تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

اتفاقات

امروز ششمین سالگرد عقدمون بود،

به همین مناسبت دیشب رفتیم شیرینی گرفتیم و شام خوردیم،

دوروز بود که اتفاقات زیادی میفتاد، چندتا از مسائل کاری و اداری هی خوب پیش میرفت و هی بد پیش میرفت، و من بسیااار کلافه بودم،

شانس آوردم امروز در مورد یکی از مسایل ک زیاد مربوط به من نبود همسر با یه نفر صحبت کرد و یه فایل بزرگ ذهنیم تا حدودی حل شد، هرچند با خودم گفته بودم اگه هم حل نشه، برای 3 ماه آینده به خودم سختی میدم تا اشتباهی که مرتکب شدم جبران شه.

بخاطر یه سری دیگه از مسائل کاری که رو هواست فردا میرم دانشگاه، با اینکه روز تعطیلمه، باید برم پیگیری چون بهم ثابت شده که پیگیر نشی یعنی هیچییییییییی به هیچیییییییی!

وقتی یه مسئله ای خیلی مهم و حیاتیه و اتفاقا تا حدود زیادی از کنترلم خارجه فایلش رو تو مغزم میبندم! بنظرم چاره دیگه ای هم ندارم...

خوبیش اینه که سیستم مغزیم هم باهام همراهی میکنه، و دوشنبه از فشاری که به مغزم وارد شد کلا شات دان شد و من به شدتتتتت خواب آلو شدم و تا کلاس بعدازظهرم بسیاااااار عمیق خوابیدم!

جالبه که خواهرم همیشه از این خصوصیت من به همه میگه و میخنده، میگه "وقتی یه مشکل بزرگی برای ماهی کوچولو به وجود میومد، میومد خونه برای من تعریف میکرد و طرح مساله میکرد و خودش میگرفت میخوابید و من تا صبح دنبال راه حل برای همون مشکل بیدار می موندم و خوابم نمیبرد"

هنوزم اولین عکس العمل بدنم همینه!


برنامه عید بخاطر شروع ماه رمضون بهم خورده و نمیدونیم کی بریم و کی برگردیم و چیکار کنیم.

کلا مثل یه خونه تکونی دم عید ذهنم پریشون و بهم ریخته و آشفته ست و کلی کار داره که باید انجام بده اما نه وقتش هست نه انرژیش...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد