تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

گفتگو

با همسرم صحبت کردم! چند وقتی بود دلم پر بود و یه دلخوری هایی ازش داشتم و چندین بار آروم گفته بودم اما فک نکنم متوجه شده بود!

اینبار کمی جدی قهر کردم تا متوجه عمق موضوع بشه!

خوشبختانه انقدر خوب هستیم که مسالمت آمیز گفتگو کردیم و توضیحاتی دادیم و.......

گفت تمرکز کرده روی اینکه کارها رو تموم کنه انقدر که دوست داره زندگی مشترکش رو با من شروع کنه...

و منم گفتم که دلم میخواد بهم انرژی بده که در لابه لای این بحبوحه عزیز، انرژی کافی برای خرید و......داشته باشم.

دوباره دارم لبخند میزنم! بعد 10 روز بداخلاقی و تنشی که داشتم...

شب یلدا قراره بیان خونه ما و کلی کار هست و من فردا و پس فردا کلاس دارم!! باید زود برم بخوابم و صبح پاشم به کارهام برسم!

یادم رفته از دوستام دسر راحت بپرسم!!

چی بپزمممم؟؟؟

و اینکه همین گفتگوی کوتاه با همسری باعث شده با تصور اینکه بریم آشیونه عشقمون کلی حسهای خوب بهم دست بده...

امیدوارم فشار کاریم کم شه چون استرس فقط من رو عصبی میکنه و همسری به علت بسیار ریلکس بودن اصلا این حالت من رو درک نمیکنه!

دیشب با دوستم که ازم 6 سال کوچیکتره و 2 سالی هست دوستیم حرف زدیم و کلی اشک ریختم و در لابه لای صحبتهامون گفت ما آدمهایی هستیم که میتونیم خودمون رو جای دیگران بذاریم، خیلیها اینطور نیستن بخصوص مردها!

و من حس میکنم نه فقط اینکه خودم رو جای دیگران بگذارم! من اون حس ها رو توی زندگیم تجربه کردم بنابراین میفهمم!

چه اسمی بذارم برای این پست؟!!!!!

وقتی پ عقب بیفته طبیعتا بجای 2-3 روز، 7-8 روز عصبی می مونی و دلت میخواد همههههه رو کتک بزنی! نه فقط دانشجوهات رو، یا همکلاسی فضولت رو! بلکه راننده تاکسی رو و آدمهای توی خیابون رو وقتی که واقعا حتی بلد نیستن درست حسابی راه برن!

حالا از حالت عصبی م رفتم تو یه حالت سکون!

از یه چیزی خیلیییییییی بدم میاد، از اینکه افرادی که سالها پیش اجازه دادی بیان تو زندگیت ،حالا به هر دلیلی، و بعدشم انداختیشون بیرون، یا رابطه قطع شد به هر دلیلییییی، بخوان دوباره بیان و یه جایی تو زندگیت داشته باشن!!! یعنی بنظرم تهوع آورتر از این چیزی نیست! شاید بنظر بعضی ها عکس العملم شدیده اما واقعا چه برای خودم چه برای دیگران اصلا دوست ندارم این اتفاق براشون بیفته!

هنوز یه هفته نشده خیلیییی محترمانه به اون دوست وبلاگیم نوشتم پاش رو از گلیمش درازتر نکنه و مواظب حرف زدنش باشه! خیلی خودم رو کنترل کردم! نمیدونم فرهنگمون فرق داره یا واقعا نفهم بود! چون تو این دوران نامزدی من، نه مادرم ،نه خواهرم، نه دوستام، نه دخترخاله هام، نه خاله هام هییییییچکس و هیییییچکس یک کلمه در مورد مسائل خصوصی بین من و همسرم نه حرفی زده نه نظری! اونوقت یه مرد متاهل واقعاااااا حد خودش رو نمیدونه و برگشته به منی که گفتم تا یه ماه میریم خونه خودمون یه حرف بی نهااااااایت بی ادبانه زده!!!!!!!!!!!!!!!!! بعدشم که توپیدم جواب داده از این به بعد از اینا زیاد میشنوی!!!!!!!! جنبه ات رو ببر بالا!!!!!!!!!!! شاکی هم شده بود که خیلی بد برخورد کردی باهام! گفتم اولا ما اصلا از اون خانواده ها نیستیم که انقدر فرهنگمون پایین باشه که رک راجع به این مسائل حرف بزنیم، ثانیا از یه دختر بشنوم انقدرها زشت نیست! ثالثا چرا فک میکنه که بعد 5-6 سال منی که اینقدر تغییر کردم( سوای متاهل شدنم) قراره مثل قبل پابه پاش به شوخی های بی ادبانه ش بخندم! آخه من مجردیم هم از این حرفا متنفر بودمممم!!!!!!!!! (اینا رو نوشتم بفهمه چقدر بی فرهنگه و اینجور حرفها عادی نیست!!)

خلاصه نوشتم بای! یعنی دیگه برو پی کارت. که یعنی دیگه پیغام نده و حتی کمی پیش رفتم اون وبلاگم رو کلااا حذف کردم! خیلییییی کیف کردم! یکی از لذت بخش ترین کارهای عمرم بود. حالا بشینه حرص بخوره و تو دل خودش هرچی میخواد حرف بزنه چون دیگه هییچ راه ارتباطی باهام نداره

اون بخش از زندگی من از روح و دل و ذهن من پاک شده و من به هیچ وجه حاضر نیستم با یه آدم چیپ رفاقت کنم چون نشون داد که حد و مرز تاهل رو نمیدونه و شایدم انقدر از زنش ناراضیه که داره خودش رو به در و دیوار میکوبه زندگیش رو از یکنواختی دربیاره! آخه جالبه که وقتی ازدواج کرد اصلا نمیگفت قطع ارتباط کنیم! اما من نمیدونم چرا خیلی حساسم به تاهل، یعنی وقتی دونفر مجردن بنظرم این دوستی معمولی به قول معروف رفاقتی مهم نیست، ولی وقتی متاهل میشی انگار میشی 2 نفر! اون ازدواج کرد من باهاش قطع ارتباط کردم! و وقتی چند وقت پیش حالم رو پرسید خیلی معمولی فکر کردم میخواد سراغی بگیره و ببینه چه میکنم و منم گفتم دارم ازدواج میکنم. خب در همین حد، نه اینکه هی بخوای پیغام بذاری و ..........

خلاصه از من به شما نصیحت، قسمتهایی از گذشته تون رو که دوست ندارید و آدمهای اون دوران رو هم دوست ندارید، باهم بندازید برهههه...

همسر متفاوت

من برای چندمین بار بهم ثابت شد که همسر من با بقیه مردها تفاوت داره! و اون کارها و رفتاری که روی مردهای دیگه اثری داره روی همسر من اثر متفاوتی دارن!

همسر من بیشتر از من اشتیاق داره که بریم خونه خودمون! نمیدونم چرا! نمیدونم چرا اینقدر عجله داره! و من انقدر خونسردم! و از این خونسردی من حرص میخوره!

اونروز برای انتخاب رنگ کابینت انقدررررر وقت صرف شد من شروع کردم به غرغر کردن که کارهام موند و میتونستیم یه روز دیگه این کار رو بکنیم و تو به کارهای من اهمیت نمیدی و.........

بعدش حالا کلی آرومم کرده که استرس نداشته باش و...بعد گفت بده که میخوام زودبریم خونه خودمون؟و من مجبورش کردم دونه دونه انگیزه هاش رو بگه! خیلی خوب بود!!

در اینکه خسته ام شکی نیست! خسته از فشار کاری این نیمسال تحصیلی! از فشار پروپوزال و فکر رساله و........اما هربار حس میکنه من کم کاری میکنم سرد میشه!

میخواست امروز بریم لوستر و چراغ برای اتاقها ببینیم که گفتم مهمون داریم قیافه گرفته بود

نمیدونم همسرهای شما هم اینطورن؟؟من چیکار کنم؟؟

تغییرات در من

از یه اخلاق و خصوصیتم خیلی خوشم میاد! اونم اینه که وقتی فکر یه رفتار و خصوصیتم باعث میشه بهم بربخوره و به خودم بگم وااا! چرا اینطوری هستی؟ سریع دست به کار میشم برای تغییر!

اونروز که ناراحت بودم (حالا حتی اگه بخاطر پ باشه) تصمیم خودم رو گرفتم! تصمیم گرفتم به خودم اجازه ندم حتی همسرم انقدررررررر برام مهم بشه که بتونه مود من رو تغییر بده! اینطوری هیچ لذتی از هیچی نمیبرم! من هیچوقت از آدمای عاشق پیشه نبوده ام و نیستم! نه وقتی 16 سالم بود نه الآن که 28 سالمه؛ نمیتونم خودم رو تبدیل به آدمی بکنم که انقدررررررر عاشق همسرشه که همه چی رو بدون چشمداشت تحمل میکنه و همیشه لبخند میزنه! نه نمیشه!

اما میتونم خودم رو تبدیل به آدمی بکنم که هیچی براش مهم نیست! تصمیم گرفتم خیلی راحت باشم و انگار دارم برای خودم زندگی میکنم! برای خودم باشم و کلی هم از لحظاتم چه وقتی تنهام و چه وقتی با همسرم هستم لذت ببرم! این اصلا معنیش این نیست که همسرم رو دوست ندارم یا دوست ندارم باهاش باشم، بلکه برعکس، خیلیییییییی هم خوبه و من هنوزم همه رو به ازدواج تشویق میکنم چون قطعا از مجردی بهتره، فقط درجه حساسیتم رو آوردم پایین!

یعنی یه جورایی شدم مثل خود همسر! که همه چی یادش میره!!!! بیشتر دعواها و حرفهای بدی که بهش میگم رو یادش میره، اما خب فک کنم یکمی هم درخواست هام و حرفای خوبم رو هم یادش بره! بهرحال سخت نمیگیره و رو کاراش تمرکز میکنه و وقتی باهمیم محبتش بیشتره و خلاصه ریلکسه!

من خیلی به خودم سخت میگیرفتم! ولی دقیقا از دیروز حالم خیلی خوبه و اصلا انگار شادی من به هیچی و هیچکس وابسته نیست...آهنگ گوش میدم و به کارام فک میکنم و برای 3 ماه آینده برنامه میریزم...

++همسری برای رفتن به آشیانه عشقمون خیلی ذوق داره! دیشب گفت بعدا نگی نگفتی، من هربار که میرم کمی از وسایلم رو میبرم میذارم خونه مون

فداش بشم...

خدا رو شکر...دوستت دارم همسر مهربون و باحال خودم

نمیدونم!

من میتونم گاهی بسیااار حساس و به قول معروف لوس بشم! معمولا هم اینطوره که در مورد چیزهای که اصلا فکرشم نمیکنی ناراحت میشم و غصه میخورم اما در مورد چیزهایی که شاید اکثر افراد ناراحت شن من بسیار کووووول عمل میکنم!!

درسته که همیشه قبل "پ" یه چیزهایی تو ذهنت پررنگ میشن و شاید اگه هفته بعد پ باشه تو اصلا فکرشم نمیکنی!! اما گاهی وقتی میبینم یه چیزی رو از ته دلم میخوام و انجامش نمیده خیلی ناراحت میشم! حتی نمیدونم باید اصرار کنم یا نه!

شاید باورتون نشه اما مورد مسخره اخیرم اینه که برای تولدش تو اینستا پست گذاشتم و کپشن عاشقانه...اومد لایک کرد! هیچی ننوشت و وقتی گفتم مثل افراد دیگه زندگی م اومدی لایک کردی و تموم فقط بوس فرستاد! و وقتی پرسیدم ننوشتی؟نوشت مینویسم! که تقریبا مطمئنم هیچی نخواهد نوشت! حتما اگه چیزی نوشت میگم!!

درسته خیلی خجالتیه و حتی پیش مامانش هم دستش رو دور گردن من نمیندازه! اما منم آدمم گاهی نیاز دارم تو جمع حواسش به من باشه و من بین آدما کیف کنم که یکی رو دارم!!!

کلا الآن که مینویسم میبینم پ خیلی تاثیر گذاشته! الآنم که میومدم کتابخونه میخواستم اکثر راننده ها رو بزنم!

++فقط کمد و کابینت ها مونده. پکیج رو هم نصب کردن و سرویس خواب و مبل هام هم رفته نشسته تو خونه. بعضی چیزها رو انتخاب کردم و مونده خریدن، اما باقیش رو بعد اینکه این نیمسال تحصیلی سختتتتتت تموم شه میخرم، یعنی انشاله هفته بعد 3 شنبه من یک پرنده رها از قفس خواهم بود! پوکیدم تو این 3 ماه!

+++تو پست قبلی تصمیم گرفتم به حرفاش گوش بدم و تا الآن در کنترل خشم و اطاعت ازش عالی بوده ام اما وقتی اون چیزی رو که من میخوام انجام نمیده همه خوبی هایی که میکنه یادم میره و تمرکز میکنم رو کاری که نکرد و میگم من چرا به حرفاش عمل کنم وقتی به خواسته من اهمیت نمیده؟!!!

هفته پیش که من میخواستم 4 شنبه شب برگردم که زنگ زد و گفت قرارمون این بود که 3 شنبه برگردی(در حالیکههههه قرار نبود! اون گفت برگرد من گفتم 4 شنبه میخوام با خواهرم باشم! وقتی هم گوش نکردیم به حرف هم من اس دادم که حالا ببینیم چی میشه!! این آخرین جمله بود! بعید میدونم حالا ببینیم چی میشه قرارمون بوده باشه که من 3 شنبه برگردم! ) اما بهرحال گفتم باشه بلیط بگیر!! بلیط خرید برام و برگشتم! یعنی در این حد مطیع!!! حقیقت اینه که بی نهایت خوشحال شدم برگشتم چون استراحت کردم و بعد هم کاشف به عمل اومد که مامان برنگشت!!!!!

اما خب....

بهرحال نمیدونم تاثیرات پ ه یا اینکه من واقعا حس میکنم تو این رابطه 2 نفره من بیشتر مراعات میکنم تا همسرم! شایدم همون قضیه امتیاز دهیه! همسر میگه من دارم برای اینکه بریم خونه خودمون تلاش میکنم پس ماهی کوچولو نباید انتظار دیگه ای داشته باشه چون من 50 امتیاز جلو هستم!!!!! اصلااا بعید نیست!

+++یه آهنگ شاد میذارم تو گوشم و باخودم میگم بیخیاااااال دنیا!! اگه قراره حال خوب من با همسرم تنظیم شه ممکنه خیلی وقتها ناراحت شم! راهی برای خود-شاد-کنی هست...موسیقی و چای و پروپوزال