یادتونه دوستم گفت فیلم نبین کتاب نخون فقط رو مقاله کار کن؟
پریروز که مهمون داشتم و از صبح کار و بشور و بساب و بیرون رفتن و کیک رو گرفتن و بعد همسر اومدن و ناهار خوردن و یکم استراحت کردن و غذا پختن و ..........مهمونها بیان و .....مهمونها برن و....ظرفها رو تو ماشین گذاشتن و .....صبح فرداش دیر بیدار شدن و....
کتاب خوندن!!!!! وای بر من که 5 شنبه تو گودریدز صفحه 200 کتاب بودم و نوشتم که چقدر حوصله م رو سر برده و سرعت خوانشم رو کم کرده. بعد دیروز صبح کمی خوندم، هیجان انگیز شد بعد عصری قبل کلاس اولم کمی سردرد داشتم وسط کلاس اول یکم شدید شد بعد بین دو کلاس چای خوردم به امید بهبود اما بعد کلاس هنوز خوب نشده بودم و پیاده که میرم پیش همسر گفتم ایشالا خوب میشم و از داروخونه مسکن نگرفتم که مثلا مقاوت کنم در مقابل مسکن. دیگه پیش همسر حالم بدتر شد. نوافن داشت تو کیفش سریع خوردم و رفتیم خونه با لباس هام پریدم زیر لحاف و کمی بعدش بیدارم کرد که سوپ گرم کرده خوردیم رفتیم بخوابیم. اما بنده تا ساعت 12 و نیم کتاب رو میخوندم!! با اینکه 2 تا مسکن خورده بودم!
صبح هم بیدار شدم کمی کار و.... بعد هیجان داشتم ادامه کتاب رو بخونم ببینم چی میشه که وجدان کاری اجازه نداد و داشتم کار میکردم که برق رفت، تا تموم شدن باتری لپتاپم رو مقاله کار کردم بعد که خاموش شد پریدم زیر لحاف و ادامه کتااااب تا تمومش کردم! نویسنده هم بسیار بسیار نامرده، یعنی اتفاقات آخر کتاب به گونه ای هیجان انگیز و سورپرایز داشت که مجبور شم ادامه سری رو بخونم.
حالا یه چای ریختم برای خودم که بخورم و رو مقاله کار کنم اما دلم پیش کتابه!!!
دوش هم باید بگیرم، برای کلاس دانشگاه هم باید آماده شم و تمرین ها رو انجام بدم.ولی شام رو قرار شد از بیرون بگیریییم.