تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

روح سیری ناپذیر

به مامان گفتم میخام چینی و عربی هم یاد بگیرم،

میخام مهارت های بیشتری یاد بگیرم،

مطالب مربوط به دروسی که تدریس میکنم بخونم،

فیلم های بیشتری ببینم،

کتابهای -غیر آکادمیک-بیشتری بخونم،

(و تصمیم جدیدم اینه که کتابهای مفیدتر بخونم)

بیشتر قرآن بخونم،

و ...

گفتم آخه روح سیری ناپذیر دارم،

گفتن:

همه آدمها همینطورن!

گفتم نهههه! خیلیها همینطور روتین وار زندگی میکنن،

گفتن:

نه این روح سیری ناپذیری تو همه آدمها هست،

بعضیا پول بیشتر میخان،

بعضیا مقام بالاتر میخان،

بعضیا تفریح و عیش بیشتری میخان...

هرکسی روی یه موردی این حالت حریص بودن رو داره...


چقدر خوب گفتن،

منم گفتم:

پس چقدر خوشحالم که روح من تمرکز کرده روی یادگیری...

از روحم راضی ام  :)


مرداد داغ دست تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باز هم آینده

به عنوان شخصی که تصور آینده خیلیییییی بهش انرژی میده،

شخصی که از رکود و درجا زدن بیزاره،

شخصی که با هدف گذاری زنده ست و نفس میکشه و یک لحظه بدون هدف نمیتونه ادامه بده،

دیروز صبح یک شکست عشقی کوتاه خوردم، و در طی تحقیق و تفحصی که انجام میدادم، متوجه شدم رشته ای که برای کارشناسی ارشد انتخاب کردم رشته های خاصی رو در کارشناسی میطلبد که رشته من جزوشون نبود...

بعد از همون دیروز هی از همسر میپرسیدم پس چیکار کنم و چی بخونم، و هی میگفت ترانه! و میخندید!!!

ذهنم درگیر بود و به همسر هم یادآوری کردم که منی که سال 90-91 که تازه داشتم ارشد میخوندم و حتی دکترا رو شروع نکرده بودم به استاد فرانسه مون گفتم که من قطعاااااااا در آینده یه رشته دیگه هم میخونم و میشم از اینایی که دوتا دکترا دارن...

پس دست برنداشتم و امروز باز هم پیش نیاز های رشته های مختلف رو بررسی کردم و 3 تا رشته پیدا کردم که میتونم ارشدشون رو بخونم.

البته اینم بگم حس میکنم این پیش نیازی همسانی رشته های کارشناسی و ارشد فقط تو وزارت بهداشت اینقدر سختگیرانه ست چون تغییر رشته تو وزارت علوم خیلیی راحتتره.

خلاصه که دوباره نور و رنگ به دنیای سلولهای بدنم بازگشت و با حال خوب به بقیه کارهام رسیدم.

چیزی که جالبه اینه که یه سخنرانی کوتاه برای همسر هم داشتم، دیشب میگفت بیخیاااال و نخون و... منم گفتم شما هرکاری خواستی انجام بدی من تشویقت کردم و برای پیشرفت و مهارت یا هر کورس جدیدی تشویقت کردم، چندتا مثال زدم و گفتم شما هم باید منو تشویق کنی حتی اگه علت این کار خیلی برات روشن یا توجیه پذیر نباشه.

بعد تاثیر اون سخنرانی این بود که امروز کلییییییی با انتخاب رشته اوکی بود و هی گفت اینو بخونی اینجوری میشه اونو بخونی فلان پست رو میدن بهت، اینو بخونی این مزایا رو داره...

خدا جونم شکرت.

و در نهایت امیدوارم خدای مهربون و غفار و غفور از گناهان من درگذرد...

دوست میدارم

ادیت مقاله همکارم رو تموم میکنم و خوشحال و شاد و‌خندون بلند میگم خبببب الان چیکار کنیم،

یه یونیت از این کتابه بخونیم،

یکمی فرانسوی مرور کنیم، یکمی هم اسپانیایی ،

میگه استراحت کن،

میگم چییی؟

میگه یه دیقه هیچ کاری نکن، همینجوری بشین چشماتو ببند و  فکر کن،

میپرسم خب به چی فک کنم؟

میگه به دنیااا،به آفرینش...

میخندم و میگم فکر کنم و دیوونه بشم؟

نمیخام، من دوس ندارم حتی یک ثانیه هم بیکار باشم،

و عاااشق کارم و عاشق اینم که حس کنم هر لحظه از زندگیم مفید بوده...

++این روزها هورمونها در نقش امریکا ایفای نقش میکنن و هیچ غلطی نمیتونن بکنن و من از اینکه مقاله همکار ادیت شد و تموم شد، ترم جدید اسپانیایی شروع شد، از اینکه تابستون رسما شروع شده بسیار خوشحالم و میخام برنامه ریزی کنم برای کارهایی که تا مهر باید انجام بشه.

+خدایا یادت نره، که هزاران بار شکرت.

چطور و چگونه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.