تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

حالت قبلی

-از حالت حساس به حالت بی خیال و شاد خودم برگشته ام!

-مامان نیست و مشغول آشپزی میشم و میدونم باز مامان قراره بیاد بگه تابستون یکم کار یاد بگیر تو تا حالا چیزی نپختی!!!!!!!

-بعلههه! 5 شنبه ناهار خونه همسری+عصری من ومادر شوهری رفتیم بیرون خرید، البته window shopping و من بسیار زیرکانه برای هیچی ابراز علاقه نکردم چون میدونستم بگم این خوشگله مادرهمسر میپره تو مغازه میخره، هرچی میگفت گفتم ایییییییییی! آخرشم که از یه مدال سنگی خوشم اومد هی گفت بریم بخریم گفتم نهههه! گفت بعدا با همسر بیا حتما! کلی پیاده روی کردیم و کلی مغازه باحال که نمیشناختم یادم دادن، خیلی خوش گذشت. خیلی دوست دارم مادرهمسر رو، خیلیییییی.

-شروع کردم فرانسه رو میخونم و بچه ها که گفتن بعد ماه رمضون شروع کنیم مطمئن شدم که من با این جماعت تنبل نمیتونم کنار بیام و مانع پیشرفت من هستن! سرعت من خیلییییی ازشون زیادتره(مجبورم شکسته نفسی رو بذارم کنار) من هر ترم با نمره بالای 95 تاپ شدم و اونها به زور پاس! تنها مشکل هزینه کلاس خصوصیه که باید بیشتر خودم بخونم و گاهی برم کلاس که زیاد نشه هزینه.

-مادرشوهر هم یه کادو داد بهم یه مجسمه دکوری 3 تا قو، قوی پدر قوی مادر و جوجه قو! من و همسری و بچه مون 

-دانشکده تا 3 بازه! یعنی باااااید عادت کنم تو خونه کار کنم و بازیگوشی نکنم! این تابستون حیاتیه!

-داشتم از خانواده همسر تعریف میکردم که دوستم گفت مطمئنم تو با هرکسی ازدواج میکردی خودت رو وفق میدادی و خوش میگذروندی! میگفت خیلی عالیه که از همه چی اینقدر لذت میبری، کلی این حرفش ما را خوش آمد گفتم خب تو هم میتونی اینطوری باشی.

جالبه که خاله ام از مامان پرسید ماهی کوچولو راضیه مامان گفت خیلییییییییی، بعد اضافه کرد که البته ماهی کوچولو آدم خیلی  سازگاریه! اما واقعیت اینه که خانواده همسرم و خود همسرم خیلییییی خوبن  خیلی مهربون و دست و دل بازن شکر، و اون ملاک هایی که من میخوام رودارن(خاله زنک نیستن، سطح توقعاتشون پایینه، من رو درک میکنن، همسری هم که خوش اخلاق و ماااهه) و باقیش مهم نیست.

خدایا بازم شکر، بخصوص که نمردیم و یه ماه رمضون دیگه دیدیم. انشاله که نذرم رو این ماه تموم کنم.

خدایا دوستت دارم

من جدید

خب من جدید با پشت سر گذاشتن آزمون جامع وارد میدان می شود!

کلاس 1 شنبه رو کنسل کرده بودم برای 3 شنبه. 2 شنبه که آزمون عالی بود بعدشم 3 شنبه رفتم کلاس و عصری همسری اس داد که بیاد شام بریم بیرون. سریع دوش گرفتم و خونه رو جارو و مرتب کردم و اس دادم که شب بیایم خونه ما هیچی نگفت و بعد کلاسش که زنگ زد گفت ببینیم چی میشه اما من به بابا اس دادم که چای ونون و خامه بخره بریا صبحونه و جواب بابا: باشه کلک!! یعنی فهمید که همسری میاد! آهان یادم رفت بگم که مامان پیش خواهر اینا کرجه!

رفتیم شام و کلی خنده و خرید و برگشتیم خونه ما نماز خوندیم و خوابیدیم و بعد از ماهها استرس با خیال راحت 9 بیدار شدم! همیشه 5 شنبه جمعه صبح زود کلاس داریم و حرصم میگیره که باید زود بیدار شیم! بخصوص کنار همسری بیدار شدن سخته! وقتی تنهام راحت تر بیدار میشم.

بیدار شدیم و رفتیم کمی کار بانکی و من رفتم دانشگاه همسری هم رفت خونه شون.

امشب هم میگفت برم خونه شون که صبح بریم کلاس که منم نرفتم! گفتم صبح بابا میرسونه من رو!  البته انقدر فکر کردیم و حرف زدیم که الآن پشیمونم که نرفتم! به قول خودش بابا هم همش بیرونه وتنهام! خب دلم میخواست برم با همسری دومینو بازی کنیم  اما زشته چون فردا هم بعد کلاس ناهار خونه شون هستیم و من همسری رو میشناسم وقتی بعد ناهار میخاد بره کلاس قراره بگه تو بخواب من برم و من رو مجاب کنه که بمونم! خوب شد نرفتم وگرنه میشد 3 وعده پشت سر هم که واقعا بده!!

خب از برنامه هام بگم که البته باید اعلام کنم که بخاطر ماه رمضون ممکنه کمتر عملی بشن.

اول اینه که باید فرانسه رو دوباره شروع کنم و هرچه زودتر مدرک B2  رو بگیرم. چون سریعا میخام ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی رو هم یاد بگیرم.

چندتا مقاله در دست اقدام دارم و باید روشون کارکنم و سریع بفرستم ژورنال های عزیز!!

باید شروع کنم رو پروپوزالم کار کنم! باید رو حیطه کاریم یه پیلوت برم ببینم اصلا عملی هست یا نه! مطالعه هم که بسیااااااااار!

با دوستم پارسال ترجمه یه کتاب رو شروع کردیم که بعد متوقف شد حالا همسری هم اومده تو تیم و قرار شد باهم ترجمه کنیم ایشالا.

وقتی برای آزمون میخوندم خیلی تلگرام رو چک میکردم! اما الآن که بیکارم اصلا خوشم نمیاد!!!!

خواهر همسری برام کادو خریده! 2 شنبه عصری که مصاحبه آزمون جامع بود حدودای 5 تموم شد که با همسری حرف زدم گفت مامان میگه میشه بعد شام بریم دیدن عروسمون که متاسفانه چون مامان بلیط داشت نشد و من خیلی ناراحت شدم! نگو میخوان بیان کادو بدن! بماند که من خودم از فرط خستگی بیهوش شدم و 12 ساعت خوابیدم! اما یکی از علتهایی هم که امروز دلم نمیخواست برم خجالت بود! ماه رمضونم میاد و تا مهمونی رمضون نمیشه دعوتشون کرد کلا خیلی اوضاع قاطیه! خلاصه  خواهر شوهرم عکس کادوش رو فرستاده شمع حروف انگلیسی اسم من کلی خجالتم دادن واقعا نیازی نبود! تازه ممکنه قبول نشم! فک کن!

5 شنبه هم رفتیم عروسی!!! فک کن من 2 شنبه آزمون جامع دارم و یه دنیا  مطلب که نخوندم! و رفتیم عروسی فامیل شوهر خواهرهمسری! و اونجا دیدم دوست دوره دبستان و راهنمایی خودمه!!!!!! ذوق کردیییییییم وخیلی خوش گذشت و مادر شوهرم عکسامون رو فرستاد برام و نوشت عروس مانکن خودم و اینکه هرکی رقصید مامان همسری گفت تو ازهمه اینا قشنگ تر میرقصی میدونم! اما اینکه ایشون بگن خیلی چسبید.

الآنم برم سریع نماز بخونم و حالا که نرفتم خونه همسری یکم به کارام برسم و اینا.

خدایا شکرت. زیااااااااد.

++یه هفته بود که تنش به اوج خودش رسیده بود هم بخاطر انتخابات هم بخاطر آزمون من! دوست نداشتم اون یک هفته رو و خیلییییییییی خوشحالم که به حالت خیلی خوب و خندون و خنده های طولانی خودمون بازگشتیم.دلم برای این حالتمون تنگ شده بود.

+++برادر شوهری اومده فرجه های امتحانات دانشگاه!