17 سالم بود که از دختر خاله م که اون موقع 9 سالش بود یه سوال پرسیدم،
پرسیدم اگه بدونی یه نفر فکرت رو میخونه و تمام مدت توی ذهن توست چیکار میکنی؟
گفت قصد خودکشی میکنم و میرم خودکشی کنم و اون شخص فکرم رو میخونه بیاد نجاتم بده...
اون موقع از حرفی که زد خیلی خوشم اومد و با خودم گفتم بچه 9 ساله عجب جوابی داد...
هنوزم بعد این همه سال حرفش یادم مونده...
الآن، باز یه نفر هست که حس میکنم تمام افکار و احساساتم رو میخونه و حتی شاید تا حدی تلقین میکنه و سعی در کنترل بخشی از احساساتم رو داره...
و به یاد حرف دخترخاله م میفتم و
فکر میکنم اینبار راه حل این مساله چیه؟
چطور از ذهن و قلبم بلاکش کنم؟
اگه کسی ذهن منو بخونه گریه میکنه
نههه، فک نکنم! تعجب و وحشت شاید، گریه نه