تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

اسم فراموشی!

نمیدونم چرا اسم افراد به سختیییییی یادم می مونه! حافظه تصویریم خوبه و همیشه یادم می مونه اما متاسفانه اسم نه. این اواخر هم که 4-5 تا دانشگاه مختلف تدریس کردم و الآنم که کانون اضافه شده میتونم بگم همه افراد بنظرم آشنا هستن اما بدون اسم!

دو روزه دارم به وبلاگ دوستی که کاناداست و از بلاگ اسکای به wordpress کوچ کرد فک میکردم که اسمش چیهههههه! فقط حرف ق تو ذهنم بود!!! خیلی موفقیت آمیز! هی تکرار کردم چی میتونه باشه، متاسفانه مجبور شدم تو قسمت پیغام ها برم 30 صفحه پیش تا برسم به آخرین پستش که یادم بیفته اسمش "ساقی" بود! چند روزی هست به یادش هستم، و فک میکنم که از خوندن مطالبش محرومم بخاطر اینکه وردپرس فیلتره، خیلی با انگیزه و خاص بود نوشته هاش. نامرد به من سر نمیزنه!!!! دلم برا خودش و نوشته ها و اتفاقات باحال زندگیش+سبک نوشتنش تنگ شده.

+ویژگی دوم من اینه که سرعت عمل یا سرعت انتقالم بسیار بالاست، در مواقع بسیاری این میتونه خیلییی مفید باشه و از شکستن خیلی از اشیا جلوگیری کنه، وقتی یه چی داره میفته و تو میتونی تو هوا بقاپیش و نذاری بیفته حس خوبی داره. یا وقتی تو فروشگاه رفاه داری بیسکوئیت برمیداری و بعد که میخوای بری یه خانومه میاد بچپه بین تو و قفسه و یه بیسکوئیت میخواد بیفته و تو از راه دور میگیریش درحالیکه اون که نزدیک قفسه ست واستاده نیگا میکنه حس خوبیه بخصوص که با دهن باز نیگات میکنه.

اماااااا وقتی که سر کلاسی و مارکر میخواد از دستت بیفته و باز این سرعت انتقال بالا میخواد از افتادن مارکر بسیاااااار ظریف و شکستنی (شوخی) جلوگیری کنه، مارکر میخوره به مانتوی کرمی رنگ عزیزت و یک خط بسیارررررر زیبا میفته روش، دیگه اینبار از دست این سرعت انتقال عصبی میشی و به رد مارکر خیره میشی. و بالاخره بعد از 2 هفته با خمیردندون و مقدار کمی سفید کننده موفق میشی پاکش کنی که یکم حرصت از دست این سرعت انتقال بخوابهههههه.

خلاصه که همیشه دو رو برای قضایا وجود داره، یه روی خوب و یه روی بد! و همش به زاویه دید بستگی دارددددد.

++امروز بسیاااار حس جمعه داشتم، این هفته من خیلی جمعه داره، هرروزی که کلاس نباشه جمعه ست!!

+++کتاب کوری رو تموم کردم.این آخراش خیلی مسخره شده بود سرعتم کم شد. زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم. الآن دلم میخواد سرییییع یه کتاب دیگه شروع کنم اما کتابخونه م رو نیگا میکنم و نمیتونم تصمیم بگیرم. از عشق سالهای وبا هست تا بوف کور هدایت که مدتهاااست میخوام بخونمش، تا کتابهای پل استر، یا مرد نامرئی...زبان اصلی بخونم یا ترجمه؟

شیر داغ کردم بخورم کمی گلودرد و سرفه و این صدای گرفته بهتر شه. نفس میکشم و چقدر حال روحیم خوبه. خدایا بخاطر همه چی شکرت.

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 29 شهریور 1397 ساعت 12:42

خوب من با خیلی ادمای زیادی که سر کار ندارم که
بعدشم بعد یه مدت اسما یادم می مونه از دفترچه حذف میشن

آهان متوجه شدم. بهرحال روش خوبیه

الهام دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 15:48

منم حافظه ی تصویری خوبی دارم
ولی اسم ها زیاد یادم نمی مونه
برای همین یه دفترچه دارم اسم ادما رو با مثلا یه ویژگی ظاهریشون تو اون می نویسم که یادم بمونه کی کیه

عههه باریکلا چه روش خوبی!!
آخه چقدر مینویسی؟چند نفررررررر؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد