از معدود زمانهایی میباشد که من در دوره قبل از پ هستم و حالم بهتر از این نمیشه، شکررررررر.
مهمونی گرفتیم عااالی بود خیلیییییی هم خوش گذشت، همسری بساط بزن و برقص رو نصب کرد و فقط میگفت کاری نکنی همسایه ها بیان شکایت
کلی رقصیدیم و کلی خندیدیم و خدا رو شکر خوب برگزار شد، آتلیه هم رفتیم و وااای نگم از موهام، پیرهن من صورتی بود صورتی به سمت یاسی، تورش هم صورتی کالباسی بود. رفتم موهامو لایت کنم به خانومه گفتم لایت هاش توناژ صورتی داشته باشه، موهام به شونه هام نمیرسه، چون تابستون کوتاه کرده بودم،
آقا این لایت ها انقدر خوشگل از آب دراومددد. بعد آرایشگاه گفت ویو کنیم گفتم اوکی و یه عکس نشون دادم گفتم شبیه این بشه و یه ویو ریز بودش، که فقط پایینای مو نیست و از نزدیکای ریشه فر میشه،اونم دستگاهش رو آورد هرکیییی میومد تو اتاق میگفت وااای چه خوشگل، چه رنگ خوشگلی چه مدل خوشگلی، هیچی دیگه کلی خرسند رفتیم آتلیه هم عکس گرفتیم و بعدشم که گفتم مهمونیییییی.
هنوزم به حالت عادی برنگشتیم وکلی وسایل مامان اینا اینجاست و وسایلای ما اونجا! اما انگار یه بار بزرگی از رو دوشم برداشته شده. من تو این 9 ماهه خیلی مواظب وسایلم بودم چون همش با خودم میگفتم تا مهمونی باید خیلی مراقب باشی، الآن که مهمونی تموم شد میتونم یکم ریلکس باشم آخیشششششششششش.
تعطیلات میان 2 ترم کانون رو خراب کردم چون خسته هم شدیم اما ارزشش رو داشت.دیروز کلاسها شروع شد و منم که ارتقا گرفتم و سطح جدید درس میدم خوبههه.
+یلدا خونه خاله م بودیم همههه! از مهمونی خاله م تو باغشون که ماه رمضون بود اینطوری دور هم جمع نشده بودیم. خاله م برامون فال میگرفت و سر به سر هم میذاشتیم و حس های قدیم، قبل ورورد همسر به زندگیم بهم دست داد.
++اوه اوه؛ دیشب رفتیم خونه همسر اینا و مادرشوهرم بهم اطلاع داد که خواهرشوهرم بارداره، شاکی بودااا! میگفت دخترم دست همین یکی مونده بعد الآن یکی دیگه هم میاد...میگفت من حرص میخورم که خودش اصلاا ناراحت نیست و انتظار تبریک داره...خلاصه یکم غرغر کرد و منم نمیدونستم چی بگم یکم طرف مامان رو گرفتم یکم هم طرف خواهرشوهرم رو. اما بچه فعلیش خیلییی اذیت میکنه، مهمونی من خواهرشوهر 30 ثانیه نتونست برقصه، چون دخترش اومد دستش رو گرفت برد!!! خدا به خیر بگذرونه.
ایول