تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

استاد متین و با حال

حالم این روزها عالیه، شکررررر. خیلی درس نمیخونم اگه راستش رو بخوای، اما تا دلت بخواد کتاب میخونم و دانلود میکنم و میزنم رو تبلت و کتاب دوم سری twilight هم در شرف تموم شدنه و 70 صفحه مونده. نمیدونم چرا از این new moon بیشتر از کتاب اول خوشم اومد! شاید چون جیکب Jacob رو بیشتر دوست دارم. ادوارد هم خوبه ها من رو یاد همسری میندازه. خلاصه که دیشب کلییییییی goodreads گشتم و ........از کتابناک کتاب دانلود کردم که با تبلت بخونم! قبلا خیلی نسبت به تبلت و کتابخونی الکترونیکی جبهه میگرفتم اما الآن میبینم که خیلی هم فرقی ندارن!

+مامان همسری باهاش قهر کرده فعلا دعوتمون نکرده افطاری

حالا موقع بحثشون من سکوت کردم و هیچی نگفتم اما بعدش اس دادم که دلخور نباشن و تو اس هم یکم گفت همسری چرا اونطوری گفت منم گفتم که منظور نداشه اما ناراحت نباشن. و واقعا هم نداشت و مادرشوهرم خیلی بزرگش کرد فک کنم چون روزه بود و از جای دیگه هم اعصابش خرد بود. اما فرداش هم که رفتیم کلاس با من اوکی بودن، با همسری صحبت نکردن!!! و از اونجایی که همسری واقعااا یادش میره مامانش چی گفته اصلا هم فک نمیکنه که قهرن! یعنی این اخلاق رو نداشت شاید من دیوونه میشدم چون من جوری هستم که هی فک کنم ای وای ازم دلخور شد؟چرا اون حرف رو زدم و ....اما همسری یادش میرههه!! خدا رو شکر. فقط باید یادش بندازم زنگ بزنه به مامانش! خودم نمیتونم زنگ بزنم که فک میکنن بخاطر دعوت زنگ میزنم! 3 شنبه هم افطار مهمونیم!!

++امروز رفتیم دانشگاهی که ارشد خوندیم و همسری پوستر کنفرانس رو برد به مدیرگروه داد، منم درخواست تدریس دادم برای بار دوم، و توضیح دادم که مدیرگروه قبلی که استادم بوده درس تخصصی داده بود به من و نیمسال پیش هم چون هم دانشگاه دکترام و هم یه جای دور کلاس داشتم نتونستم بیام اما مهر بعدی حاضرم بیام و همسری هم که ایشالا اونجا کلاسهای زبان برگزار کنه باهم بریم و....ما در طول این کنفرانس اخیر با این استاد آشناتر شدیم، دانشگاه من دکترا خونده و الآن اینجا مدیرگروهه، بی نهایت متینه و عالیهههههه، خیلییییییییی مبادی آدابه و خیلی خوشم اومد ازش، گفت تو گروه مطرح کنم من که خیلی خوشحال میشم بیاید همکاری! منم گفتم هرطور صلاحه و تو درخواست هم نوشته بودم من 3تا دانشگاه دروس تخصصی میگمااااا!!

پرسید کتابچه چکیده ها رو به منم داده یا نه؟گفتیم نه اما لازم هم نیست چون باهمیم دیگه! خندید همسری هم توضیح داد که ما از هر کتاب 2 تا داشتیم و موقعی که اومدیم خونه خودمون یکیشون رو انتخاب میکردیم اونی رو که بهتر مونده!! بازم خندید کلا خوشش میاداز ما! بعد یادش افتاد به ما فلش مموری نداده، یه دونه برداشت آورد به همسری میگه اینم مثل book of abstracts به کدومتون بدمش؟بعد خودش قاه قاه خندیده به شوخی خودش، همسری هم به من اشاره کرد و گفت به خانومم! ایشونم دادنش به من انقدر فلش خوشگلیهههههههههه!!

حالا من به همسری نگفتم که مامان اینا که میخوان اسباب کشی کنن قراره همهههه وسایلم رو بدن بیارم! چون همسری دوست نداره دیگه وسایل بیارم میگه اگه لازم داشتی تو این چند ماهه میاوردی!! درحالیکه کلی کتابم مونده اونجا که باید بیاد! فک کنم باید بیشترشون رو بذارم تو قوطی بذارم انباری

خلاصههه زمان خیلی زود میگذره و از 5 شنبه وحشتناک من تا 5 شنبه بعدی خیلی سریع میگذره اما این 2 شنبه آخرین جلسه دانشگاهه و از ترم بعد هم آموزشگاه خودمون کلاس برنمیدارم که ایشالاااا به کارام برسم به به ایشالااا.تابستون فوق العاده ای در پیش رو داریییم! شاید همسری صبح ها نباشه من رفتم کتابخونه!

التماس دعا دوستان خاموووووووووووش

عجایب!

بخاطر رشته تحصیلی و بخاطر تعداد عظیم فیلم ها و سریال های امریکایی که دیدم مامانم همیشه بهم میگفت عین خارجی ها هستی! جالبه که در ظاهر و لباس پوشیدنم هییییییچ عنصر غربی دیده نمیشه اما در افکار و اخلاق و کارهایی که برام عادی شده خیلی تاثیر به سزایی داشتن!

اولیش اینه که رکم، البته فقققققققط در موارد مثبت و اصلا بی ادب نیستم و تاحالا کسی از دست من دلخور نشده چون خیلی ملاحظه میکنم، اما رک بودن من یعنی خیلی حرفها رو که خیلیها به زبون نمیارن من راحت میگم.

دومیش دوستایی بود که داشتم، اینکه من به همون اندازه که با دوستای دخترم راحت بودم، با پسرایی که باهاشون رفیق بودم راحت بودم هم جالب بود! و برای مامان غیر قابل هضم!! البته در اینکه مامان در مواردی حق داشت و دوستی هایی که در نظر من ساده بودن به پیشنهادی فراتر از سادگی از طرف پسرها منجر میشد، شکی نیست. ولی خب دقیقا همون لحظاتی که این اتفاق میفتاد فاتحه این روابط خونده میشد!

اما اینکه همسری هم مثل منه جالبه! در رک بودن و اینکه دوستانی داره که واقعا باهاشون رسمیه و خب هیچی بینشون نیست. کلا روابط اجتماعی هردومون خیلییییییی قویه. و من این رو خیلی دوست دارم.

مورد دوم اینه که برای من و همسری یه چیزهایی خیلی عادیه و اصلا برامون مهم نیست و معیار نبوده و کلا خیلی راحت از بعضی مسائل گذر میکنیم.

جالب اینجاست که این تناقض در من، تناقض بین اینکه پایبند اعتقاداتم هستم و از طرفی میتونم خیلی مسائل رو هضم کنم برای خودم هم هیجان انگیزه!

قبلا ها هربار همسر میگفت زود دفاع کن بریم از این کشور انگار آبی میریختن روی سرم، یه ترسی همه وجودم رو میگرفت. ولی اونروز با خودم گفتم چرا به این قضیه بد نیگا میکنی؟؟چرا فک میکنی اگه بری از اینجا ایمانت هم اینجا جا می مونه؟به خودم گفتم وقتی برای مسافرت رفتی اعتقادات موند اینجا که اگه برای همیشه رفتی بمونن اینجا؟تصمیم گرفتم اگر رفتیم از این فرصت برای هرگونه رشدی استفاده کنم، نه فقط رشد اقتصادی و مادی و آکادمیکی، تصمیم گرفتم رشد معنوی رو فراموش نکنم.

خدایا یاد خودت رو از ما نگیر.

++زندگی و امیدها و تصوراتم از آینده هرروز بهتر میشه. اما این رو که همیشه در نظرم آینده بهتره، و از تصوراتم بیشتر لذت میبرم تا از زمان حال هنوز ترک نکرده امممم.

گناه

کار بدی کردم خدایا من رو ببخش! مثل یه معتاد شدم! شکاک میشم!!

