باز دچار اون حالت شدم، همون حالتی که میخام به همهههههه کارهام و علائقم برسم!
از اونجایی شروع شد که تمرین اسپانیایی رو انجام میدادم و یکم مرور میکردم برای ترم جدید آماده باشم و حالت خرگوشی داشتم که به به اسپانیاییییی :)
بعدش نشستم فایلهای آزمونهای قبلی رو که ترم های پیش طرح کرده بودم زدم رو فلش که فردا وقتی دانشگاهم برای کلاسهام سوال طرح کنم،
در این اثنا چشمم خورد به یه فولدری به نام "کتاب من" که توش فایل ورد کتابم هست...
یادم افتاد پارسال همین موقع ها بود که دیگه خیلی جدی شروع کردم به تایپ کتابی که سالها قبلش تو دفتری نوشته بودم و حتیییییی به اون دوست نویسنده و خلاقم پیغام دادم که یه جای داستان گیر دارم و کمکم کن از این مخمصه رهایی پیدا کنم و قول داد کمکم کنه...
و دقیقا یک سال بود کتابم درست وسط یک جمله رها شده بود!!!!! (خودم کاملاااااا متوجهم که از جمله مجهول استفاده کردم که تقصیر رو بر سر یه عامل بیرونی انداخته باشم، میدونمممم)
همین باعث شد به لیست بلند بالای کارهایی فکر کنم که دوست دارم انجامشون بدم و براشون وقت بذارم.
ولی خب خیلی طبیعیه که من مشغله م زیاده و نمیتونم به همه شون برسم و همه رو انجام بدم!
اما گمان میکنم طبیعی نیست که دلم نمیخاد بخوابم و از نیازم به خواب پکر میشم و دلم میخاد همه رو انجام بدم :)))
متاسفانه ترم بعد درسهای جدید و بسیار سخت و جدی دارم که چند روزه شروع کردم براشون مطالعه کردن و کتاب خریدن و فایل تهیه کردن و.......
بنابراین اون تایمی که مدنظر دارم برای انجام کارهایی که دلم میخاد و بهشون علاقه دارم، هی کمتر و کمتر میشه...
این حالت من معمولااااا موقتیه...امیدوارم یه اتفاقی بیفته و یه هیجانی وارد بشه که از این حالت هایپری دربیام. امیدوارممممم.
+خدایا هزار مرتبه شکرت.