تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

تلنگر، گذشته و آینده

امروز در یک لحظه پرتلاطم، هم به گذشته یعنی مثلا 3-4 سال پیش سفر کردم، هم آینده نامعلوم اما معلوم مثلا 3-4 سال بعد جلو چشمام رژه رفت!

تلنگری که همسری بهم زد و تلنگری که با دیدن کتابهای نخوانده ام تو سایت گودریدز بهم دست داد!

اینکه من آدم موفقی هستم و به قول بعضی از دوستان خیلی ها حسرت موقعیتم رو دارن کاملا مبرهن و واضح میباشد.

اما در اینکه سطح رضایتم از سال 95 بسیار پایین میباشدالبته در مورد شغل، تحصیل و موقعیت اجتماعیم، سوالات فراوانی مطرح میشود!

من به اصطلاح بسیااار مشهور و بین المللی مرغ همسایه غاز است(the grass is greener on the other side (of the fence))

دچار شده ام!

هرچی همسری هم میگه که تو از شغلهای دیگه خبر نداری و باید شغل ارزشمند تدریس رو دوست داشته باشی تو کت من نمیرهههه!!

حالا من دیشب همه کارهام رو کردم و حتی 2 وعده غذا پختم که امروز صبح از ساعت 7 قشنگ مقاله بخونم. اما ساعت 9 بیدار شده و زمان عزیز را به بطالت گذراندم و همش با تلفن صحبت کردم چون همه هی زنگ زدن، بعدشم با همسری گوشی خریدیم برام، اینترنتی!!

و وقتی داشتم وارد حمام میشدم و به همسر گفتم که وقتی میره کلاس من رو بذاره خونه مامانم اینا و گفت چرا میری بشین به کارات برس از صبح هیچ کاری نکردی من موشک شدم!

تا اینجا هیچ تلنگری نبود و منم دست پیش گرفته بودم که پس نیفتم! تا اینکه همسری به قول خودش با جدیت و به قول من دعوام کرد و گفت که باید عادت کنی و تو خونه کار کنی! خونه مزایایی داره که کتابخونه نداره و........ و من اول جواب میدادم و بعدش وقتی داشتم در سکوت اشک میریختم و همسری نمیدید تا اینکه اومد بغلم کنه بگه خب حالا برو حموم دید دارم گریه میکنم تلنگر خورد بهممممممممم!!

اینکه ماهی کوچولو عزیز، آیا این را که 28 سال داشته، ازدواج کرده، به خانه خود رفته، مقطع تحصیلی ات دکترا میباشد نه کارشناسی، و اینکه دیگه بچه نیستی و نمیتونی بچگی کنی و مسئولیت های فراوانی بر دوش داری را میپذیری؟؟

و من دقایقی برای گل چیدن رفته بودم و داشتم فکر میکردم!! که من این حقیقت رو نپذیرفتم! و فک کنم نیاز به چند جلسه مشاوره داشته باشم. باید با یکی صحبت کنم.

تا این رو قبول نکنم اون هم به طور کامل و تمام و کمال، همینطور نارضایتی خواهد بود! پس! ریشه در نارضایتی و ریشه در بازیگوشی پیدا شد و انشاله حل بشه و من که به مامان اس دادم که نمیام و میخوام درس بخونم، بشینم و لااقل چند صفحه خلاصه کنم و بنویسم.

خدایا به امید تو.

++ما به هم محکومیم مثل ما دوتا به هم مثل دوتا بی گناه مثل 2تا متهم، ما به هم محکومیم مثل آه بعد گناه، مثل این جرم عزیز مثل عشق تو یه نگاه...

ما به هم محکومیم مثل عیسی به صلیب مثل مریم به مسیح مثل آدم و حوا به سیب....مثل آیینه به سنگ مثل گندم به حریق مثل آهو به تفنگ...حال من ویران، حال تو ویران...

کنسرت بنیامین که قبل از عقدمون تو دوره آشنایی رفتیم هرگز از یادم نمیره...و هنوزم با آهنگاش کیف میکنم...هم بنیامین فوق العاده بود، هم کسی که کنارم نشسته بود و همه آهنگها رو داشت برای من میخوند و روش به سمت من بود نه به سمت بنیامین...

دوستت دارم همسر.

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام جمعه 11 خرداد 1397 ساعت 20:39

سلام عزیزم
می دونی
وقتی شرایط زندگی آدم عوض میشه
آدم تا یه مدتی می خوای همون روش زندگی قبل و داشته باشه و بعدش چون یه سری چیزای جدید هم اضافه شده هیچی جور در نمیاد
ولی مطمئن باش
چند وقت که بگذره همه چی میوفته رو روال خودش
شاد باشی همیشه

خدا برای هم نگهتون داره و پای هم به شادی پیر بشید

سلام الی عزیزم. خیلی ممنون خانووووووم، ایشالا، حالا دیگه یکم خودآگاه شدم احتمالا زودتر رو روال بفتم ایشالااا.
قربونتتتتتتتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد