فایل مقاله رو تو ذهنم بستم که بعد این آزمون بشینم تمومش کنم.

کلا نیمه دوم سال بهترین فرصت برای کارهای بزرگه، نیمه اول سال بخصووووووص تابستون واقعا بطالت و رخوت بر من غلبه میکنه. یعنی اول مهر تو سایت گودریدز از چالش کتابخونیم عقب بودم، امروز دیدم تازه یه کتاب جلو هستم! اینگونه ست دیگه.

همچنان در دوره بیخیالی و هیچی مهم نیست به سر میبریم و در کنترل احساسات خوب عمل میکنیم. همسرم خیلی نقش بسزایی داره و همیشه منبع آرامش منه.

+یکی از فانتزی هام اینه که بتونم همه احساساتم رو تو خودم نگه دارم و اصلا هیچی بروز ندم، یه دوره ای بشه که به هیشکی نگم چی ناراحتم میکنه یا استرس میده یا عصبیم میکنه! رسما غبطه درون گرایی رو میخورم!  خب کنترل احساساتم دلیل بر این نیست که درون گرا بشم، فقط طرز بروز احساساتم رو عوض کرده ام و چقدر خوشحالم.

++گوشیم تو جیبم بود و هندزفری بهش وصل بود و تو روز بارونی داشتم آهنگ گوش میدادم و ...وقتی سوار تاکسی شدم از جیبم افتاد و من نشنیدم و در رو به روی گوشی بستم و بعد دیدم در بسته نمیشه دیدم گوشیم لای دره! بعد در رو باز کردم و گوشی افتاد زمین تو آب، آویزون از هندزفری، و برش داشتم و خشکش کردم و با تعجب از اینکه چیزیش نشد گذاشتم تو کیفم بعد دیدم بعلهههههه گوشه بالا صفحه گوشی شکسته ،خیلیییییی کوچولو اما خب! این بار دومه، اما یک نفس عمیق کشیدم و گفتم مهمممممم نیست :) حتی میخواستم به همسر نگم، داشتم درون گرایی تمرین میکردم مثلااا! دراز کشیده بودم که اومد، نشست کنارم یه نیم ساعتی حرف زدیم بعد نیگاش کردم گفتم همسرررررر میخوام یه چیزی بگم و گفتم! یعنی فقط نیم ساعت موفق بودم

++خدایا کمکم کن. و شکرت. مرسی.

+++یه آیه ای یادم افتاد که هرکی گناهی کنه، به خودش ظلم کرده! بعد داشتم به این فک میکردم که تو تمام ادیان و اعتقادات به کارما فکر کرده اند، و اینکه هرکاری بکنی عکس العملی هم داره، و داشتم به این فکر میکردم که نه تنها این دنیا اینطوره، بلکه دقیقا آخرت هم همینطوره، نیازی نیست خدایی باشه که حالا به شکلی که ما تصور میکنیم بیاد یه محکمه تشکیل بده برای اعمال! نه! خود اعمال خودظهور میتونن تاثیر مثبت و منفی روی روح بذارن، خیلیییی ساده ش ربا خوارها که به شکل خوک میشن! نه اینکه یکی اجی مجی کنه، نه، اون باطن اعمالشونه. همه همونطوری خواهند شد! خودمون به خودمون ظلم میکنیم و بعد نتیجه رو میبینیم، این یه قانونه، خیلی ساده ست. آتشی که تو جهنم توصیف شده از بیرون نمیاد، از درون زبانه خواهد کشید. آرامشی که در بهشت توصیف شده بخاطر محیط نیست، بخاطر افراد و روح هاییه که در نهایت پاک ماندگار شده اند.

نظرات 2 + ارسال نظر
Mona چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 18:37

سلام ماهی جان صفحه اش باز میشه واسم رمز هم بهم ذاد اما چیزی نمیشه توش نوشته ی صفحه خالیه فقط نمیدونم چکار کنم بشه نوشت

ای بابا
نمیدونم چطور میشه اینطوری میشه

Mona سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 11:03

ماهی جان منم بینهایت برونگرام وخیلی هم اذیت میشم از طرفی ذوستم که درونگراس میگه خوش بحالت من همه رو میریزم تو خودم و داغون شدم و حسرت منو میخوره
اصن ادم نمیدونه کدومش خوبه
منم واو به واو اتفاقات رو همش ب همسرم و دوست صمیمیم میگم متاسفانه
پایدار باشی و شاد و موفق

عههه. خب پس خوبه که آدم حد وسط و تعادل رو نگه داره. من واو به واو نههه ،اما سخت میتونم حرفی رو تو دلم نگه دارم سریع از قیافه م هم تابلو میشه!
اما همسرم یه چیزایی رو نمیگه و بعد چند وقت میگه من تعجب میکنم چطور میتونه نگه!
قربونت عزیز شما هم.
وبلاگت چی شد؟نشد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد