تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

مقاومت!

تا حالا شده یه کاری رو شروع کنید، هر کاری بعد انقدرررر حس خوبی نسبت به خودتون داشته باشید که بخواید تا ابد ادامه بدید؟

هرکاری مثل تصمیم به کتاب خوندن، رژیم گرفتن، خونه رو تمیز نگه داشتن، روزی چند ساعت بیشتر درس خوندن و کار کردن، دروغ نگفتن و غیبت نکردن؛ و ..... یه جوریه که انگار نمیخواید دست بردارید از اون کار، میترسید که اگه یه لحظه پاتون بلغزه دیگه برگشتن کار دشوار وغیر ممکنی باشه.

من هروقت یه همچین کاری رو شروع میکنم، از ساده ترینش مثل تصمیم به ننوشیدن نوشیدنی گازدار گرفته تا کار روی مقاله و همیشه مراقب آروم صحبت کردن با همسر بودن، دیگه انگار طلسم شده باشه نمیخوام اصلا بشکنه، نمیخوام خرابش کنم و حس خوبم رو نمیخوام بترکونم.میخوام مقاوت کنم و بعدها به خودم بگم مثلا دو سال نوشیدنی گازدار نخوردم، دوماه با همسر ملایم بودم، دوهفته بکوب رو مقاله کار کردم.

این روزها زندگی داره خیلی چیزها بهم یاد میده و نمیخوام سرسری ازشون بگذرم، وقتی مامان یکم نصیحت میکنه و میگه تمرکز کن روی کارها و حرفهایی که شما رو بهم نزدیک میکنه و نزدیک نگه میداره دقت میکنم، دقت میکنم که رو موضوعاتی که اختلاف برانگیز هستن با همسر صحبت نکنم. و روی نکات روشن تمرکز کنم. انقدر تمرین کردم که فک کنم به بیخیالی روزهای اول برگشته ام و گاهی که دقت میکنم میبینم یه چند وقت بود انگار هی گیر میدادم به همسر خیلی بی اختیار حساسیتم روش زیاد شده بود که اصلا خوب نبود! الآن باز همون بیخیال شاد بازیگوش هستم که هم خودش راحته هم همسرش.

یا حتی اینکه قرص یاسمین رو 21 روز خوردم، اوایلش خیلی رو اعصابم بود اما وقتی دوستم گفت این عوارض جانبیش ماه دوم و سوم از بین میرن شروع کردم به مبارزه با این حس و خیلیییی هم خوب شد و حالم حتی خوبه!! با خودم گفتم ادامه میدم یه قرص فسقلی نباید بره رو اعصابم.

دارم رو مقاله کار میکنم و درسته که داره یکم زیاد طول میکشه چون باید دونه دونه مقالات رو نگاه کنم و بنویسم چرا نتایجمون متفاوت بود و ....اما خوشحالم که دارم کار میکنم و همش به این فک میکنم که وقتی تموم شد چه کیفی بکنیم.

دست همسر درد نکنه همش در تلاشه کاری کنه من کمتر وقتم رو برای کارهای خونه صرف کنم و ازش بینهایت ممنونم.

دیشب بهم گفت زندگی قبل تو چی بود! خیلی بی مفهوم بود و اصلا معلوم نبود دارم چی کار میکنم...زندگی من بعد ازدواج با تو شروع شد.

خدایا بخاطر همه چی شکرت، بخاطر نعمتهات و کمک هات و بخاطر اینکه هستی و یه خدای مهربون داریم.

++مامان باز باید یه عمل کوچولو داشته باشه، میره تهران، امیدوارم به امید خدا به خوبی تموم شه.

نظرات 2 + ارسال نظر
نگاه پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 00:36 http://negahekohestan.blog.ir

به سلامتی

مرسی عزیزدل

امیرعلی سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 09:16

انرژی تون از پشت سیستم و از راه دور و فرسنگها فاصله به ما منتقل شد خانوم.نکته قابل توجه تو نوشته هاتون تمرکزتون روی خودتون و اعمال و رفتار خودتونه،نه قصد مقایسه داریدنه دوست دارید مقایسه کنید و نه ذهنتون رودرگیر دیگران و رفتار اونها میکنید.قابل تحسینه

عهههه. مرسی بسیار.
به موضوعی اشاره کردید که شاید خودم بهش آگاه نبودم. من خودم مهمم و کاری با بقیه ندارم. گاها حس میکنم افراد از درگیر شدن بادیگران و انتقاد از کارهاشون خیلی حرص میخورن اعصابشون رو به هم میریزن. چه کاریه! من دوست دارم زندگی کنم و ازش لذت ببرم.
ممنون از کامنت مثبتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد