-
خوشی های کوچک
یکشنبه 27 آذر 1401 23:29
رفتم سر کلاس دیدم دو تا از دانشجوها دارن تو کامپیوتر کلاس شطرنج بازی میکنن(با ویدیو پروژکتور داشت پخش میشد) من رو دیدن خواستن ببندنش گفتم نه ادامه بدید گفتن واقعا؟ گفتم آره یکی از دانشجوها از پشت سرم گفتن وای استاد امروز چقدر خوب شدید، گفتم من همیشه خوبم :))) گفتن حتما از نمرات کوئیز راضی بودید؟ که گفتم نه خیر اصلا!...
-
استراحت
جمعه 25 آذر 1401 11:16
تعطیلات آخر هفته حکم طلا رو برای من داره. تو سیستم تایمکس نوشته "استراحت"، اما ننوشته استراحت روحی یا جسمی، برای من یکمی از هردوش هستش، اینکه گاهی صبح زود بیدار نمیشم و بیشتر میخابم، و اینکه چون کلاس ندارم فکرم مشغول نیست، همیشه یکم به کارهای خونه میرسم، مطالب عقب افتاده رو مطالعه میکنم، کتابی رو که میخونم...
-
ماموریت انجام شد
دوشنبه 21 آذر 1401 18:33
کوتاه کردم موهامو، قشنگم کوتاه کردم، انقدررررر هم بهم میاد همونجا چند نفر گفتن وای چه شیک شدی، و یه خانومی پرسید موهای منم میشه مدل موهای این خانوم (من) کوتاه کنید؟ :) و اینگونه شادمان برگشتم خونه و دقیقا تصویری که تو ذهنم بود رو اجرا کردم، برای خودم چای ریختم، نشستم پای لپتاپ، موهای کوتاه رو دادم پشت گوشم، و شروع...
-
تفاوت بزرگ
یکشنبه 20 آذر 1401 21:44
یه فرق بزرگ هست بین من و همسرم، من هرچه رو که نتونم تغییر بدم، هرچه رو که تحت کنترل من نباشه، بیخیال میشم و اصلا عجیب فایلش رو تو مغزم میبندم، اماااااا، همسر، حتی اونچه رو که قطعا و کاملا از کنترلش خارجه، هیییچ کاریش نمیتونه بکنه، میخاد تغییر بده، غُرش رو میزنه، و از منم انتظار همراهی داره :)) +برای فردا وقت گرفتم برم...
-
پاییز همیشه همینطور بوده
دوشنبه 7 آذر 1401 21:58
این فصل با خودش یه چیزایی رو به همراه داره، مثل افکار عجیب غریب، مثل رخوت، مثل خمیازه، مثل یه حباب، مثل یه رویا، یه خواب، یه دنیای موازی، یه شکست عشقی... نمیدونم، هربار که تو این فصل هستیم، انگار وقتی همه چی که زرد و نارنجی و قرمز میشه، تمایل من به انجام یه کار اشتباه خیلیییییییی زیاد میشه، ریسک پذیریم میره بالا،...
-
این فصل عجیب
دوشنبه 7 آذر 1401 21:46
-
بیخیالی
چهارشنبه 25 آبان 1401 13:49
-
خوووب
سهشنبه 24 آبان 1401 15:38
از کلاس برگشتم اتاقم و دیدم پیغام دارم و همکلاسی فرانسه م نوشته که امروز کلاس تعطیله و چون حدس میزد من واتساپ رو چک نکنم خواسته اطلاع بده. و وااای که چقدرر خوشحال شدم از این کنسلی. دیشب برعکس عادتِ این چند وقت خیلی دیر خوابیدم و طبق عادت ساعت 5ونیم بیدار شدم بنابراین ساعت خوابم کم شد و کسل شدم. 8 تا 11ونیم کلاس داشتم،...
-
رخصت
دوشنبه 16 آبان 1401 21:28
ساعت نه و نیم نشده و من خواب آلو هستم... تنهام و صدای تیک تیک ساعت باهام همراهی میکنه... یکم مطالعه میکنم بخوابم، خسته م... دارم فک میکنم چندمین هفته ایه که من دو شب تنهام، بعضی وقتهام سه شب... عادت کردم به این تنهایی، حتی شاید یکمی لذت هم ببرم... اما امشب دلم میخاد همسرم خونه بود... فردا کلییییی کلاس دارم و حتی برای...
