تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دلم میخاد اما...

دلم میخاد زودتر این مقاله ای که دارم کار میکنم تموم شه،

که بشینم یه دل سیر اسپانیایی بخونم،

اون کتاب تخصصی که پر از اصطلاحه رو مطالعه کنم و همه اصطلاح هاش رو حفظ باشم!

برای ارشدی که تو ذهنمه مطالعه کنم!

رمانی رو که چند وقته دارم لاکپشت وار پیش میرم با سرعت بیشتری پیش ببرم...

اما.........

بعد این مقاله که دارم کار میکنم،

باید سریع یه مقاله ای رو که چند وقته دستمه و همکارم پیگیرشه ادیت کنم،

باید داوری مقاله ای رو که هفته پیش برام ارسال کردن انجام بدم،

باید برای این درس تخصصی که هفته بعد کلاسش شروع میشه مطالعه کنم و فایل آماده کنم!

باید نامه بزنم به معاونت آموزشی و یه جلسه برای کارگروه بذارم!

و از همه مهمتر مقاله طرحم رو پیش ببرم....

بنابراین، تمام اون کارهایی که اول گفتم موکول میشن به یه وقت نامعلوم، یا شاید روزی 15 دیقه بتونم براشون وقت بذارم!

در هرصورت باید از زندگی لذت برد، چرا؟

چون زندگی پره از این باید ها و اجبارهایی که شاید خیلییییییییی باب میل ما نباشن،

اما نباید کم بیاریم.

باید از قهوه و بیسکویت یا چای و کیک لذت ببریم و دلخوش باشیم به لحظات کوتاه و کوچیک....

مرداد داغ دست تو

احتمالا پارسال هم همین عنوان رو برای مرداد نوشته باشم، نمیدونم!

در هر صورت امسال برخلاف انتظارم که فکر میکردم میتونم استراحت کنم و به کارهایی که دوست دارم برسم و آماده ترم مهر شم، مرداد بسیاااار شلوغی داشتم...

یه سری کارهایی که برنامه ریزی نشده بودن اتفاق افتادن، و همش با همسر درگیر اون شدیم،

بعد مشغول کار روی مقاله با دوستم بودم و موفق شد استرس ش رو به من منتقل کنه و من رو تحت فشار بذاره!

مهمون داشتم کلییییی و به مدت طولانی!

کارگاه 4 روزه دانشگاه شرکت کردم،

4 روز کامل از صبح 6ونیم تا 2 بعد از ظهر درگیر آزمون هشت شهریور بودیم، یکی از بهترین تجربه هایی که تو کار داشتم و چقدر مطلب و ..یاد گرفتم، عالی بود.

 ولی چون قرنطینه بودیم اجازه استفاده از دیکشنری، هوش مصنوعی، .... هیچی رو نداشتیم و واقعا مغزم خسته شد!

بعد از ظهر ها هم درگیر مهمون ها میشدم و اینجوری شد نتونستم استراحت کنم...

و درست وقتی داشتم رو  قسمت مهم مقاله کار میکردم و مغزم فعال شده بود، همکارمون از دانشگاه تهران گفت مقاله ای که کار کردیم ریویژن خورده و دوروز درگیر اون شدم و رشته افکارم از هم گسیخته شد و الآن دوروزه در تلاشم مغزم دوباره فعال شه!!!

کارهای شهریور خیلی زیادن:  باید کلی نامه بزنم و دوتا کارگاه برگزار کنم، 

یه درس جدید دارم کتاب انتخاب نکردم و یکمی هم باید مطالعه کنم،

مقاله از طرحم مونده و باااید مصاحبه هاش انجام شه،

مقاله از پایان نامه همسر رو باید ادیت کنم، آنالیزش انجام شه  که تا آخر مهر سابمیت کنیم،

و در این اثنا من نمیتونم از فرانسه و اسپانیایی بگذرم و روزی یه چند دیقه هم شده وقت میذارم براشون...

اما یه کتاب فروشی+نوشت افزار خیلییییییییییییییی باحال افتتاح شد که مامان و خواهر زاده م  اینجا بودن و رفتیم و کلییییی خرید، یه بارم با خواهرم رفتیم و کلی مداد و دفتر و خودکار و های لایتر و........... و شوق مطالعه و کار رو مقاله رو بهم برگردوندن...


تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟

هیچی، 

در شلوغ پلوغی گم شدیم!!

شهریور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرداد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرایی

چند وقتیه که مثل قبل با انگیزه بیدار نمیشم و در واقع اصلا دلم هم نمیخواد که صبح زود بیدار شم،

و از اونجایی که این ذهن من نمیتونه بیکار بمونه درگیر این بود که چرا اینجوری شدم و باید ریشه یابی کنم تا حلش کنم،

امروز بعد از تحقیقات مفصل ذهن عزیزم به این نتیجه رسیده:

1. اهداف بلند مدتی برای خودت ترسیم نکردی، یا لااقل فراموششون کردی،

2. پروژه و کارهای اخیری که قبول کردی و داری انجام میدی گویی برای دیگران باشه و حس رشد فردی بهت نمیده،


و باز هم منی که بدون داشتن تصویر ذهنی از آینده نمیتونم پیش برم،

و منی که باااید برای خودم هم کاری انجام بدم و دقیقا بخاطر همین همیشه قصد یه مدرک دیگه رو داشتم، هرچند فعلا موفق به انجامش نشدم!

کارها رو تو تقویم مینویسم و با خودم میگم این کارها رو انجام بدی می تونی به کارهایی که دوستشون داری و در واقع صرفا برای دل خودت هستن برسی و وقت بذاری،

پس در هرصورت باید این کارها رو انجام بدی، معطل چی هستی؟؟؟


+روزهای تابستون با جلسات و تماس ها و کارهای بدون دانشجو میگذرن، شاید حتی یکی از علت های رخوت این روزهام این باشه که با دوستان جوان خودم نیستم،