تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

برادر

خواهرم عشقه، دوره اما دوستش دارم، عاشق دخترشم هستم تازه.

اما...

من برادر میخوام.

یه برادر بامزه و باحال و بیخیال.

که هروقت بهش زنگ بزنم بیاد من رو ببره بیرون.

که هروقت در مرحله پیش از پ قرار گرفتم بیاد انقدر من رو بخندونه که دیگه فرق روزهای عادی و اون روزها رو نفهمم....

که هروقت خواستم زنگ بزنم بهش و غرغرهام رو بزنم و دیگه پیش هیشکس دیگه ای غرغر نکنم.

من برادر میخوام که نصیحتم کنه.

من برادر میخوام،

والسلام!

حیفه

چند صباحی ست که به این فکر افتاده ام که حیفه که دیگران اینقدرررررر بهت حسودی کنن یا غبطه حال و وضعیتت رو بخورن و تو حتی بعضی وقتها، ساعاتی، دقایقی و حتی ثانیه هایی رو به نارضایتی بگذرونی، حیفه که همه میگن تو موفق هستی، شاد هستی و تفریحت هم همیشه سر جاشه، اونوقت به خودت اجازه بدی که تصویر ذهنی خودت غیر از این باشه.

یه سریال جدید میبینم، نه، دو تا سریال جدید، یکیش Nina Dobrev بازی کرده که تازه یه قسمتش پخش شده، یکی هم تازه دانلود کردم هنوز تو فصل یک میباشد. این سریال ها شدیدا بهم انرژی مثبت میدن. عالی هستن.

امروز داشتم فک میکردم من حتی کارهایی رو که میگم وااای دوست ندارم انجام بدم، با عشق انجام میدم. یعنی وقتی شروع به کار میکنم دیگه هیچ فکر منفی وجود نداره. تصمیم دوبارههههههه دارم مبنی بر اینکه تصویر ذهنی پیش از شروع کارم رو شدیدا کنترل کنم. قول میدم موفق شم.

حالم خدا رو شکر خوبه. امیدوارم حال همه، همیشه خوب باشه.

یادمون باشه شرایط و وضعیت نباید تعیین کننده حال ما باشن. ما خودمون مسئولیم.

2 هفته ای هست که بازیگوش شدم، به فانتزی هام ادامه میدم تا یکم از نظر روحی حس استقلال خودم رو بازیابم.

آرزو میکنم همه تلاش کنن برای انرژی مثبت داشتن و انرژی مثبت دادن به دیگران.

Pay it forward

پ.ن: اگه ساعت برنارد داشته باشم فقطططط کتاب میخونم و مطالعه میکنم. فقططططططططططط.

یاد میگیره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جمعهههههه

جمعه نقش های مختلفی تو زندگی من داشته،

مدتها فرقی با روزهای دیگه هفته نداشته، چون روزهای دیگه هم نمیرفتم بیرون،

مدتها جمعه رو اصلا دوست نداشتم و دوست داشتم نیاد و زود بره که من برم کتابخونه و درس بخونم و مطالعه کنم،

مدتها عین روزهای دیگه هفته بوده چون جمعه ها هم کلاس داشته ام،

اما الآن جمعه برام یک جمعه به معنی واقعی کلمه ست!

طول هفته خستهههههه، جمعه ها میتونم به خودم یه کوچولو اجازه استراحت بدم. بیشتر از قبل دوستش دارم.

فعلا همسر هم صبح هم عصر کلاس داره منم به کارهای دیگه م میرسم.

هفته پیش که با دخترخاله رفتیم تئاتر و کافی شاپ کلی بهمون خوش گذشت قرار شد با برنامه منظم بیشتر باهم بریم بیرون.

زمستون هم که عشق منه، بشینی خونه، به کارهات برسی و چای بنوشی. واااااااای واااااااای.

امروز صبح سعی کردم زود بیدار بشم، برگه های داده هام رو تصحیح کنم و نمره بدم.

تصمیم دارم تا آخر دی کار برگه ها تموم شه. صفحه کلید اعداد حسابداری م هم از دیجی کالا رسید، میتونم سریع نمره ها رو وارد SPSS کنم. ایشالا اگه خدا کمک کنه میتونم.

با همسری هم تصمیم گرفتیم که شبها یکم زودتر بخوابیم، نه سریال میبینیم، نه فوتبال چیزی، الکی ول میچرخیم میشه 12 ونیم یا 1 و نمیتونیم صبح بیدار شیم همه کارها می مونه.

++آمپول بی خیالی تزریق کردم به خودم، الگوهای متفاوتی تو ذهنم قرار دادم و حالا کارم شده: لبخند و کار و کلاس و لبخند بیشترررر. فک کنم همسر هم حس کرده که بیشتر ناز میکنم و حالم خیلی خوبه حتی زمانهایی که زیاد بیرونیم و کمتر هم رو میبینیم.

زندگی فوق العاده ست، من که هرکاری میکنم که بیشتر لذت ببرم، هرکی لذت نمیبره و مغزش پر از نارضایتی و غصه ست بیاد یادش بدم چیکار کنه.

گذشته

از جمعه صبح دارم تمام خاطراتم رو میخونم و مرور میکنم،

حتی چند بار شده چند پست تکراری رو دو سه بار خوندم،

دارم چند سال گذشته م رو مرور میکنم...

چقدر تغییر کرده ام! چقدر همه چی عوض شده...

بعضی موارد خوبه که عوض شده، بعضی ها نه...

مستقل تر بودم، نسبتا بی خیال تر نسبت به افراد دوروبرم...

سرم شلوغتر بود و بی حوصله تر بودم...

الآن سرم خلوت تره نسبتا و شادترم...

اما دوروبرم خیلی شلوغ بود و الآن خیلی خلوت...(مرا جانِ جانان کفایت کند)

نمیدونم چی عایدم میشه از شخم زدن گذشته اما حس خوبی دارم با خوندنشون.

لازمه.