دلم میخاد زودتر این مقاله ای که دارم کار میکنم تموم شه،
که بشینم یه دل سیر اسپانیایی بخونم،
اون کتاب تخصصی که پر از اصطلاحه رو مطالعه کنم و همه اصطلاح هاش رو حفظ باشم!
برای ارشدی که تو ذهنمه مطالعه کنم!
رمانی رو که چند وقته دارم لاکپشت وار پیش میرم با سرعت بیشتری پیش ببرم...
اما.........
بعد این مقاله که دارم کار میکنم،
باید سریع یه مقاله ای رو که چند وقته دستمه و همکارم پیگیرشه ادیت کنم،
باید داوری مقاله ای رو که هفته پیش برام ارسال کردن انجام بدم،
باید برای این درس تخصصی که هفته بعد کلاسش شروع میشه مطالعه کنم و فایل آماده کنم!
باید نامه بزنم به معاونت آموزشی و یه جلسه برای کارگروه بذارم!
و از همه مهمتر مقاله طرحم رو پیش ببرم....
بنابراین، تمام اون کارهایی که اول گفتم موکول میشن به یه وقت نامعلوم، یا شاید روزی 15 دیقه بتونم براشون وقت بذارم!
در هرصورت باید از زندگی لذت برد، چرا؟
چون زندگی پره از این باید ها و اجبارهایی که شاید خیلییییییییی باب میل ما نباشن،
اما نباید کم بیاریم.
باید از قهوه و بیسکویت یا چای و کیک لذت ببریم و دلخوش باشیم به لحظات کوتاه و کوچیک....
احتمالا پارسال هم همین عنوان رو برای مرداد نوشته باشم، نمیدونم!
در هر صورت امسال برخلاف انتظارم که فکر میکردم میتونم استراحت کنم و به کارهایی که دوست دارم برسم و آماده ترم مهر شم، مرداد بسیاااار شلوغی داشتم...
یه سری کارهایی که برنامه ریزی نشده بودن اتفاق افتادن، و همش با همسر درگیر اون شدیم،
بعد مشغول کار روی مقاله با دوستم بودم و موفق شد استرس ش رو به من منتقل کنه و من رو تحت فشار بذاره!
مهمون داشتم کلییییی و به مدت طولانی!
کارگاه 4 روزه دانشگاه شرکت کردم،
4 روز کامل از صبح 6ونیم تا 2 بعد از ظهر درگیر آزمون هشت شهریور بودیم، یکی از بهترین تجربه هایی که تو کار داشتم و چقدر مطلب و ..یاد گرفتم، عالی بود.
ولی چون قرنطینه بودیم اجازه استفاده از دیکشنری، هوش مصنوعی، .... هیچی رو نداشتیم و واقعا مغزم خسته شد!
بعد از ظهر ها هم درگیر مهمون ها میشدم و اینجوری شد نتونستم استراحت کنم...
و درست وقتی داشتم رو قسمت مهم مقاله کار میکردم و مغزم فعال شده بود، همکارمون از دانشگاه تهران گفت مقاله ای که کار کردیم ریویژن خورده و دوروز درگیر اون شدم و رشته افکارم از هم گسیخته شد و الآن دوروزه در تلاشم مغزم دوباره فعال شه!!!
کارهای شهریور خیلی زیادن: باید کلی نامه بزنم و دوتا کارگاه برگزار کنم،
یه درس جدید دارم کتاب انتخاب نکردم و یکمی هم باید مطالعه کنم،
مقاله از طرحم مونده و باااید مصاحبه هاش انجام شه،
مقاله از پایان نامه همسر رو باید ادیت کنم، آنالیزش انجام شه که تا آخر مهر سابمیت کنیم،
و در این اثنا من نمیتونم از فرانسه و اسپانیایی بگذرم و روزی یه چند دیقه هم شده وقت میذارم براشون...
اما یه کتاب فروشی+نوشت افزار خیلییییییییییییییی باحال افتتاح شد که مامان و خواهر زاده م اینجا بودن و رفتیم و کلییییی خرید، یه بارم با خواهرم رفتیم و کلی مداد و دفتر و خودکار و های لایتر و........... و شوق مطالعه و کار رو مقاله رو بهم برگردوندن...
تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟
هیچی،
در شلوغ پلوغی گم شدیم!!