تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

تاثیرات یک رهگذر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وای سخته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این روزهای من

فک کردم دیگه وقتشه! دیگه وقتشه که بنویسم که این روزهام یه جور دیگه خوبن!

یه جور دیگه انرژی دارم و اینکه نزدیک پ هستم اما در نقش امریکا عمل کرده و هیییچ غلطی نمیتواند بکند، در نوع خودش بی نظییرههه...

اینکه دارم لبخند میزنم و هیچی برام مهم نیست...

اینکه زندگیم اونجوری شده که خیلییی وقته دلم میخواست...

کلاس، درس، کلاس فرانسه، ورزش و مطالعه غیر درسی و...

حتی وقتی مامان شمال بود هم حالم زیاد بد نشد هرچند به روش نیاوردم! اما خب سرت که شلوغ باشه جای خالی کسی زود هویدا نمیشه...

اینکه تصمیم گرفتم با بیخیالی دکترا رو بخونم کاملا در حال اجراست! و به قول بابا: حتی این حرف رو بگی باز خیلی میخونی!

بله خیلی میخونم و تو کلاس خیلی تو بحث ها شرکت میکنم اما استرس...هرگز!

حتی آت لاینه یه درس رو صبح تو اتاق قبل کلاس نوشتم! کاری که شاید از دبیرستان تا به حال نکرده باشم!!

اینکه استاد هام رو دوست دارم، اینکه فایل های اذیت کننده تو ذهنم رو سریع میبندم...اینکه به بعضی حالات بعضی اشخاص بی تفاوتم، اینکه برخلاف گذشته حقم رو میگیرم و خجالت رو گذاشتم کنار خیلییییییی خوبههه...

امروز سر نماز از شدت حالت شکرگذاری گریه کردم...اینکه از شدت حال خوش گریه ام میگیره باز از اثرات پ میباشد اما خوشآینده...

یه آیه خیلییییییی رفت رو مخم و شدیدا حک شد تو ذهنم:

"و از آنچه روزی شما کردیم انفاق کنید، پیش از آنکه یکی از شما را مرگ در رسد و بگوید: پروردگارم، چرا مرا تا مدتی نزدیک مهلت ندادی تا صدقه دهم و از شایستگان باشم؟!" (منافقون آیه 10)

قشنگ جلوی چشمم ترسیم شد وقتی جایگاه ابدی مون مشخص شد و حسرت بهتر نبودن و بالاتر نبودن چطور دلهامون رو خواهد سوزاند...

یه امتحان ساده رو در نظر بگیریم؟ چقدر بعدش خودمون رو سرزنش میکنیم که کاااش بیشتر میخوندم؟!!

خدایا شکرت...فقط این رو بدون که شاکرم...همین.

++امروز رفتم استخر...خیلییی خوش گذشت و اینکه یکی از سال بالایی های کارشناسی من رو دید و گفت چه عجب اینجایی؟(استخر دانشگاهه) گفتم دکترا قبول شدم! اونقدررر هنگ کرد و گفت وااای، که وقتی دوستش که اومد گفت نمیای؟گفت تو برو این دکترا قبول شده

بعد اینکه یه نفر شماره ام رو گرفت که از ترم بعد کلاس داشته باشیم!

و بعد اینکه اونروز یکی از دوستام باهام راجع به یه چیزی مشورت کرد و بالاخره امروز قرار شد هفته ای 1 جلسه کلاس داشته باشیم! و بدووون اینکه چیزی بگم ازم قول گرفت که هزینه رو ازش بگیرم

safe zone

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من سردرگم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.