وقت زیادی صرف شست و شو میشه، چاره ای هم نیست، من 6 روز از خونه بیرون نرفته بودم که دیروز مجبور شدیم رفتیم خرید، آذوقه بخریم!!!
دیروز سالگرد ازدواجمون بود و کاری غیر از هی هی در آغوش کشیدن هم و تبریک گفتن نتونستیم انجام بدیم و یکم از خاطراتمون گفتیم و خندیدم.
امروز همسر هم اعتراف کرد که دلش برای مامانش اینا تنگ شده و ...چند روز پیش من هی با ناله میگفتم مامانم اینا رو میخوام، دلتنگیم شدییید نبود تا اینکه مامان اینا اومدن دم در!! تو خیابون با فاصله یک و نیم متری کارت سوخت در نایلون دادن بهمون و دو جور خورشت! اینکه 5 دیقه مامان اینا رو دیدم اذیتم کرد و بعدش که برگشتم خونه گریه کردم و هی گفتم مامانم رو میخوام و به بابام تو واتساپ پیغام دادم که کرونا بمیره الهی!
انقدررررر فکرم درگیر مقاله ست که دیشب خواب استاد راهنمام رو دیدم که دعوتش کردیم خونه مون! تقریبا دیگه مقاله تمومه، یه مقدمه مونده و یکمی هم دستی به سر و روش بکشم. نمیدونم استادراهنمام قسمتهایی رو که فرستادم داره میخونه یا نه، با شناختی که از اخلاقش دارم میدونم که نمیخونه!! بنابراین بهترین کار اینه که کار تمام شده رو براش بفرستم و ازش بخوام که سریع کامنت بده.
در طی چندین قسمت فیلم five feet apart رو دیدم که بازیگر مورد علاقه م بازی کرده، اما خیلیییییییییی قشنگ نبود بنظرم، درسته باعث شد شکرگزار نعمات باشم، بخصوص در این شرایط کرونایی این فیلم یه حس و حال مشابه داشت، اما بنظرم باز هم the fault in our stars قشنگتره. کلا من اون فیلم و کتاب رو خیلی دوست داشتم، اولش کتابش رو خوندم، زبان اصلی صد البته، بعدشم فیلمش رو دیدم که هردو عالی بودن .
قدر همه لحظات رو بدونیم، شاید این وضعیت بخاطر ناشکری های گذشته مونه، لحظاتی که حتی کنار هم نشستن و بی دغدغه صحبت کردن و تلویزیون دیدن و در آغوش کشیدن هم، و باهم در کنار هم میوه و غذا خوردن بسیاااااااار عادی بوده حالا تبدیل به آرزو شده...
واقعا با پاراگراف آخرت موافقم. من الان دلم لک زده واسه اینکه توی خیابون قدم بزنم برم یه کافه یه فنجون قهوه بخورم . آدم قدر چیزهای خیلی ساده رو در زندگیش نمیدونه.
ایشالا زودتر کار مقاله ات به سرانجام برسه
دقیقا، چقدر دلتنگ همه چیز هستیم.
ایشالا شاکر تر باشیم بعد این قضایا.
مرسی خانوم گل مرسییییییی