-
شانس
دوشنبه 9 آبان 1401 06:16
-
لذت، نداشتن
جمعه 6 آبان 1401 23:06
وقتی تسلیم یه لذتی میشی، وقتی میدونی اشتباهه، اما با این وجود انجامش میدی، و بدتر، ادامه ش هم میدی... خیلیییی طبیعیه که دنیا هم یه لذت بزرگ زندگیت رو ازت میگیره.... I gave in to the pleasure Now I'm deprived of other pleasures...
-
مهرماه من
سهشنبه 3 آبان 1401 06:20
-
نمیتونم، نمیشه
چهارشنبه 16 شهریور 1401 07:51
-
گذشته
دوشنبه 14 شهریور 1401 07:42
تو فیلم گذشته اصغر فرهادی یه سکانس هستش که شهریار به احمد میگه: "احمد منو نیگا کن، کشش بدی رفتیااا... کات کات... این دنیا بدون من و تو هم میره جلو..." الآن شده قضیه ما، کشش بدی رفتیم... کات لطفااا کاات... لطفا به من زنگ نزن.
-
رفتن
شنبه 12 شهریور 1401 23:10
دیگه جدی جدی داریم میریم... 3 هفته، نهایتا 4 هفته فرصت داریم جمع کنیم و بریم :) چند روز بود بهم گفته بودن، اما امروز که با مدیرگروه صحبت کردم، برنامه م رو فرستاد و توضیح داد که چجوریه و چیکار کنم...و گفت مشتاقانه منتظره که برم... خیلی واقعی شد... و من امروز لبخند زدم... خدایا لطف تو فراتر از تصور ماست، دعا میکنم بنده...
-
تولدش بود...
سهشنبه 8 شهریور 1401 01:33
-
دوران...
جمعه 4 شهریور 1401 15:58
من از اولشم به فکر ازدواج نبودم... یعنی هیییییییچوقت هییییییییچوقت تو تصوراتم خودم رو متاهل تصور نمیکردم، خودم رو "خانم دکتر" ، "استاد دانشگاه"، "موفق" "مسلط به چند زبان"، تصور کردم، اما "متاهل" نه... اما از بدی زمانه خیلییییییی خواستگار داشتم...همیشه...و خواستگاران...
-
تو هم یکی مثل بقیه
جمعه 4 شهریور 1401 02:36
واقعا بعضی وقتها فک میکنی بعضیا فرق دارن... اما بعد مثل آهنگ سیروان.. تو هم یکی مثل بقیه... باید زمان بگذره تا متوجه بشی که ای ماهی کوچولوی عزیز، روی هییییییچکس حساب خاصی باز نکن... هیشکی اونچه که وانمود میکنه نیست... در نهایت، تویی و خودت و خودت... و باید تنهایی از پس همه چی بربیای... +اجازه نمیدم هیچکس و هیچی حالم...
-
طولانی
پنجشنبه 3 شهریور 1401 13:13
اصلا این بیماری عجیب طولانی شده، راه بهبودی رو گم کردم و وسط بیماری غوطه ور هستم! و روی حالات روحیم تاثیر گذاشته. شبها اگه قرص سرما خوردگی نخورم نمیتونم بخوابم چون راه تنفسیم بسته ست... و همون قرص باعث میشه طول روز بعدی یه جوری باشم!!! دیشب میدونستم یه کاری اشتباهه اما انجامش دادم و هنوزم حالم خوب نشده... کل شب...
-
مالیخولیای داروها
جمعه 28 مرداد 1401 11:31
-
دوست
چهارشنبه 26 مرداد 1401 18:29
نیاز به یه دوست به یه رفیق دارم که مثل چند سال پیش که میتونستیم میرفتیم کافه و همه چی رو بهش میگفتم و یکم شاید یکم آروم میشدم.... +دلم میخاد بمونم تو خیابونها... بمونم همینجا.... تا وقتی که همه برگردن خونه هاشون... من بمونیم و شب و خیابون ها
-
فکرخوانی
جمعه 21 مرداد 1401 12:06
17 سالم بود که از دختر خاله م که اون موقع 9 سالش بود یه سوال پرسیدم، پرسیدم اگه بدونی یه نفر فکرت رو میخونه و تمام مدت توی ذهن توست چیکار میکنی؟ گفت قصد خودکشی میکنم و میرم خودکشی کنم و اون شخص فکرم رو میخونه بیاد نجاتم بده... اون موقع از حرفی که زد خیلی خوشم اومد و با خودم گفتم بچه 9 ساله عجب جوابی داد... هنوزم بعد...
