تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

جمعه

بله برون خصوصی! (با گیرهای بابا برای داشتن یه بله برون رسمی با حضور فامیلها!)

دیدن خانواده ش و پی بردن به حقیقت این حرفش که واقعا انسان های خوبی هستن! خیلی راحت خیلی مهربون و خیلی خون گرم!

کلا با عکس هاشون خیلی فرق داشتن!!

هرروز بیشتر مطمئن میشم که باهاش آروم و شادم...ریلکسم!

خدا رو شکر میکنم! و امیدوارم همینطور بمونه همه چی...

++با صحبتی که بابا با "ک" داشت گویا بالاخره تاثیر داشته و موقع پاک کردن بعضی چتها دیدم که اون هم من رو بلاک کرده! فک کنم هرگز تو زندگیم از اینکه بلاک شده باشم انقدر خوشحال نشم!!! :))))))))) (جمله م رو ببین!!! به عبارت دیگر: فکر نکنم هرگز تو زندگیم از اینکه بلاک بشم اینقدررر خوشحال بشم!)

+++اول با مامان رفتیم اتاقش لباس عوض کنیم! تو اون هیرو ویر به چراغ مطالعه ش اشاره کردم و به مامان گفتم ببییییییین این رو من برای تولدش خریدم(همونی که مامان پولش رو داد گفت بخر برو باهاش بیرون!!)

با خودش هم رفتیم اتاقش کادوها و سوغاتی های کربلای من رو بذاریم تو کیسه ای چیزی! یعنی درواقع باباش بعد شام گفت راحت باشید برید اتاق! و برامون میوه هم آورد!

خیلی مهمه که هییییچ فاکتوری توی ذهنت اذیتت نکنه! واقعیت اینه که من از طرف گیرهای بابای خودم بیشتر اذیت میشم تا اونور!!! یعنی اونور هیچ فکر آزاردهنده ای ندارم! ودیروز بابا هرچی میگفت باباش میگفت سپردیم به خودشون :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد