تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

تلپاتی

نامه اکسپتنث مقاله ام اومد بالاخره! خوشحالیم.

حالا باید بشینم رو اون یکی مقاله ام کار کنم.و بفرستمش کنفرانس. و بعدشم چاپ و .......

بعد اینکه یه چیزی رو متوجه شدم، با اینکه من خیلی وقتها شعار میدم که از مسیر باید لذت برد اما تو همه مسائل زندگی اینطور نمیشه بود!

مثلا چند روزی تو فرانسه خوندن تنبلی کردم وحس و حالش نبود. اما وقتی به هدف فکر میکنم انرژی میگیرم! یعنی در واقع مسیر خیلیییییی هم لذت بخش نیست! لااقل وقتی انفرادی میخونی! گاهی باید خیلی روی هدف  انتهای مسیر تمرکز کرد تا انرژی گرفت و اینجوری مسیر رو لذت بخش کرد.

2 روز پیش همسری بودم وباز هم دلش نمیخواست بیام خونه!

_I love you

=I love you

-دیگه خیلی نمیگی دوستم داری

=عملی نشون میدم

-I need both

after a while:

I love you....

I love you honey...

همسری گفت اینو که مهربونی و اصلااا کینه ای نیستی خیلی دوست دارم.

منم بهش میگم که از اینکه مهربونه و دست و دل باز خیلی خوشحالم و باهاش آرومم. 

انرژی مثبت به خودمون تزریق میکنیم.

++من واقعا عاشق مادر شوهر پدر شوهر وخواهر شوهرم هستم!!!!!!

+++خیلی بده دچار لکه بینی بشی و نفهمی باید روزه ت رو بخوری یا نه ادامه بدی!!!!!!!

++++قبلاها فک میکردم یه زن و شوهری که اختلاف عقیده اینا دارن چطور باهم کنار میان! چطور قبول میکنن هم رو! الآن بعد چند ماه میفهمم زندگی مشترک شوخی بردار نیست! 2 طرف سعی برای قرار دارن، و با خیلی مسائل کنار میان. و این حس عالیه.

++++نه تنها با همسری، بلکه با مادر شوهرم هم تلپاتی دارم!

گاهی یه فکری میاد تو ذهنم و میفهمم که فکر یکی رو خوندم بعد با خودم میگم توهم زدی! بعد یه ساعت یا یک روز یا یک هفته میفهمم حسم درست بوده! این خیلی خوب و درعین حال خیلی بده! چون همه اون چیزایی که حس میکنم مثبت نیستن!

آدم بشو

امسال انقدر درگیر اوایل دوره نامزدی بودیم که من فراموش کردم تصمیم سال نو بگیرم! (البته همسری یه تصمیم بامزه گرفت که دستش به دیوار نخوره!! ماجرا داره!)

حالا تصمیم رو گرفته ام و بااید بهش عمل کنم! اونم اینه که هیچ کاری رو برای روز آخر نگه ندارم! 

مثلا فردا امتحان فاینال هست و من برای 2 تا کلاس باید سوال طرح کنم! و کل 5 روز گذشته این رو میدونستم اما باز هم نگه داشتم برای امروز! تاثیر: وقتی اجبار به کاری هست من حوصله کاریم میپره! نمیدونم چرا اما از ابتدای بدو تولد همینطور بودم! برای همین حتی موقعی که بچه مدرسه ای بودیم تمام تلاشم این بود که کارهام مشق هام و درس هام رو زودتر از موعد انجام بدم که حرص نخورم که وای باااید فلان کار رو تا فردا تموم کنم!

مدتی بود که  هم این حسم  کم شده بود هم یادم رفته بود راه حلش چیه. 

الآن به خاطر آوردم و تصمیم قاطعانه میگیرم که دیگه هییییییچ کاری رو برای دیقه 90 نگه ندارم.

خب امروز که مجبورم تا عصری سوال طرح کنم این به کنار کاریش نمیشه کرد.

کارهایی که باید انجام بدم اینه که: این کنفرانس هست deadline خیلی دوره اما میخوام زودتر چکیده بفرستم.

