شاید عجیب بنظر برسه اما از کتابخونه یه کتابی گرفتم شاید حداکثر سی درصد مرتبط با رشته خودم و هفتاد درصد مرتبط با مواردی که تدریس میکنم.
اما صد در صد مرتبط با ارتباطات و نحوه برخورد با افراد و بیمارها و....
امروز کلییی کلاس داشتم اما برگشتم خونه سریع دوش گرفتم که فردا که عصر کلاسهام تموم میشن بتونم برم باشگاه و بعدشم یه سری قابلمه و ماهی تابه شستم و یه لیوان قهوه خوردم و نشستم این کتابه رو خوندمممم و کیف کردمممم...
جالبه مغز من انقدر جالب بین مطالب ارتباط برقرار میکنه که یه موضوع بی ربط رو به خونده هام ربط داد و حتی یادداشت برداشتم که یادم نره...
شرایطی پیش اومده که اگه حل نشه و حق پایمال شده مون رو برنگردونن حتما باید به فکر ارشد دیگه باشم.
و بااااید هرطور شده قدرت و سیاست نه گفتن به واحد اضافی رو پیدا کنم.
باید با مدیرگروه صحبت کنم. حتما.
خدا رو هزاران بار شکر...دوستت داریم خدایا.
نشستم تو اتاقم دانشگاه و مطالعه میکنم و به این فکر میکنم که چقدررر از مطالعه و یادگیری لذت میبرم من!
آیا کسی هست که بیشتر از من لذت ببره؟ گمان نمیکنم.
تمام وجودم از شعف سرشار میشه و تمام سلولهای بدنم لبخند میزنن...
و داشتم فک میکردم خب اینا روخوندی و مسلط شدی میخای چیکار کنی؟ دپرس میشی
و بعد فکر کردم خب یه سری مطالب دیگه میخونم، انقدرررر مطلب هست برای یادگیرییی...
برای همینم همیشه به فکر ارشد و دکترای دوم و سوم و...هستم دیگه...
و اینگونه لبخند زدم و اومدم این انرژی مثبت رو اینجا ثبت کنم...
وقتی صبح ها خیلی زود بیدار میشم که مطالعه کنم به انگیزه شدیدم فکر میکنم و دعا میکنم همه دانشجوها از رشته شون و یادگیری لذت ببرن، اونوقت هم موفق میشن و هم کلی کیف میکنن...
روزتون یه روز زودتر مبارک دانشجویان جان :)