تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

من توانستم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چندتا زندگی

گاهی دلم میخواد چندین بار زندگی کنم! هربار در یک نقش متفاوتی، هربار یه شخصیت جدیدی!

زندگی خیلی کوتاهه و زمان سریع میگذره و من خیلی از اون شخصیت هایی که میخوام نمیتونم باشم!

من خیلی تغییر کرده ام و میکنم و خودم رو ثابت نگه نمیدارم و ثبات رو ذاتا خصیصه مثبتی نمیدونم! به نظر خیلی ها مودی به نظر میرسم اما من اسمش رو مودهای متفاوت نمیذارم، بلکه تجربه های مختلفی هستند از بودن های مختلف...

وقتی آدم ها رو که میبینم، آدمهایی که خیلیییی با من فرق دارن، دلم میخواد تجربه کنم "او" بودن ها رو...دلم میخواد یک دور دیگه زندگی کنم و متفاوت باشم. 

من تغییر میدم خودم رو، همیشه سعی ام تغییر رو به احسن بودنه، اما گاهی تفاوت هایی هست که بد و خوب نداره، صرفا تفاوته...

و مسائلی هست که جبریه، محل به دنیا اومدنم، پدر و مادرم ،وضعیت زندگیم...دوست داشتم میتونستم شرایطی رو که نمیتونستم تغییر میدادم و متفاوتها روتجربه میکردم...

++تصورات جدیدی برای شب موقع خواب پیدا شد!!

تصمیم

1. مامان اینا سفرشون رو به تعویق انداختن که من پروپوزال رو تحویل بدم و بعد برن تا حدودی شرمنده ام! تا حدودی! نه زیاد!

2. اومدم کتابخونه که یه چیزی سر هم کنم تموم شه بره. در واقع فقط عنوان، سوالات تحقیق، فرضیه ها و روش تحقیقم مهمه. باقیش قابل تغییره.

3. بارون میباره همشش.

4. دو سه هفته ای میشه که من 3شنبه ها موقع برگشت دیگه خسته نیستم و به سختی خوابم میبره. 2 ساعت راه برگشت فرصت مناسبی برای استراحته که من 2 هفته ست از دست میدم! تازه هوا خوب بود و از ترمینال تا خونه پیاده رفتم!!!!!!!!! علتشم میدونم! با اینکه چون قراره برم تهران و تایم ناهار جبرانی هم میذارم، و در واقع 5 تا کلاس در روز، اما چون 2 تا از کلاسام رو بچه ها تدریس میکنن و ارائه میدن من انرژی مصرف نمیکنم و این باعث میشه خسته نشم.

5. همسری بالاخره خونه ای رو که میخواست خرید!!!!!!!!

+احساسات دوگانه ام عود کردن! هم خوشحالم هم یکم ناراحت! از اینکه حس مسئولیت داشت و مثل خیلی ها نامزدی مون رو طولانی نکرد و نذاشت یک سال هم بشه خوشحالم، اینکه وقتی یه تصمیمی میگیره و فکر میکنه که تصمیمش درسته، حتی اگه من تا یه حدی باهاش مخالفت کنم، باز هم بهش عمل میکنه و در واقع به اونچه که خودش صلاح میدونه عمل میکنه تا حدی ناراحتم میکنه! درسته خودم چندین بار بهش گفتم که هرچی خودش صلاح میدونه و من رو زیاد قاطی تصمیم گیری هاش نکنه، اما خب...حتی اونروز حس کرد ناراحتم گفت عزیزم به من اعتمااااد کن(با ریتم آهنگ بنیامین)

++اما همونطور که بهش اخطار داده بودم ذوق نکردم و خیلی معمولی بودم! یعنی احساسات منفی و مثبتم کاملااا 50-50 هستن و من الآن خنثی هستم! نه میتونم خیلی شادمانی کنم نه ناراحتم! معمولی ام!

فقط سکوت کردم و ابراز احساسات نکردم چه منفی چه مثبت! و حتی با خودم کلنجار رفته، تمام تلاشم اینه که در نقش همسر همراه و مهربون و شریک واقعی ظاهر شم. پس شب زنگ زدم که یکم در هیجانش شریک شم؛ چون میدونم خیلیییییییییی خوشحاله بالاخره راحت شدیم، اما جواب نداد فک کردم خوابیده که خوابیدم اما صبح دیدم 3 بار زنگ زده و اس داده! اما تا زنگ بزنه من خوابم برده بود! (در کمتر از 3 دقیقه)

خلاصه!! فک کنم به زودی(حداکثرررررررر 3ماه، انشاله) پروفایل اینستای خود را از engaged به married تغییر بدم!