گاهی واقعا بعضی کارها باعث میشن بهشون عادت کنیم و متوجه نشیم که چقدر سطح انتظاراتمون بالا رفته!
وقتی یه نفر یه کاری رو هرروز برامون انجام میده و تکرار میشه کم کم انتظار ما تکرار همیشگیه اون کاره و اگه روزی اون خواسته مون برآورد نشه شاید طلبکار هم بشیم درحالیکه اون شخص با تکرار کارش باعث شده ما حس طلبکارانه بهمون دست بده!
من کم دچار این حالت میشم اما خب گاها بعضی کارها انتظاراتی در من ایجاد میکنه نه صرفا بخاطر تکرار بلکه چون حس میکنم طرفم باید حس مسئولیتی نسبت به اون کار داشته باشه.
+امروز زود رسیدم دانشگاه و یه 15-20 دقیقه ای قبل کلاسم تایم داشتم که رفتم کلاس خودمون برای کلاس دانشگاه دیگه فردام مطالعه کنم دیدم ورودی ها دارن امتحان میان ترم میدن! یعنی این استاد راهنمای من هرروز سخت گیر تر از دیروز میشه! بعد جلوی بولتن فرهنگی مشاوره وایستادم و دیدم مطالب جالبی چسبوندن! راجع به تخلیه ناراحتی ها با روش نوشتن واینکه درسته که لحظه نوشتن ممکنه ناراحتی یا خشم یا حالا هر حسی مضاعف بشه اما در طولانی مدت اثرات مثبتی داره و بهتره تمام حسهای منفی مون رو بنویسیم خودآگاهیمون هم بیشتر میشه! حالا من دارم مینویسم که ....
++دور از چشم همسری از ساعت 5-8:26 دقیقه خوابیده ام!!!!! و این میتونه برای امشبی که فردا صبح باید 5 بیدار شم و تا 8 در حال تدریسم و باید زود بخوابم خیلی بد باشه! همسری هی میگه اینطوری نخواب گوش نمیدم
+++همسری یکمی رفته تو غار...هرچند تو غار بودنش هم جذابیت داره...
+مامان اینا میخوان برن مشهد!!!!! در حالیکه تو این 2 ماه اخیر مامان 25 روز نبوده و کاملا مشخصه من در حال حاضر در چه وضعیتی هستم!(از پست های پر از غرغر اخیرم کاملا مبرهنه!) و امروز که رفتم از استاد راهنمام یه سوالی بپرسم گفت سریع بنویس پروپوزالت رو تموم شه چون میخوان شورا تشکیل بدن تایید کنن! و استادم میترسه من عقب بمونم. یعنی من که فردا کلا نیستم، 5شنبه و جمعه تا 2 کلاسم، شنبه صبح تا ساعت 12+4-6 کلاس، فقط 4 شنبه و 2 تا بعدازظهر پر از خستگی وقت دارم پروپوزال رو تموم کنم که بعدازظهر ها مامان نیست و خب مشخصه که قطعا میتونم بگم اون بعد ازظهر ها هیچی!!!!!!
یعنی زندگی آکادمیک من هییییییچ تاثیر روی برنامه های اینا نمیذاره! و همیشه تو پیک کاری من روتنها گذاشته اند!
من از بچگی دوست داشتم که صبح دیر بیدار شم! بعد بقیه بیدار شم و یکی بیاد بیدارم کنه.
یا وقتی شب می موندم خونه خاله م، دوست داشتم دختر خاله م قبل من بیدار شه و من زودتر بیدار نشم و همش منتظر بمونم که اون بیدار شه بازی کنیم!
الآنم واقعا دلم میخواد یه روزی من بعد همسری بیدار شم و اون من رو بیدار کنه!
اما نمیشههه! من همیشه زودتر بیدار میشم
یکی از علتهاش اینه که من سرییییییییع خوابم میبره و همسری ممکنه حتی تا یک ساعت یا بیشتر خوابش نبره!
دومین علتش اینه که من هروقت بخوام برم بیرون لااقل یک ساعت و نیم قبلش بیدار میشم که آروم حاضر شم و همسری 45 دیقه قبل رو کافی می دونه!
