اخیرا تو فضای مجازی ویدئو هایی مبنی بر اینکه اگه شکست بخورید طبیعیه و باید هربار زمین خوردید با قدرت بیشتری بلند شید دیدم. بعد با خودم فکر کردم یا من تا حالا شکست نخوردم (که غیرممکنه) یا چقدر عجیب نگاهم به این قضیه با بقیه فرق داشته. یعنی فک کردم من چقدر باحالم و اصلا فکر نکرده ام که شکست خورده ام!!!!!
به اتفاقاتی که تو گذشته افتاده و من رو ناراحت کرده فک کردم و حتی زمانی که بعد این به قول معروف "شکست" گریه کرده ام، بعدش کلا فراموش کرده ام و مثل یه مسیر تازه بهش نگاه کرده ام. آیا جا زدم؟نه، جا نزدم فقط یه جور دیگه بهش نگاه کردم و تو همون مسیر تلاش خودم رو زیاد کردم.
الآن که تو این شغل فعلیم ناراضی هستم، مثلا ناراضی ام، و در تلاشم از این شغل دربیام، فک کردم شاید اینکه این آزمون نتیجه ش اون چیزی که من میخواستم نبوده یه شکست باشه. اشک هم ریختم براش، نه بخاطر شکست، بخاطر "شاید" مجبور شدن موندن در این شرایط فعلی و شغل فعلی که متاسفانه اجازه داده ام بره رو مخم! هرکی، مامان بابا، همسر، هرچی میگفتن بیخیال فعلا به هیچی فک نکن از این شغلتم لذت ببر و هرچی خدا بخواد همون میشه، من باز ته ذهنم، ته دلم یه جوری بودم و هیچ حرفی حالم روخوب نمیکرد. اما امروز صبح که بیدار شدم دیدم هیچی برام مهم نیست، دیدم متاسفانه گذاشتم یه سری مسائل بیخود اوقاتم رو تلخ کنه و اذیتم کنه. نماز صبحم رو که خوندم با خدا صحبت کردم و دیدم راست میگه! اگه همه چی رو سپردی بهش دیگه نباید کل کل کنی.
یادمه وقتی دوره ارشد اون دانشگاهی که دلم نمیخواست قبول نشدم و یه دانشگاه دیگه قبول شدم گریه کردم. اما عادت کردم، تلاشم رو چند برابر کردم و از همون روز اول برای دکترا تلاش کردم و تازه اون دانشگاه و اساتید و همکلاسی ها چنان مسیر زندگی من رو عوض کردن (به خوبی) که دیگه جایی برای اما اگر نمونده بود. حالا میفهمم همه چی همینطوریه. نه اینکه جا بزنیم نه، اما دیگه وقتی تلاشت رو کردی، وقتی دو ماه و نیم برای این آزمون خوندی و ...دیگه باید بسپاری به خدا. بحث نکنی. تازه شکست نخوردی و قراره یه پروسه ای رو پیش بری شاید برت داشتن. این نگاه توست که اشتباهه، شایدم انتظارت از خودت زیاد بوده چه میدونم!! تازه تجربه ها ثابت کرده اینکه یه چیزی بنظرمون بده و بعدها میبینیم خیلی هم خوبه یک واقعیت محضه.
خدا رو شکر دوباره دارم کنترل اوضاع رو برعهده میگیرم. از دیروز که دیگه رسما شروع کردم به متوقف کردن هرگونه افکار منفی و نگاه کااااااملا متفاوت به آینده، آینده ای که من دارم توش زندگی میکنم.
++رفتم دانشگاه و دفاع دوستم بود کلی انرژی گرفتم از محیط، خیلی وقت بود نرفته بودم. بعدشم رفتم دو سه قلم کرم و آبرسان و رژ خریدم حالم بسیار خوب شد و تو راه برگشت استاد راهنمام زنگ زد ، بعد دفاع میخواستم ببینمش اما همه اساتید اتاقش بودن بعدشم رفت دیگه نیومد و نشد! زنگ که زد چندتا مورد پرسید و آخرم گفت موفق باشی. یعنی این فرد در حد المپیک به من انرژی مثبت میده. اعتماد به نفس آکادمیک من رو بسیار زیاد کرده و برای کارم ارزش قائله و خب خیلی دوستش دارم. و ازش ممنونم.