کلی برف باریده، و همچنان داره میباره، دیروز هم تعطیل بودیم، امروز هم تعطیل،
و چون آخرین فرصت استراحت قبل از شروع ترمه خیلیییییییی حس خوبی دارم!
تقریبا 25 روزه که هرروز حول و حوش 5 بیدار میشم و از اینکه انقدرررر تایم هست تا ظهر لذت میبرم...
برعکس چند هفته پیش که منظره ای که از پنجره بزرگ خونه میدیدیم درخت های لخت و هوای ابری و فضای خاکستری و مالیخولیایی بود که ما رو به شدتتت به یاد سریال the walking dead مینداخت، الآن که برف هست و درختها سفیدن به شدت مثبت و حس وحال کودکی و برف بازی و آدم برفی داره!
یه طرحی بود که قرار بود وزارتخونه گرنت بده، و خب پول خوبی هم میدادن، درست دیقه نود به من زنگ زدن که تو هم میتونی بگیریش! ولی سرم شلوغ بود دیدم طرح آماده هم ندارم و نمیتونم تا ددلاین تموم کنم بیخیال شدم، تقریبا 3 هفته گذشت و گفتن تمدید شده، و باز هم 7 روز فرصت داشتم، و باز هم سرم شلوغ بود؛ اما اینبار تصمیم جدی گرفتم آماده ش کنم، دوروز کاااامل از پشت لپتاپ جُم نخوردم، با قهوه های متعدد بیدار موندم و جمعه هفته پیش ساعت 2: 30 بامداد تموم شد، و وقتی تو سامانه سابمیت کردم و از رو صندلی بلند شدم برم بخوابم کل استخون هام خشک شده بودن و نمیتونستم حرکت کنم، و بعدش هم تا الآن کمر درد دارم!!
جالب اینجاست که بعد اینکه تایید شد و کد اخلاق گرفت، زنگ زدن و گفتن عههه استعلام از وزارتخونه گرفتیم و گفتن شروع کارت به عنوان استادیار قبل از تاریخیه که اینا تعیین کردن و نمیتونی گرنت رو بگیری!!!!!!!!!!!!!!! :))
حوصله نداشتم بگم خب شما اینو قبل از اینکه با من تماس بگیرید باید چک میکردید، و گفتم باشه عب نداره!! به عنوان طرح دانشگاهی میفرستمش...
داشتم فک میکردم چقدررر خونسرد شدم! اصلا انگار فراتر از حرف و در واقعیت به فلسفه و شعاری که سالهاست میگمش رسیدم، شاید الان واقعا درونا و در عمل بهش معتقدم:
Nothing is worth it
فارسی: هیچی ارزش هیچی رو نداره!!!