خلاصه که نشد من یه جایی، تو یه جمعی، یه مسافرتی باشم و زودتر از بقیه بیدار نشم!
تنها شخصی که گاهااااا زودتر از من بیدار میشه مامان عزیزمههه. قربونش بشم.
دیشب خیلی برامون زحمت کشید و یه شام عالی داشتیم برای همسری. سالادم درست کردم به شکل حرف اول اسم همسری. که بیشتر شبیه خرگوش شده بود از اینور! کلی خندیدیم!
++از دیشب با همسری بودیم امروز صبح رفت کارنامه ها رو داد باز اومد خونه ما و خونه دیدیم و برگشتیم ناهار خونه تااا ساعت 9ونیم. چقدر لذت بخشه با کسی باشی که دوستش داری.
تو این 8-9 ماهه بعددد عقدمون امروز با اعتماد به نفس میتونم بگم که رابطه و روندش رو به دست گرفتم و بالاخره همونطور که از خانم های بسیااار باسیاست یادگرفتم، تونستم با ابراز محبت به همسرم رابطه مون رو بهتر و بهتر از قبل بکنم.
البته اینم بگم که عصبانیتم رو خیلییییی بهتر از قبل کنترل میکنم و هربار برای خودم تکرار میکنم وارد لووپ نشو داری میشی، بیا کنار و ازاین بازی های ذهن. واین تاثیر مثبت داشته علاوه بر اخلاق ماهههههه همسر ماهممم.
خدا رو شکر میکنم.ممنونم خدای مهربووون.
یه دوستی دارم که از سال 89 با هم در ارتباطیم! یا بودیم! شاید به نظر خیلی ها رابطه ما بسیار تحت تاثیر غرب زدگی من باشه! چون رابطی خییلی معمولی با یه پسر برای خیلی ها نامعموله و در مخیله نمیگنجد!
از طریق بلاگفا با هم دوست شدیم و درددل میکردیم و ....تا اینکه ازدواج کرد و الآنم یه پسر داره!
هرگز همدیگه رو ندیدیم! حتی شماره من رو نداره! و هرچقدر هم گفت زنگ بزن و ......من هرگز این کار رو نکردم و همینطوری از طریق بلاگفا حال هم رو میپرسیم!
آخرین بار که جوابش رو دادم بهمن پارسال بود! که گفتم دارم ازدواج میکنم! اونروز شانسی رفتم دیدم مهرماه حالم رو پرسیده! جواب دادم که داریم میریم خونه خودمون و....بعد متوجه شدم که من حتی عقدم و ...نگفتم بهش!
بعد کمی از پیغام هاش رو خوندم، و دیدم در طی سالهای گذشته چقدررررر ابراز محبت کرده و نوشته از فکر من بیرون نمیره وبا اینکه من رو هیچوقت ندیده از نزدیک اما از دلش بیرون نمیرم و....... البته باید بگم رابطه مون دوستی خیلی عمیقی بود و واقعا روزهایی که باید کنارم بود و خیلی مراقبم بود که اشتباهی نکنم و خل بازی در نیارم!
یکم از اون همه ابراز محبت شوکه شدم! از اینکه یه نفر واقعا بدون هیچ قصد و غرضی انقدر دوستت داشته باشه، بدون اینکه چیزی بهش برسه برام جالبه...
باز هم مردها رو دست کم گرفتم...
یادمه پارسال نوشتم زنگ نمیزنم چون دارم با یه نفر ازدواج میکنم که هرگز نمیخوام ناراحتش کنم و اگه حرف زدن با تو باعث بشه ناراحت شه هرگز این کار رو نمیکنم. اونم کلی با خل بازی جواب داده بود که همسر آینده ت نباید به من که دوستت بودم گیر بده و....کلی شوخی...
+++هرروز که میگذره از کنار هرکی تو خیابون که رد میشم، یه حس خاصی دارم، اینکه اگه کسی شباهتی به همسر من داره، میبینم که حس خوب دارم...نمیتونم منتقل کنم حسم رو ...نمیتونم وصف کنم...
فقط میدونم همسرم رو خیلی دوستش دارم و حدس میزنم نمیدونه من انقدر دوستش دارم...بی اختیار نذاشتم بفهمه...نمیدونم که کی قراره set myself free