تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

تفاوت ها

گاهی دلم میخاد مغزم مثل مغز مردها کار میکرد!

از این جنبه که میتونن مسائل مالی و کاری رو انقدر برای خودشون بزرگ کنن که بقیه مسائل کاملااا بی اهمیت بشن،

گاهی مسائل احساسی انقدر براشون کمرنگ میشه که حتی لحظه ای بهش فکر نمیکنن...


جالبه که اکوردینگ تو مای سیستر، در محور احساسی و منطقی بودن و مثل مردها بودن من در انتهای محور سمت خانم ها هستم و درست نزدیک قسمتی از محور که به مردها نزدیکم،

اما خودم حس میکنم اصلا دنیاشون یه فضایی داره که ما نمیتونیم درک کنیم!


نمیدونم و نمیخام بگم کدوم بهتریم، شایدم اصلا نمیشه گفت،

اما گاهی دلم میخاد میتونستم برای یک ساعت، همههه، همهههههه رو از مغزم پاک کنم ، به هیشکی، و به احساسات هیشکی اهمیت ندم،

و صرفاااااا به خودم فکر کنم و ساعتی رو در آرامش بگذرونم...

مغزم داره میترکه...

کمکم کرد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تغییر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گاهی یه غریبه

ببخشید اما من روزهای قبل از سال نو رو دوس ندارم،

راستش خود عید و تعطیلاتش رو هم دوس ندارم.

بین عیدهایی که دیده ام، یه تعطیلات خوب بود اونم چون تونستم خونه باشم و کلییییییی رو پایان نامه ارشدم کار کنم.خیلی چسبید.


الآن نزدیک عیده و هوا همش ابری و دلگیر...

و یه سری اتفاقات نه چندان خوب افتاده و واقعا در تلاشم مودم رو بالا نگه دارم.

دیروز رفتم آرایشگاه برای لایت و رنگ و....

کلییی خسته شدم. اما چون نتیجه رو زیاااد دوس نداشتم نتونست حالم رو خوب کنه.

امروز با یه غریبه آشنا تماس گرفتم و ناراحتیم رو بهش گفتم و کلیییی حرفایی زد که حالم رو بهتر کرد.


گاهی یه غریبه، بهتر از یه دوست و آشنا میتونه درکت کنه و حالت رو عوض کنه.

ممنونم ازت...

راس میگن

راس میگن که بعضی وقتها چاره ای به جز قوی بودن نداری!!

کار دیگه ای نمیشه انجام داد...

امروز صبح فکر کردم که همههه مشکلاتی دارن، مگه داریم کسی که مشکل نداره، پس واقعا هنر واقعی در اینه که با وجود همههه این کشمکش های زندگی از همین زندگی لذت ببری.

چای دم کردم، تو چای م یه قاشق عسل ریختم و از همین طعم و از صبحونه م لذت بردم...

شب تو توالی ذهنیم که چطور شد به این نقطه رسیدم انقدررر هر اتفاق و تصمیمی منوط به اتفاق و تصمیم قبلیش میشد که فک کنم ۳ سال به عقب برگشتم و به این نتیجه رسیدم که نمیدونم چی شد!

نه اینکه از اینجایی که هستم ناراضی باشم نه، صرفا جست و‌جو بود.

ااماااا درنهایت تصمیمی که گرفتم این بود،

کل گذشته‌، کل اتفاقاتی که افتاده ، کل آدمهایی رو که میشناختم و دیگه نمیشناسم و نمیخام بشناسم،  یکجاااا همینجا زیر خاک دفن کردم...

همه روو....

 I won't be crippled by anything in the past

++بعد از مدتهااا به دوست امریکاییم پی ام دادم، منتظر بودم واتساپ م کار کنه که نکرد چون عموما اونجا در تماس بودیم، تلگرام پی ام دادم ک اینجا در تماس باشیم و واتساپم کار نمیکنه. کلییییییی ذوق کرد و نوشت بعد از مدتها لبخند رو لبام نشوندی و همین حرفش باعث شد منم لبخند بزنم... داشتم فکر میکردم دوستی مون ۳ ساله شد. اینبار بیاد ترکیه حتمااا میرم میبینمش، ایشالاااا.


یادتون باشه، منتظر اتفاقات فوق العاده و پیچیده نباشید.لذت زندگی تو همین لحظات و اتفاقات کوچولو و قشنگه...

مثل همین کاپوچینویی که گرفتم و نشستم بخونم و برای امتحان شفاهی اسپانیایی آماده شم :)