تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

امسال

از هفته پیش که مقاله سوم رو برای استاد راهنما فرستادم کار خاصی نکردم. تصمیم داشتم سریعا خود رساله رو بنویسم که نشده!

به استاد راهنما که زنگ زدم خیلییی تحویلم گرفت و خوش و بش کرد که بسیار از ایشون بعیده! پرسید چه خبر که گفتم والا خبری نیست ژورنالها فعلا جواب ندادن و پرسیدم مقاله سومی رو بفرستم برات یا نه که گفت بفرست یه نگاهی بندازم. بعد پرسید چه خبر از استاد مشاور؟دیگه پیگیر نشد؟که من اینور خط زدم تو سرم که اوووه این ندیده که من استاد مشاور رو دوم نوشتم!!!! گفتم استاااد چرا نوشتمش دیگههه! پرسید خوند مقاله ت رو؟بدون هیچ کمکی خواسته اسمش رو بنویسی؟گفتم نههه گفته بود مقاله رو بفرستم بخونه که من فک کردم چرا وقت تلف کنم؟؟غیر مستقیم میگفتم استاد من و شما تو باغ هستیم بفرستم این بخونه چی؟؟؟ دیر کرده بودم بنابراین حالا یه دونه عب نداره که گفت حالا. گفتم بالاخره استاد این نُرم هستش دیگه از بچه های دیگه هم پرسیدم گفتن ما هم مشاور رو مینویسیم. خلاصههههههه...

شبهای قدر لحظات مورد علاقه من هستن. و اولین بار بود که همسر به طور کامل باهام همراهی کرد و جوشن کبیر خوندیم و مراسم قرآن به سر...پارسال یه شب رفته بودیم مسجد دانشگاه اما خب جدا بودیم، امسال کنار هم جلوی تلویزیون. اما بدم نبود من عاشق انصاریان هستم و هرچی میگه گریه م میگیره. ارادت خاصی هم به اباعبدا... ع داره. اصلا یکی از علل اینکه این هفته کار خاصی نکردم همین بود که همش خواب بودم، تا 1 اینا.

امروز تصمیم گرفتم دیگه به تنبلی و رخوت پایان بدم. دوستم یه قسمتهایی از رساله رو فرستاد که کمک بشه، چون نمیخوام برم بخش مرجع دانشگاه! هرچند که چقدر دوست داشتم میرفتم و یکم فضای آکادمیک مرا در بر میگرفت!

از اوایل ژانویه 8 تا کتاب خوندم، من معمولا تو چالش گودریدز میزنم سالی 12 کتاب که ماهی یه کتاب بخونم، اما هربار رکورد رو میشکنم. اینبارم بخاطر در خانه ماندن مفرط، خیلی سریع پیش افتادم(به جز اون یه کتاب که چون خوشم نیومد 30 روز طول کشید تمومش کنم، بعدشم که رفتم گودریدز نوشتم 30 روز وقتم رو گرفت که بگه رو زمان حال تمرکز کنید! دوست نویسنده امریکاییم اومد نوشت که ببین باز رو گذشته تمرکز کردی و...!!!)

 کتاب مسخ کافکا رو در عرض 5 ساعت خوندم و ریویو هم براش نوشتم تازه مامانم همیشه میگفت کافکا نخونی ها، و من با یه دلهره ای سمت اینجور کتابها میرم، اما مسخ خیلیییی خوب بود. نقدهاش رو هم خوندم و بیشتر کیف کردم. شاید اگه چندسال پیش میخوندم این حس رو بهم منتقل نمیکرد و حتی جو بیمارگونه ش مرا فرامیگرفت، اما خدا رو شکر کتاب ها رو زمان مناسبی میخونم.

دیشب همسر یه چیزی گفت و تصمیم گرفتیم یکم بیشتر کتاب راجع به رشته مون بخونیم و من ازش پرسیدم چرا من اینقدر کتاب غیر درسی میخونم؟ که شانه بالا انداخت منم خودم جواب خودم رو دادم که بخاطر اینکه همینکه من مقاله کارمیکنم و رساله مینویسم همین فعلا برای رشته مون کافیه

والا آخه! اما بدون شوخی تصمیم گرفتم تو این مدت یه چندتا کتاب درسی هم بخونم چه کاریه.

حس اینکه قرار نیست بعد دفاع راحت شم یکم از انگیزه م کم میکنه، کم که چه عرض کنم، انگیزه م رو صفر میکنه. همسر میگه دفاع کنی راحت میشی. میگم نه راحت نمیشم، بعدش باید مقاله کار کنم که به هدفم برسم بعدشم احتمالا بچه بیاد! که همیشه بعد این حرفم میخنده میپرسه کو بچه

خلاصه به یه هیجان بزرگ، به یه انگیزه بیرونی چشم دوخته ام و این بسیار اشتباه است. هرچند در راستای ایجاد انگیزه و یافتن روش برای تشویق نت رو سرچ کردم و یه استاد از یه دانشگاه خارجی خیلی خوب نوشته بود خیلی از دانشجوهای دکتری به پوچی میرسن و نمیتونن رو رساله کار کنن و....راهنمایی هم کرده بود حرفهاش یکم حس خوب بهم داد که یعنی من در این وادی تنها نیستم.

با یه دوستی برنامه ریزی کردیم که آخر هفته ها همدیگه و کارهایی رو که انجام دادیم چک کنیم، البته رشته ش متفاوته اما خب باز از هیچی بهتره. اما قرار بود تا جمعه یه قسمت رو کار کنم تموم کنم که هنوز شروع نکردم

توکل به خدا. من میتونممممممم. عید فطر عزیز هم که داره میاد.

دوستی مرا اعتماد السلطنه خطاب میکرد!

دیگه اومدم بنویسم خاطرات بسیار مهم قرنطینه از دستم در نره!!!

استاد راهنما هفته پیش یا قبلش پیغام داد که مقاله رو ای میل کرده، سریع پریدم ای میلم که سریع نکاتش رو اعمال کنم و سابمیت کنم. همچین نکات زیادی هم نبود و یک روزه تموم شد. بعد این ژورنال خفن که انتخاب کرده بودم یه نامه به ادیتور خواسته بود برای توضیح اینکه چرا فک میکنیم مقاله مون برا ژورنال مناسبه و میتونم بگم دو روز براش وقت گذاشتم و خوب از آب دراومد. در همین حین وقتی چند تا از نمونه های مقالات این ژورنال رو که خودش open access گذاشته بود باز کردم دیدم انگار دو ماه نه، 7 ماه طول میکشه جواب بده. یکم ذهنم درگیر با همسر مشورت و ...تا اینکه به سال بالاییم که هنوز دفاع نکرده پیغام دادم ....گفت علمی پژوهشی داخلی چاپ کرده منم گفتم که آخه استاد راهنمای مشترکمون گیر میده Q1 باشه حتما، گفت به ایشونم گیر میداده اما چندجا فرستاده و در همون ابتدا ادیتور ریجکت کرده دیگه گیر نداده. که منم بهش گفتم این یه خوش شانسیه چون مقاله جمعا یک هفته دست ادیتور میشه بعد میره دست داور و اینجوری سریع تکلیفت مشخص میشه. گفت آره سریع ریجکت میکردن. گفت چندجا اینجوری سابمیت کن ریجکت شه دیگه استاد گیر نمیده! منم نگفتم که اولین مقاله م هم یه ژورنال کیو1 فرستادم و ریجکت نشده و 102 روزه که under review است!! حالا. همین ژورنال سابمیت کردم و از خدا خواستم اگه قراره دست داور ریجکت شه لطفا همین اول ادیتور ریجکت کنه وقتم تلف نشه، بخصوص که آدرس دفتر ژورنال رو که تو نامه مینوشتم دیدم ژرونال واقع در واشنگتن است، گفتم ادیتور میبینه اهل کجاییم، شاید اصلا با دیدن آدرس دانشگاه و اینا ریجکت کنه، که ریجکت نکرد و الآن یه چند روزیه دست داوره! انشاله که خیره.

 اسم استاد مشاور رو هم نوشتم، و وقتی رفت تایید کنه و ژورنال رو دید، نوشت که عجب ژورنالی انتخاب کردی و تو این ژونال چاپ کردن جاه طلبیه!! منظورش این بود که احتمالا چاپ نکنن و من یادم افتاد یه وبلاگ قدیمی که داشتم یه دوستی داشتم بهم میگفت تو چرا اینقدر اعتماد به نفس داری و دیگه اسمم رو گذاشته بود اعتمادالسلطنه!!! منم به استاد مشاور نگفتم که یه مقاله بدون اسمش سابمیت کرده ام. و گفتم حق با شماست خواستم شانسم رو امتحان کنم.

مقاله سومم دیگه تقریبا تمومه، فقط نمیدونم بدم استاد راهنما بخونه یا بیخیال شم. تازه میخوام ترتیب اسم نویسنده ها رو عوض کنم

این روزهای قرنطینه زیاد بد نیست. یه مدت حالمون از خونه موندن بد شده بود، اما این روزها داریم لذت هم میبریم و همش میگم لذت ببر چون بعدا حسرت این با هم بودن، این حجم تایم آزاد رو خواهی خورد. فقط کتابی که دارم میخونم افتضاحه و خیلی طول میکشه تمومش کنم، سرعتم رو کند کرد بی ادب.

یکم از فضای مجازی دور شده ام، دیگه زیاد با دوستام چت نمیکنم، منظورم دوست سرخپوست، سیاه پوست، اونی که میخواست مسلمون شه که تقریبا شده و روزه میگیره، ست! دوست سرخپوستم غذا یادم میده و من هربار میگم امتحان میکنم اما تنبلی میکنم. از دستاوردهام پختن دلمه فلفل سبز بوده که اولین بار بود پختم. همیشه مامان میپخت برامون. اما دستپخت خودم خیلی چسبید. کیک هم میپزم گاهی. دیگه؟؟آهان یه عبا و یه شلوار الیاف هم سفارش دادم انقده خوبننن. فعلا گذاشتم کروناهاشون بمیرن و از دور نیگاشون میکنم.

ایشالا که همه چی خوب پیش بره و همه با سلامتی از این برهه عبور کنن. به امید حق.