تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

کندوکاو گذشته

گذشته میتونه مسحورت کنه، میتونه جادوت کنه و تو رو توی خودش حبس کنه. گذشته انقدر قشنگ و جادویی میتونه باشه که مدتها تو حبابی تورو با خودش بچرخونه. میتونه تو رو انقدر جذب خودش کنه که زمان حال برات بی معنا باشه! خیلی باید مراقب بود.

چند روز هفته گذشته رو به خوندن پستهای وبلاگهای قدیمی و خاطرات قدیمی این وبلاگ گذروندم و تو همون حبابی که گفتم سرخوش و مست بودم!

حالا با اسباب کشی مامان اینا رفتم کتابها و وسایل جامونده م رو بردارم و یه سری خاطرات زنده شده و تو این حباب زندانی شدم!! من! تو حباب گذشته! عجیبا غریبا!

متوجه شدم گذشته اونقدرها هم که من فک میکردم بدتر از حال نبوده! یه ورژن متفاوتی از من و زندگی بوده، که قشنگ هم بوده اتفاقا!

تقویم های قدیمی با خاطرات جالبم...

4-5 رمانی که مینوشتم و نیمه کاره رها کرده ام...

جالبه که حتی زمانی که بچه مدرسه ای بودم برای انگیزه برای درس یه قسمتهایی از کتاب داستان ها و رمان ها که راجع به درس خوندن و انجام تکالیف بود برمیداشتم و تو یه دفترچه نوشته ام و وقتی بی حوصله میشدم اینها بهم حوصله میداد! بیشترشون از کتاب هری پاتره

خلاصه فک کنم بالاخره سی سالگی تاثیر گذاشته و نگاهم رو به گذشته تغییر داده. وارد صلح شدیم باهم!

تلاش و کوشش

من تازه فهمیدم که بیشتر از دو سه ساعت نمیتونم رو رساله کار کنم!!! خیلی بده!!

هفته پیش شنبه با همسر رفتیم دنبال کارهای مدیر آموزشگاه شدن من، کلی پله رفتیم بالا پایین بعدش برگشتیم من از 4 تا 8 کلاس آنلاین داشتم و چون صبحشم خسته شده بودم سردرد گرفتم و بعد شام زودی خوابیدیم.

یکشنبه مامان اینا رو دعوت کردم خیلی وقت بود نیومده بودن و دیگه تنهایی حوصله شون سر رفته بود. کار خونه زیاد بود و کلی چیز میز پختم و سالاد و کیک و ...عصرم یه دونه کلاس آنلاین داشتم بعدش مامان اینا اومدن خسته بودم کمی اما خدا رو شکر دلمون باز شد.

دوشنبه صبح تا شب داشتم رایتینگ های دانشجوها رو تصحیح میکردم 40 نفر. و واقعا رو اعصاب بود. بعضی اشتباهاتشون رو ترم پیش خونده بودیم. منم قشنگ نمره کم کردم و شب نماینده شون پیغام داده ما بلد نیستیم! گفتم به وویس های من گوش بدید یاد میگیرید!!! این ترم اصلا یه وضعیه!

سه شنبه بخاطر اینکه در پی ام اس بودم بیگ بنگ تماشا کردم قسمت آخرشم تموم شد. حالا وقتی حال ندارم چه سریال طنزی ببینم حالم جا بیاددد؟؟؟ عصرشم کلاس داشتم اما این کلاس یکشنبه سه شنبه خیلی خوبههه. اصلا خسته م نمیکنه.

چهارشنبه دیگه گفتم بشین رو رساله کار کن. خرگوشم رو فعال کردم و کار کردم تا عصر که دوتا کلاس داشتم. این کلاسهای آنلاین خوبه فقط باید یه سری مطالب رو از پیش آماده کنی چون وقت میبره همون لحظه بخوای تایپ کنی. وایت برد هست، فایلم میشه شیر کرد اما من از قبل آماده میکنم کلی زمان ذخیره میشه. اما خب قبلش وقت گیره!!

پنج شنبه بازم یکم کار کردم و کلاسم نداشتم خوب بود. یعنی یه قسمتی رو که تو برنامه م قرار بود طول هفته تموم کنم تو همون 3-4 ساعت که 4 شنبه 5 شنبه کار کردم تموم کردم و اینگونه بود که فهمیدم اگه طول روز 6 ساعت کار کنم رساله رو میتونم در عرض یک ماه تموم کنم!! حیف که 6 ساعت واقعا برام زیاده نمیتونم. پیر شدم

جمعه هم یکم مطلب خوندم و...

تازه نسبت به این پیج های درس خونی و اینایی که عکس نت برداری میذارن و برنامه شون رو میگن و.... یه حالت obsessed پیدا کردم و یعنی دیگه خود اینستا فقط برام از همین پیج ها میاره. خیلی خوبننن. دیگه اصلااا حس نمیکنم تنهام و همه در حال تفریحن و من دارم کار میکنم، نه، خیلی ها مثل من هدف دارن و بجای تفریح کار رو انتخاب کرده اند.

دوتا ماگ پیشولی سفارش دادم دارم ذوق مرگ میشم تا برسن دستم.

دوتا هم کتاب رنگ آمیزی بزرگسالان سفارش دادم با تم هری پاتر و مسافران زمان! 

اینگونه قرنطینه را برای خود شادمان میسازیم!!

پ.ن: مسافران زمان اصلا خوب نیست نخریدش!! پر آدم فضاییه با کله های گُنده اندازه کَلَم

خواب

من معروفم به اینکه زیاد میخوابم، و هروقت دلم بخواد میخوابم. یه شعار داشتم قدیم ها که خدا خواب رو برای آرامش ما بهمون داد، اما بیدار شدنش چی بود؟چون همیشه موقع بیدار شدن انگار روحم از برگشتن به بدنم غصه میخوره، همیشه لحظات اول یه جور بدی هستم، بعد که میشینم خوب میشم! اما جالبه همیشه زودتر از بقیه بیدار میشم، یعنی آرزو دارم یه نفر من رو بیدار کنه باورتون میشه تاحالا شاید تو کل عمر سی ساله م دو سه بار بیدارم کرده باشن؟من خودم زودتر از بقیه بیدار میشم.

امروز بعد نماز صبح اصلا نتونستم بیدار بمونم و برگشتم بخوابم، بین خواب و بیداری شنیدم این کبوترها دارن آواز میخونن، کبوتر چاهی های رنگ روشن!! یاد وقتهایی افتادم که تابستون ها حیاط پدربزرگ تخت داشت و میرفتیم میخوابیدیم و این صدا نوید صبح رو بهمون میداد اما ما همچنان میخوابیدیم تا اینکه آفتاب تا حدی بالا میرفت که مادربزرگم میومد و سعی میکرد بیدارمون کنه و از همون بالکن هربار میگفت بیدار شید روی لحاف تشکم آفتاب میفته رنگشون میره. دلشم نمیومد به زور بیدارمون کنه چند بار این رو میگفت تا اینکه به قول معروف از رو میرفتیم.

یه لحظه برای یه لحظه به این فک کردم که چقدررررر بی دغدغه بودیم، یا دغدغه هامون چقدر کوچولو بود، مثلا اینکه امروز بابا میاد دنبالمون و دیگه نمیتونیم بادخترخاله بازی کنیم!

بعد فکر کردم زندگی هر لحظه ش قشنگه، تمام لحظاتش زیباست. حتی اون لحظاتی که تو سختی هستی، دشواری داری یا مشکل داری، امید به اینکه این مشکل حل بشه، نگاه به آینده که این مشکل و دشواری نباشه هم قشنگه. صبر و تحمل هم قشنگه. اینکه بعدها به خودت افتخار کنی، به نحوه رفتارت، به نحوه برخوردت با مسائل. یا حتی همینکه رفتار و عکس العملت خوب نباشه و درس بگیری هم قشنگه. اینکه نخوای تکرارشون کنی قشنگه.

من همیشه زمان حال رو بیشتر دوست داشته ام، خود الآنم رو بیشتر دوست داشته ام، چون هرلحظه رشد داریم و این عالیه. رضایت از لحظات خیلی مهمه. گاهی یه مسئله کوچولو میخواد بیاد ذهنمون رو مشوش کنه، نباید اجازه بدیم.

تازه فهمیدم من عاشق چالش هستم!!! یعنی دیوونه چالش هستم. جالبه که مسائل و مشکلات هرچه بزرگتر قدرت من بیشتر و حال من بهتر. من برای مسائل کوچیک بیشتر حرص میخورم. که اونم با وجود همسر خیلییییی بهتر شده و دغدغه هام رو کمرنگ کرده، هم وجودش هم استایل زندگیش روم تاثیر گذاشته. الآن کارم شده یه چالش برای خودم تعیین کردن و لذت بردن از پیروزی.

هرروز صبح تو اینستا یه هشتگ study میزنم و تمام پست های خوشگل کار و درس رو برام میاره و کلی فالو کرده ام که چند دیقه اینستا هم به انگیزه برای کار بگذره.

هفته ای که گذشت خوب بود و با این هشتگ من خیلی انگیزه گرفتم، یکم یادداشت برداری دستی بهم انگیزه و حس خوب داد و باعث شد بتونم کار رساله رو بیشتر پیش ببرم. و حس خوبی داشته باشم. باز هم از اون نرم افزار خرگوشم استفاده میکنم که تایم میدم و با خرگوشه شروع به کار و درس میکنیم و و تا زنگ نزده غیر از رساله به چیز دیگه ای فک نمیکنم تا اون تایم تموم بشه و بعد یه چند دیقه استراحت میکنم و بعد باز ادامه میدم.

خلاصه میخوام بگم نذارید هیچی شکستتون بده قوی باشید و آروم باشید و توکل کنید چون یه خدای خیلیییییییییی مهربون هست که حواسش هست و دوستمون داره. اگه اتفاقی هم افتاد ازش درس بگیریم و پیش بریم دیگه خیلی زوم نکنیم روش.

ما میتونیم انشاله. به حول و قوه الهی.

یادم باشد

باید تکرار کنم که هر کاری اولش سخته، یادآوری میکنم که اولین مقاله رو چقدر با مشقت نوشتم و چقدر زمان برد، ولی بعدش چقدر راحت شد.

یه پیجی فالو میکردم که بعد فهمیدم ایشونم رو رساله یا تز کار میکنه و انگیزه میده و....از دیشب همش پست هاش رو نیگا میکنم و به این فک میکنم که تنها نیستیم، بخصوص تو این دوران که دیگه اکثرا همه تو خونه کار میکنن و همه مون یه جوری گیریم.

خلاصه خیلی انگیزه گرفتم. این مرحله اولش.

فقط خیلی دوست داشتم میتونستم از های لایتر و مداد و خودکار رنگی استفاده کنم و یکم هیجان انگیز کنم این برهه رو. اما تجربه ثابت کرده یادداشت های دستی که تایپ شده نباشن وقتم رو میگیرن و دوباره کاری میشه. این نیاز رنگی پنگی م رو باید روی همون هدف مطالعه کتب رشته م ارضا کنم.

دیروز چند صفحه ای نوشتم و اینم حالم رو خوب کرد. جالبه که کلاسهای کانون رو خیلی کم کردم یکم ناراحت بودم اما همسر گفت ولش کن کار تو اینه که رساله ت رو تموم کنی.خیلی حرفش چسبید

یادم باشه که در کنار سختی هایی که این روزها داره، قشنگی هاش بیشتره.

++راستی 20 اردیبهشت چه خبر بود؟؟من 95 بازدید کننده و 97 بازدید داشتم تو یه روز! سلام به همه خموش ها.

+++اصلااا فکرشم نمیکردم کارکردن رو خود رساله اینقدر سخت باشه. در طول مدت کار رو مقالات فک میکردم سختی کار تموم شده. عمیقا اشتباه میکردم. هر مرحله سختی خودش رو داره. خدایاا!

ربی یسر و لا تعسر لطفااا.