اتفاق خاصی نیفتاده تو این مدت.
هفته پیش یه شب قدر رو رفتیم مسجددانشگاه، دوتایی، من و همسر، خیلی خوب بود.
دو شب دیگه رو خونه بودیم، حتی شب 23 شیطون خیلی تلاش کرد گولم بزنه بشینم تکالیف فرانسه م رو انجام بدم بعد به همسر گفتم روایت زیاده که به احتمال زیاد شب 23 شب قدره، پس بیدار موندم، خیلییییی حس و حال خوبی داشتم و همش به این فکر میکردم که کاش همه شبها شب قدر بود، اصلا یه فضای دیگه ای داره. حس رهایی از قید و بند دنیا، حس خوب تخلیه احساسی و حس اینکه هیچ چیزی ارزش غصه و ناراحتی نداره چون خدا رو داری و خدا همیشه همراهه و مهربونه زیاااد +سخنرانی های انصاریان رو دوست دارم چون همیشه تمرکز صحبتهاش روی عفو و بخشش و مهربونی خداست، روی توبه و تعالی روحی به سمت بهتر شدن. و گفت که خدا فقط اونهایی رو که به وجودش و روز قیامت کافر هستن نمیبخشه، اونهایی که میگن قرآن برای 1400 سال پیش بوده و الآن به درد نمیخوره. بقیه رو میبخشه...هرکی توبه کنه و درصدد جبران کارهای بدش باشه رو میبخشه....
به همسر هم گفتم، همونقدر که روی اهداف دنیوی مون تمرکز میکنیم، باید برای روح مون هم تلاش کنیم، برای تعالی و برای دنیای باقی که به سمتش در حرکتیم.
تنبلی کار روی مقاله همچنااان ادامه داره و من هرروز برام کار پیش میاد و بعد بازیگوشی میکنم. قرار بود تا آخر خرداد تموم بشه، امیدوارم بتونم.
تصمیمات جدید اخلاقی گرفتم و هرروز به خودم یادآوری میکنم.
یه چندتا از کارهای خونه رو که باید انجام میدادم کم کم دونه دونه انجام میدم خوبه.
این چهار روز تعطیلی رو مادرهمسر میگفت بریم جایی حوصله مون سر نره، همسر گفته کار داریم، جدا هم خیلیییی کار داریم، همسر خودش یه چندتا کار کوچولو تو خونه داره که دو سه هفته ست انجام نداده، و من هم روی این 4 روز حساب باز کردم برای کار رو مقاله، هرچند انگیزه ندارم اما باید کار کنم در هر صورت! + فریزر رو باید پر کنم که بتونم سریعتر غذا بپزم. شاید مادرهمسر ناراحت شه اما من که چیزی نگفتم فعلا، خود همسر گفته نمیشه. اما من گفتم حالا یه روزش رو بریم جایی عب نداره.
+جالبه، وقتی اواسط فروردین فهمیدم که بهم تو حیطه کاری ظلم شده، این کتابی که میخونم در اون مورد نکاتی رو میگفت. الآن که حس میکنم انگیزه ندارم و نمیتونم کار کنم، راجع به اینکه خود کار به تدریج انگیزه میده میگه، کلا این کتاب با مود من تنظیم بود و عالی بود و من به همههههههه پیشنهاد میکنم بخونن.
++گاهی ترس رسیدن به یه هدف باعث میشه که ضمیر ناخودآگاه ما از آرزو کردن اون هدف دست برداره و بگه اصلا دوستش ندارم و دیگه نمیخوامش، فقط بخاطر اینکه میترسیم بهش نرسیم، میترسیم تلاشهامون نتیجه بخش نباشه، میترسیم از شکست، میترسیم از مایوس شدن. اما همیشه باید یادمون باشه، اینکه کاری انجام بدیم و تلاش بکنیم و نرسیم یا لااقل در تلاش اول بهش نرسیم خیلییییی بهتر از هیچ کار نکردن و دست روی دست گذاشتنه.
+++برای رسیدن به هدف باید یادبگیریم "نه" بگیم! به خیلی چیزها باید "نه" بگیم! من باید یادبگیرم که حداقل تو این مدت محدود، حالا 6 ماه یا 9 ماه آینده، تا حد زیادی از تفریحاتم کم کنم و این "نه" به تفریحات بعدها بسیار شادی بخش و خوشآیند خواهد بود. باید بدونم که این شادی های موقتی در برابر شادی موفقیت هیچ هستن و حتی تاثیراتشون کوتاهه. باید یادم باشه که خیلی ها آرزو دارن بتونن، و من باید شاکر باشم که میتونم، پس نباید سستی کنم. من میتونم. انشاله.