تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

عشق

گابریل گارسیا مارکز (در مورد کتاب عشق سالهای وبا):سالخوردگی به من آموخته است که، در نهایت آنچه اهمیت دارد، عواطف و احساسات عمیق عاشقانه است. یعنی آنچه در دل روی میدهد. کتابهای من همه به نحوی درباره عشق بوده اند.
در صدسال تنهایی داستانی عاشقانه، از پی داستانی دیگر میآید. گزارش یک قتل نمایش وحشتناکی از عشق است. به گمانم عشق در همه کارهای من بوده، اما این بار در این کتاب شورانگیزتر شده است...
گمان میکنم من نمیتوانستم این کتاب را، زمانی که جوانتر بودم بنویسم، چون یک عمر تجربه عملی در آن است ...

دارم عشق سالهای وبا رو میخونم. رفتم سایت گودریدز بزنم که خوانش این کتاب رو شروع کردم که دیدم این نقل قول از مارکز رو نوشته نوشته...

عشق محرکه، عشقه که ما رو سرپا نگه میداره... روزهای سخت رو با عشق می شه خیلییییییی راحت پشت سر گذاشت...

++یه جورایی خوشحالم که قبل تر این کتاب ها رو نخوندم، درک الآنم قطعا با گذشته تفاوت می داشت و من این لحظه رو برای خوندن این کتابها دوست می دارم...

+++بعضی ها هم شاید به موقعیت و شرایطت حسودی شون نشه اما حرص میخورن از اینکه تو اینقدر شاد و راضی هستی اما اونها همش افسرده و تنها و گوشه گیرن. به اینا باید گفت ببخشید که من خوشبختم و تو نیستی این دیگه تقصیر من نیست، تقصیر توست که بلد نیستی راضی و شاد باشی، این ضعیف بودن توست...

نقاهت یا عوارض دارو؟

آیا شما هم وقتی سرما میخورید یا بخصوص دوره ای که دارو ها داره اثر میکنه و دارید رو به بهبود میرید همه چی رو یه جور دیگه میبینید؟

همه چی! از اتفاقات گرفته تا اشیا، گوشواره دختره تو سریالی که میبینید و تصاویر ذهنی از کتابی که میخونید. مثل یه توهم ه...

گاها اینجور وقتها میخوام هیچ کاری نکنم چون خاطره این دوران نقاهت خیلی قویه و تا مدتها رو ذهن من تاثیر میذاره...

حس میکنم عوارض دارو هاست، میره یه تاثیرایی روی مغز و حس و همه چی میذاره!

+پریشب خواهر و شوهر خواهری رو به مناسبت قبولی همسرم از آزمون استخدامی(مصاحبه) بردیم شام بیرون. یه رستوران جدید شیک که با بقیه رستوران ها خیلی متفاوته. چقدرررررر خوش گذشت و چقدر همه غذاهاش خوشمزه بود حتی پیتزاش که من فک نمیکردم بشه پیتزا رو از یه حدی خوشمزه تر پخت.

خیلی وقت بود که اینطوری نرفته بودیم بیرون و من خیلی دوست دارم به شکل دو زوج بریم بیرون اما متاسفانه خواهر شهر دیگه و دوست صمیمی همسر بسیااار سرش شلوغه هروقت گفتیم جایی بیاین نیومدن دوست صمیمی منم مجرده بنابراین این اتفاق خیلی کم میفته.

بعد رستوران خواهری اینا اومدن خونه ما به صرف چای و یکم صحبت و خنده، بعد رفتن...

به خواهرم هم گفتم:کاش شهر دیگه ای نبودن چقدر از نعمت نزدیک بودن خواهرم محرومم...

+++از وقتی یه دوستی گفت چقدرر علامت تعجب میذاری، یکم مراعات میکنم، مثلا بعد جمله حس میکنم عوارض داروهاست علامت تعجب گذاشته بودم رفته تبدیل به کاما ش کردم!!!!!! (و همینجا همه علامت تعجب نذاشتن هام جبران شد)

اسم فراموشی!

نمیدونم چرا اسم افراد به سختیییییی یادم می مونه! حافظه تصویریم خوبه و همیشه یادم می مونه اما متاسفانه اسم نه. این اواخر هم که 4-5 تا دانشگاه مختلف تدریس کردم و الآنم که کانون اضافه شده میتونم بگم همه افراد بنظرم آشنا هستن اما بدون اسم!

دو روزه دارم به وبلاگ دوستی که کاناداست و از بلاگ اسکای به wordpress کوچ کرد فک میکردم که اسمش چیهههههه! فقط حرف ق تو ذهنم بود!!! خیلی موفقیت آمیز! هی تکرار کردم چی میتونه باشه، متاسفانه مجبور شدم تو قسمت پیغام ها برم 30 صفحه پیش تا برسم به آخرین پستش که یادم بیفته اسمش "ساقی" بود! چند روزی هست به یادش هستم، و فک میکنم که از خوندن مطالبش محرومم بخاطر اینکه وردپرس فیلتره، خیلی با انگیزه و خاص بود نوشته هاش. نامرد به من سر نمیزنه!!!! دلم برا خودش و نوشته ها و اتفاقات باحال زندگیش+سبک نوشتنش تنگ شده.