بعد اینکه انجامش میدم سریع پشیمون میشم! یه مدت اعتماد میکنم و راحتم بعد اجازه میدم یه لحظه و یه اتفاق بره تو مغزم و مخم رو بزنه که دوباره تکرارش کنم و بعد باز روز از نو روزی از نو!!

خدایا من رو ببخش و به ما معتادان کمک کن این کارهای بدمون رو ترک کنیم!! باید پشت دستم رو داغ کنم!!

++حالا درست شب قبل اینکه آروم بشم انقدر حالم بد بود که خواب هم دیدم!! خوابی رو که نباید میدیم!!

خدا کمکمون کنه زندگی متاهلی خیلی آرامش داره و........

اما مراقب نباشی میفتی تو یه باتلاق خطرناکی که بیرون اومدن ازش سخته!

من و همسر هم که هردو مرموزیم! دوست نداره سر از کاراش دربیارم! منم لجباااز مرموز شدم عین خودش! تو دوران نامزدی همیشه بانوی باوقار بودم و وقتی جواب نمیداد یا پشت خط میرفتم اصلااا به روش نمیاوردم وخودش بهم میگفت که چرا جواب نداد یا با کی حرف میزد! کلا خوشش نمیاد کنکاش کنم!

بعد هم خونه شدن یکم سخته این بانوی باوقار رو 100% مواقع روشن نگه داری و وقتهایی که صبر نکردم خودش بگه چی به چیه یکم حرص خورده!

باورتون نمیشه مثلا امروز هی براش اس اومد و من به خوندن مقاله م ادامه دادم که نپرسم کی بود! یعنی چی این حس قوی در من که میخواد بپرسه و بدونه؟!!!!!! باید این حس رو بُکُشم! خلاصه هیچی نگفتم بعد نیم ساعت خودش گفت مامانش بوده و ........ جایزه سوال نکردن از همسر همیشه خیلی شیرین تره! باید یادم باشه!

با یه آذرماهی ازدواج کردی که توجه رو در این چیزها نمیدونه و رسما حس دخالت و فضولی بهش دست میده!

+++اگه این مطلب رو میخونی یه لحظه بگو خدایا به پدر و مادر ماهی جون کمک کن اون کاری که میخوان انجام بشه و مشکلشون حل شه. مرسی واقعا.

حسهای عجیب

بعضی حسها خیلی عجیب غریبن! تازه ن! اصلا نمیدونی چی هستن! نمیفهمی دپرسی یا شادی یا شعف درونی داری!

اصلا نمیفهمم! خیلی قاطی پاطی شده!

استاد راهنمای ارشدم در مورد استاد راهنماش حرف میزنه و گریه ش میگیره و من گریه م میگیره و رسما اشکهام سرازیر میشن و در کمال تعجب میبینم همسری هم چشماش و اصلا کل صورتش سرخ شد! درست دیشبش من یه عکس تو اینستا پست میکنم که هیشکی مثل استاد دوره ارشدم به من انرژی نمیده!

حسهای عجیبیه...

+اگه مردها عمق فاجعه "پ" رو در مورد زنها میدونستن و درک میکردن! هیچوقت کاری نمیکردن که ما ناراحت بشیم. اصلا یه اوضاع وخیمی پیش میاد تو این دوره! البته شاید برای من که همیشه دیرکرد دارم یکم شدیدتره! یعنی دیگه روزهای آخر کل بدن و ذهنم قاطیه!

خدا رو هزار مرتبه شکر که همسرم خیلی باهام همراهه، درکم میکنه.

البته اینم بگم شاید خودم متوجه نشم اما یه جورایی خیلی تحت سلطه ش رفتم و هرچی میگه چشم میگم! افرادی که از بیرون نیگا میکنن همچین حسی دارن. اصلا بنظرم منفی نیست چون وقتی همسرم به خواسته های من گوش میده و عمل میکنه این حالت باید متقابل باشه!

+کنفرانس بهم انگیزه داده! میخوام شده شبها کم بخوابم و کار کنم. من میتونم! من باید زود دفاع کنم و دیر نکنم. انشاله.

++روزم مبارککککککککک!!

:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.