از تمام فرصت ها برای نوشتن مقاله و کار روی پروپوزال دریغ نکنم چون اصلا نمیدونم چندماه آینده چه اتفاقاتی بیفته و چقدر فرصت داشته باشم.

به خودم قول میدم بازیگوشی نکنم من میتونممممممممم، توکل به خدا.

++راستی، همیشه یه شخص ایده آل از خودم توی ذهنم هست!

اون شخص در عین اینکه مثل خودم هرگز تک بعدی نبوده و در کنار تحصیلش به کارهای دیگه هم میرسه و مهارت می آموزد، اما خیلی هم پشتکار داره و مثل من بازیگوش نیست و میدونه که چه زمانی وقت چیه و میدونه که الآن وقت درس و مثلا کار روی مقاله ست و نباید سریال دید!!!

من غیر از وقتی که میخواستم پایان نامه ارشد رو هرطور که شده تموم کنم، و یادمه روزی 20 ساعت روش کار کردم حتی یه شب تا صبح بیدار موندم و یه قسمت اعظم رو تایپ کردم که بدم به استادم، خیلی از  این شخص ایده آلم دور بوده ام! خیلی به ندرت شاید امتحانای سخت مثل درس یکی از اساتید سختگیر که با خودم عهد کردم بالاترین نمره رو بگیرم و این جور مواقع خاص، من هرگز پشتکار شدید نداشتم و از این موضوع ناراحتم!

تازه فک کن با وجود این بازیگوشی ها مهر "خرخوانی" خورده ام!  بخصوص از طرف خواهرم که باوجود اینکه تو بعضی زمینه ها از من باهوش تره اما تنبلی کرد و موفقیت علمی تحصیلی خاصی نداشته(غیر از اینکه مدرک ارشد داره و چندجا تدریس میکرد قبل از بچه دار شدن) ! جدا خدا چه لطفی به من داشته! من هرگز خیلی تلاش نکرده ام

حالا تصمیم اینه که تغییر کنم! و من میتونم! از اون وقتهاست که جرقه بخوره و من بهم بربخوره که چرا اینطوری هستم و چرا آدم نمیشم! باید آدم شم من میتونم خیلی موفق تر تر تر باشم! اهدافم رو تکرار میکنم و یادم باشه که باید کار کنم.

بسم ا...

بازگشت به خویشتن

خب همسرجان خیلی زود به خود واقعیشون برگشتن و از غار اومدن بیرون.

البته رفتار منم خیلی حساب شده بود و جوری که شاد بودم اما تحویلش نمیگرفتم! شب هم راحت شب بخیر گفتم و خوابیدم صبح دیدم بعد فوتبال پرسپولیس اس داده دلم برات تنگ شده :(

 بعدکلاس هم اس داد خسته نباشی و .........خلاصه یکمی هم مود من تاثیر گذاره رو دید من نسبت به رفتارهاش! و خوشحالم که وقتی میخوابم و پا میشم کلا دیدم عوض میشه و میبینم زیادی حساس بودم! (دیروز خواب بعد از ظهر حالم رو جا آورد)

صبح رفتم آزمایش و بعدشم کلاس خصوصی، بعدشم رفتم ریمل خریدم با 2 تا لاک . افطار هم مهمونیم .

برای تولد خواهرزاده همسر میخوام کادوی خوشگل بخریم و برای خواهر شوهر هم میخوام یه کادو بخرم هی برای من کادو میخره من تاحالا چیزی نخریدم


من و انتظارات یا من و واقعیت؟

نمیدونم چرا چند وقتیه که با همسر دچار نارضایتی شدم. منی که همیشههه شاد بودم باهاش و میخندیدم الآن غیر از روزهایی که باهم هستیم یا خونه اونا یا خونه ما من ناراحتم! نمیدونم توقعاتم رفته بالا یا همسری توجهش به من کم شده.

چند روزی بود که دیگه شبها با خودخوری میخوابیدم، تو خواب هم همش با همسر درگیر بودم ... روش محبت کردنش عوض شده، بیشتر عملی میخواد نشون بده، با پول خرج کردن، با چایی ریختن، با بستنی خریدن و با به فکر من بودن. اما من روش قبلی رو بیشتر دوست داشتم! روش مستقیم گفتن و دستم رو بیشتر گرفتن و شبها گل و بوسه بیشتر فرستادن تو تلگرام رو!