-
خنثی+آرامش+هفتمین سالگرد وبلاگم
جمعه 21 مرداد 1401 08:42
وقتی یه آهنگی رو که باهاش خاطره داری میشنوی و هیچی حس نمیکنی، وقتی میری بالکن، چراغ ساختمونها، خیابونها، ستاره ها رو نیگا میکنی و سیگار میکشی، اتفاقا آهنگ خاصی هم تو گوشته و هیچی حس نمیکنی... وقتی خیلی تصادفی عکسی توی گالری گوشی میبینی و هیچی حس نمیکنی... راستش حس میکنی، دروغه بگی هیچی حس نمیکنی، اما اونچه که حس...
-
آینده در گذشته
سهشنبه 18 مرداد 1401 00:49
مودم همچنان بالا مونده! حتی بالاتر هم رفته! یکم از خاطرات گذشته خوندم، از سالهای قبل...و بهم یادآوری شد من خیلیییییییی سرسخت تر از این حرفام!! این دوروز تعطیل خیلییییی فکر کردم! و فک کنم برای اینکه بتونم راحت با این قضایا کنار بیام مغز و ذهن عزیزم شروع به فعالیت کردن و تمرکز کردن رو نقاط منفی و مسائل منفی و افزایش حس...
-
درمان
شنبه 15 مرداد 1401 18:48
امروز مودم بالاست! و شاید موقتی باشه و فردا مودم پایین باشه، اما باید از مود بالای امروزم لذت ببرم! تصمیم گرفتم به خودِ "کرگدن" خویش بازگشت داشته باشم و بیخیااال همه چی بشم... تصمیم گرفتم کارهام رو لیست کنم و تمرکز کنم. فرانسه و اسپانیایی خود را تقویت میکنیم. مقاله همسر رو تموم میکنیم خیالش راحت شه (و البته...
-
هربار
چهارشنبه 12 مرداد 1401 21:38
-
قوی بودن
چهارشنبه 12 مرداد 1401 00:43
نوشتم وقتی به قدرت واقعی خودت پی میبری که چاره ای جز قوی بودن نداشته باشی... میشه وضعیت الآن ما... تو قوی من قوی... دراز میکشم و آهنگ Si t'étais là رو گوش میدم میگه آیا صدای من رو میشنوی؟ آیا من رو میبینی؟ اگه اینجا بودی چی میگفتی؟ انگار روحم رو تکه پاره میکنن اما خم به ابرو نمیارم و باز گوش میدم و این آهنگ رو...
-
توصیه
یکشنبه 9 مرداد 1401 20:06
هیچوقت دیگه تمام حرفها و هرچه در قلبت میگذرد به کسی نگو.... هروقت حس کردی که دنیا میخاد بهت یاد بده که تودار باشی و ساده نباشی، به حرفش گوش بده و خوب نمون!!! لازم نیست خوب بمونی! میتونی بد بشی! اصلا بذار دنیا تورو به مسیری ببره که بد بشی! لازم نیست با همه خوب باشی!! چند وقت پیش وقتی یه اتفاقی افتاد و حس کردم قراره از...
-
رهایی
دوشنبه 20 تیر 1401 09:43
امروز حس رهایی دارم، رهایی از چی؟ از تماااام حس هایی که تو سه ماه اخیر حس کردم، تمام حس های مثبت و منفی و حس اینکه چرا نمیشه و چرا نباید بشه و چرا نشده؟ بی حس شدم، بی حسِ خووووب! و اینگونه دوباره بهمان یادآوری میشود که، همه چی رو بسپار به زمان، خودش همه چی رو حل میکنه، خودش همه چی رو ساده میکنه، خودش همه چی رو میشوره...
-
شناخت
پنجشنبه 16 تیر 1401 16:25
گاهی وقتها یه اتفاقاتی تو زندگی فقط و فقط بخاطر این میفتن که تو از افرادی که تو زندگیت داری، از اطرافیان، از خودت، یه شناختی پیدا کنی... تا وقتی اون اتفاق نیفتاده، و عکس العمل دیگران و خودت رو ندیدی نمیدونستی و هیچ شناختی از دیگران و خودت نداشتی... میدونم خیلی گُنگ نوشتم اما بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم... فهمیدم...