+ویژگی دوم من اینه که سرعت عمل یا سرعت انتقالم بسیار بالاست، در مواقع بسیاری این میتونه خیلییی مفید باشه و از شکستن خیلی از اشیا جلوگیری کنه، وقتی یه چی داره میفته و تو میتونی تو هوا بقاپیش و نذاری بیفته حس خوبی داره. یا وقتی تو فروشگاه رفاه داری بیسکوئیت برمیداری و بعد که میخوای بری یه خانومه میاد بچپه بین تو و قفسه و یه بیسکوئیت میخواد بیفته و تو از راه دور میگیریش درحالیکه اون که نزدیک قفسه ست واستاده نیگا میکنه حس خوبیه بخصوص که با دهن باز نیگات میکنه.

اماااااا وقتی که سر کلاسی و مارکر میخواد از دستت بیفته و باز این سرعت انتقال بالا میخواد از افتادن مارکر بسیاااااار ظریف و شکستنی (شوخی) جلوگیری کنه، مارکر میخوره به مانتوی کرمی رنگ عزیزت و یک خط بسیارررررر زیبا میفته روش، دیگه اینبار از دست این سرعت انتقال عصبی میشی و به رد مارکر خیره میشی. و بالاخره بعد از 2 هفته با خمیردندون و مقدار کمی سفید کننده موفق میشی پاکش کنی که یکم حرصت از دست این سرعت انتقال بخوابهههههه.

خلاصه که همیشه دو رو برای قضایا وجود داره، یه روی خوب و یه روی بد! و همش به زاویه دید بستگی دارددددد.

++امروز بسیاااار حس جمعه داشتم، این هفته من خیلی جمعه داره، هرروزی که کلاس نباشه جمعه ست!!

+++کتاب کوری رو تموم کردم.این آخراش خیلی مسخره شده بود سرعتم کم شد. زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم. الآن دلم میخواد سرییییع یه کتاب دیگه شروع کنم اما کتابخونه م رو نیگا میکنم و نمیتونم تصمیم بگیرم. از عشق سالهای وبا هست تا بوف کور هدایت که مدتهاااست میخوام بخونمش، تا کتابهای پل استر، یا مرد نامرئی...زبان اصلی بخونم یا ترجمه؟

شیر داغ کردم بخورم کمی گلودرد و سرفه و این صدای گرفته بهتر شه. نفس میکشم و چقدر حال روحیم خوبه. خدایا بخاطر همه چی شکرت.

بالاخره

یه سری افراد هستن که هیشکی رو نمیبخشن، قابلیت بخشش ندارن،اما من از سال 89 که دیدم وقتی یه نفر رو نمیبخشی تمام فکرت درگیرش میشه و تو ذهنت فقط داری جوابش رو میدی و وقتی شنیدم که خدا گفتن ببخشید برای خودتونم بهتره و من هم شما رو میبخشم، بخشیدم و طعم آرامش رو چشیدم. بدی هایی در حقم شده در حق کی نشده؟اما من بخشیدم، و به آرامش رسیدم، خیلییییییی ساده ست خیلی، آرامش روح و روان.

به همه دوستان توصیه میکنم که این قدرت رو پیدا بکنن که همه رو ببخشن. اونوقت میبینن که چقدر آرامش میاد سراغشون.

بالاخره این ترم هم تموم شد و نمرات رو هم فرستادیم رفت ...

اما متاسفانه بنده سرما خوردم و کلی هم گلودرد دارم، باید برم دکتر.

همسر داره کمکم میکنه این 10 روز که تعطیلیم تا هفته اول مهر متریالم رو آماده کنیم که از مهر رسما داده جمع کنم. منم از اینور سعی میکنم رو مقدمه و ریویوو کار کنم. یکم سخته چون تا کارم رو شروع نکردم یه چیزایی هنوز مبهمه اما من تلاش میکنم.

دیروز مامان برام سوپ فرستاد که خوب شم دستش درد نکنه.

شعبه هایی که خواهم بود رو با 99% اطمینان میدونم و چقدرررر خوشحالم که این شعبه که این ترم بودم نخواهم بود چون از مسئولش بسیار ناراضی ام، تازه فهمیدم اکثر همکارا ازش ناراضی هستن. میدونی چرا؟چون خودش اصلاا به مسئولیت هاش به خوبی عمل نمیکنه، بچه 1 ونیم ساله ش رو میاره و خب خیلی باهاش سرگرمه. از طرفی هیچگونه انعطاف پذیری با ماها نداره و طبق قوانین سرسخت جلو میره! همه جوشی هستن از دستش.

همین فرد باعث شد مدیر بهم زنگ بزنه و بگه دقت کن کسایی که تو لیست نیستن تو کلاس نباشن و این اتفاق خیلیییییی میفته و برای همه لااقل یه بار اتفاق افتاده و اصلا تقصیر مدرس نیست و تقصیر مسئول و دربان میباشد که کارت ورود رو چک کنه، در این راستا همسر گفته یه بار پاش بیفته موقعیتش باشه به مدیر یه جوابی میده.

++4 شنبه بود که بهترین خبر دنیا رو شنیدم و اون این بود که مدیر گروه قبول کرده من این نیمسال کلاس نداشته باشم که به کارای تز م برسم.

چقدرررر الکی غصه خوردم! یه موردم بود که الکی از خرداد ماه غصه خوردم بعد خیلی ساده حل شد.

گاهی چقدررررر بی خود غصه میخوریم.

دوستان گرامی کامنت گذار: در کنار کامنتتون برای ما نویسنده های وبلاگ آی پی شما میاد و همچنین کشوری که ازش پیغام فرستادید. مثلا کنار اسم من تو وبلاگ دوستام همیشه پرچم ایران میاد بنابراین فک نکنید ماها نمیفهمیم کی کیه!

شکر بگزاریم ....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.