خیلی با خودم کلنجار میرم اما واقعیت اینه که سوختگیری تعطیل میشه تو این روش عملی! نمیتونم خودم رو گول بزنم! سخته تو رفتارهاش دنبال حرفی و چیزی بگردم که به خودم بقبولونم داره بهم توجه میشه!

واقعیت اینه که الآن تو اوج نارضایتی هستم! و روشی که در پیش گرفتم اینه که تا همسر از این روش و از این غاری که به هر دلیل رفته توش بیاد بیرون، انقدر سرد بشم نسبت بهش که متوجه بشه چیزی کمه.

ماه رمضون هم هست و بیشتر مهمونیم و خدا رو شکر غیر از جمعه که فایناله هفته بعد کلاس نداریم و نمیرم خونه شون.

++اینو نوشتم بعدا یادم باشه هیچ وقت همه چیز گل و بلبل و به قول خارجی ها rainbows & unicorns نیست. همیشه بعضی چیزا خوبه و بعضی چیزا بد...

فشارهای اجتماعی

یه  چیزی کشف کردم در مورد خودم! باز خود پنداریم گل کرد! فهمیدم که مشکل من اینه که نمیخوام بزرگ (تر!) شم!!!!!! نمیخوام دچار محدودیت های آدم بزرگ ها شم! این نارضایتی های من که از چند وقت قبل عمل جراحیم شروع شده بود و هر از چند گاهی عود میکنه از همین دسته ست! نمیخوام زیر بار محدودیت های اجتماعی له شم!

من نمیخوام چون استاد دانشگاهم و چون متاهلم و یا چون 27 سالمه نتونم یه لباسهایی رو که دوست دارم بپوشم! دوست ندارم از یه چیزی خوشم میاد دوستم بخنده بگه اون مناسب سن شما نیست! بارها شده از کوله پشتی های رنگی پنگی خوشم اومده و 2 تا از دوستام گفتن این مال بچه دبیرستانی هاست

و یا اینکه چندین بار با همسری از این اتفاقات افتاده! میتونم بگم از معدود افرادی که باهام همراهن مامان خودم و مادر همسره! جالبه که کودک درونشون کودک درون من رو درک میکنن و چندین بار شنیدم که میگن هرچی دوست داری بپوش یا هرکاری میخوای بکن به این عرف های اجتماعی توجه نکن!

اونروز از کانال خرید اروپا ساعت سفارش دادم رنگ صورتی پررنگ! خواهرم گفت خوشگله اما شاید برای یه فرد مجرد بهتر باشه

بعد امروزم یه کوله پشتی که قیمتش عالی بود 17 یورو سفارش دادم! اولش فکر کردم که من ترم بعد اگه تدریس کنم کم میتونم از این کوله استفاده کنم! بعد برای خودم درس خوندن های خودم، کلاس فرانسه، دوره های گردشگری و تکرار کردم و سفارش دادم سریع! سورمه  ای و سفید عالیییییییی! تصمیم دارم به کودک درونم توجه کنم و نذارم این فشارهای اجتماعی روحیه ش رو پیر کنن، البته تا جایی که آبرو ریزی نشه 

تازه دیروز که سریال "نفس" رو میدیدم و پدرناهید بهش گفت بیخیال پسره بشه و .......و امروز که فیلمی دیدم که Nina Dobrev بازی کرده بود و پسره بهش گفت تو فرصت های زیادی داری و آینده روشن با خودم تکرار کردم اینکه آخرین امتحان آکادمیک رو هم دادم دلیل نمیشه کارهایی رو که دوست دارم انجام ندم! و اینکه با یه مدرک دکترا باز برم ارشد رشته دیگه رو بخونم که آرزومه اصلا چیزی نیست که باعث شه دست و پای من روببنده! و محدودم کنه!

نمیذارم روحیه و حس های خوبم خراب شن. من از زندگی لذت میبرم در هر صورت