تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

new

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باز هم، بوی ماه مهر...

باز هم حس و حال سرد شدن هوا و سرماخوردگی و تو پتو پیچیدن و خودت رو لوس کردن و زودتر تاریک شدن هوا اومده...

سرماخوردم اما خوبم،

اسباب کشی کردیم و مجبورم کار کنم و نمیتونم استراحت کنم،

مهرماه هم که انگار عجله داره که زودتر بیاد و کار و کلاس و درس شروع بشه...راستش درسته قراره سرم شلوغ بشه اما خیلی دوست دارم و دلم برای دانشجوها خیلیی تنگ شده،

تابستون بدی نبود، مثل تابستونهای قبل بی بار نبود و کار کردم،

دوتا مقاله ادیت کردم که ژورنال درجه یک در حال ریویو هستن،  طرح درس نوشتم، طرح پژوهشی رو پیش بردم، برای کلاسهای مهر فایل آماده کردم (چندتا)، کارگاه شرکت کردم، فلوشیپ شرکت کردم، اسباب کشی کردم!! (خدایی میدونید چقدر کار سختیه)، باشگاه میرم، تقریبا مرتب، یعنی هفته ای دوبار، که این هفته بخاطر سرماخوردگی نرفتم و نمیرم :(

بعد این کلداکس هایی که میخورم، من رو برده یه فضای عجیبی!! یعنی قشنگ رو سیستم اعصاب مرکزیم تاثیر  میذاره،

دیروز عصری خوابیدم، با تصور یکی از سریال های مورد علاقه م خوابیدم و دلم میخاد بشینم دوباره ببینمش،

بعد اینکه کتابهای داستان و رمانهای قدیمی که تو انباری بود رو دیدم، و دلم میخاد بشینم این قدیمی ها رو بخونم، مثلا کوههای سفید..وااای که چقدر این کتاب و سری کتابهاش رو دوس داشتم،

اگه نخوندید بنظرم حتمااا بخونید، کتاب قبلی(وقتی سه پایه ها به زمین آمدند) و دوتا بعدیش (شهر طلا و سرب، برکه آتش) رو هم بخونید، کتاب غارهای فراموشی رو هم بخونید از همین نویسنده کوههای سفید(جان کریستوفر).

و اینکه الان یادم افتاد تو یکی از کارتن ها یکی از کتابهای قدیمی رو که هنوز نخونده بودم دیده بودم (خانه دکتر دی) و الآن تو کمد نمیبینش! برم یه سری به کارتن ها بزنم ببینم کوشش!!

بعدشم سریع ناهار بپزم و بعدش یکم مطالعه برا ترم بعد، و شاید کمی خواب...شاید...

آخر شهریور خوبی داشته باشید :)



شهریور جان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خنکی هوا

هوا خیلی خنک شد یه هو، لااقل اینجا، دیگه کولر روشن نمیکنیم ما!!

همسر رفت کلاس و منم نشستم تکالیف اسپانیایی انجام دادم، انقدر زیاد بود خسته شدم نصفش رو نگه داشتم برای صبح قبل کلاس،

باید اسباب کشی کنیم و کم کم شروع کنیم وسایل رو جمع کردن، فرقش با پارسال اینه که همهههههه چی رو داده بودیم بار چون از این شهر به اون شهر بود،

اما اینبار میتونیم وسایل حساس و شکستنی رو خودمون ببریم،

همسر میگه زودتر جمع و جور کنیم بریم که بتونیم آخر شهریور یه مسافرت بریم (شااااااانس آوردیم که کوتاه اومدن و شروع ترم مهر رو از 18 شهریور به 3 مهر تغییر دادن وگرنه باید کلاس کنسل میکردم اول ترمی!!)

فک میکردم میتونم برای مهر کلی فایل آماده کنم اما متاسفانه موفق نشدم، واحتمالا در طول ترم باز کارم زیاد باشه،چون باز هم تعداد واحدم زیاده و هنوز به یکی از درسها کامل مسلط نشدم، برنامه ریزی کردم که اول اون قسمتهایی که مسلط نیستم رو مرور کنم و چک کنم بعد برای دروس راحتتر پاورپوینت و مطلب آماده کنم،

از اینکه فرصت نمیشه فرانسه مرور کنم یکم از دست خودم و زمان دلخورم، و چون میدونم اگه هم تو برنامه ریزی بیارمش امکان نداره فرصت بشه کلا انکارش میکنم!

دیگه اینکه،

گفته شده خوندن روزانه زیارت عاشورا برکت مادی و معنوی داره، من از عاشورا شروع کردم تا اربعین اما احتمالا قطعش نکنم، چون همین مدت کوتاه عجیب روحم رو تیمار کرده...

توکل به خدا، شکر.


انگیزه

بعضیا فک میکنن افراد موفق همیشه ی خدا انگیزه و انرژی کار دارن و بخاطر همین هم موفقن!

اصلا فک میکنن اینکه یه نفر موفقه بخاطر همین موهبتیه که احتمالا خدادیه! اینکه همیشه حال و حوصله کار داشته باشی.

اما من فک میکنم اینطوری نیست،

همه افراد موفق، لااقل اونهایی که من میشناسم، شخصا، یا اینستاگرام فالو میکنم، برهه هایی بوده که حوصله نداشتن، یا در طول روز احساس خستگی و بی انگیزگی میکنن.

فقط فرق این افراد و افراد دیگه اینه که این افراد میتونن این حالت رو مدیریت کنن، و یه جوری ازش به عنوان زنگ تفریح استفاده کنن تا بعد بتونن پرانرژی تر به کار ادامه بدن،

و یکی هم اینکه این افراد اجازه نمیدن این حالت بهشون مسلط بشه و موندگار بشه، سریع یه کاری میکنن که از اون حالت رخوت دربیان.


++داشتم پلنر رنگی پنگی م رو که مدت طولانی ازش استفاده کردم سال 99 تا 1401، نیگا میکردم و دیدم چه بامزه برای خودم جملات انرژی بخش نوشتم :))

+++من از بچگی برای اینکه انگیزه بگیرم درس بخونم یا کار کنم نیاز به این داشتم که حس کنم افراد دیگه هم دارن درس میخونن.

مثلا تیکه هایی از کتاب هری پاتر رو که در مورد درس خوندنشون بود انتخاب کرده بودم و تو یه دفترچه نوشته بودم و هربار حوصله نداشتم اونا رو میخوندم.

بعدها تیکه هایی از فیلم ها رو نیگا میکردم، مثل یه قسمتهایی از سریال Gossip Girl یا فیلم November Criminals که البته این فیلم اصلا موضوعش یه چیز دیگه ست اما دختره خیلی درس خونه منم یه تیکه هاییش رو نیگا میکنم خیلی انرژی میده!

طبیعتا کتابخونه همیشه بهم انرژی مضاعف میداده و میده و من برای همه کنکورهام رفتم کتابخونه ، حتی اونروز اتاقم تنها بودم و نزدیک بود برم کتابخونه که از دانشجوها انرژی بگیرم، که البته مقاومت کردم!

شما هم کندو کاو کنید منبع انرژی بخش خودتون رو پیدا کنید.

امید است که از افراد موفق باشیم.