تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

بایدهای من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق و منطق

من میتونم خیلی آگاه باشم، به کارها و عکس العمل ها و رفتار دیگران (+قطعا خودم) و ریشه یابی در علت این رفتار...گاهی زیادی آگاهم!

هفته پیش کاملا کشف کردم علت اصلی زورگویی های همسرم چیه، امروزهم به مامان گفتم چی فکر میکنم! بهش گفتم که فکر میکنم میخواد منطق یک زن 60 ساله رو بکنه تو کله یه زن 28 ساله ای که با وجود اینکه خیلییییییییی منطقیه، اما عشق هم در وجودش تازه ست و میخواد خیلی از کارها رو از روی عشق و محبت و مهربونی و فداکاری انجام بده! اصلا دوست داره کارهایی رو انجام بده که بعدا پشیمون شه! اما از روی عشق...

فهمیدم که مامان و گاهی بابا، تمام اشتباههای خودشون رو میخوان در من جبران کرده، و جلوی تمام اشتباهات اطرافیان من رو در من بگیرن!! یعنی تو ذهنشون بدترین حالت رو درنظر میگیرن! و یکمی هم از عجله همسرم تعجب میکنن و مقاومت میکنن! و اینکه همسر من دوست داره تو تمام خریدها باشه و این تو کله مامانم اینا نمیره!

به مامان گفتم فک نکن فقط همسرم عجله داره که بریم خونه خودمون منم دوست دارم برم، از این خونه برم خب! بهش برخورد! ای بابا! یعنی باز زدم به سیم آخر و قاطی کردم جاتون خالی! از این نفس های عمیق هم کشیدم که کاملا بی تاثیر بودن! و من وارد گود خشم شدم ! تنها موفقیتم این بود که خیلی مراقب بودم چی بگم و یکم با صدای بلند توضیح دادم که میخوام کارام تموم شه و برم خونه خودم شروع کنم به کارای رساله م برسم.

حقیقت اینه که من مثل همسرم عجله ندارم، نه اینکه ذوق و شوق نداشته باشم نه! اما کلا اهل عجله نیستم و دوست ندارم خریدهام رو با اضطراب و سرعت بالا انجام بدم که بعدا فک کنم کاش یکم بیشتر زمان صرف میکردم...

اما همسرم فکر کرده بود که دوست ندارم بریم خونه خودمون که تعلل میکنم!

خلاصه یکم باهم دعوا کردم و یکم حس های بد و خوبم باهم قاطی پاطی شدن!

عصری مامانم یکم قربون صدقه م رفت گفت ناراحت نباش همه چی میخریم تا تایمی که گذاشتید.

اما حقیقت اینه که حس های خوب من یکم پریده دراین مدت و تحت فشار دوجانبه از طرف همسر و خانواده م...

ما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شغل من

دلم یه شغل متفاوت و هیجان انگیز میخواد!

تاثیرات فیلم هم هست و من دلم میخواد کارهای ماجراجویانه انجام بدم! از بچگی هم اینا رو دوست داشتم و تو خیالاتم تا کجاها که پیش نمیرفتم...

تدریس! هرگز فکرشم نمیکردم! اینکه توی کلاس قدرت مطلق باشی و از همه بیشتر بدونی بهترین حس دنیاست! اما هیجان انگیز؟اینطور فکر نمیکنم!

دلم میخواست میشد میرفتم وزارت امور خارجه! شاید برای آزمون بعدی شروع به مطالعه کنم!

چه خیالات! امروز رفتم سراغ کتابای فرانسه و درشون آوردم که شروع کنم! چون به خودم قول داده بودم بعد پروپوزال شروع کنم! همسری بفهمه میکشه من رو! چون باز دیشب بحث این پیش اومد که عجله کنم!!! و همش بخاطر کارهای خودم خرید رو به تعویق نندازم!

دلم میخواد شبها انقدر خسته نباشم که عرض چند ثانیه خوابم ببره و لااقل یه 5 دیقه ای تو تصوراتم غرق شم و کیف کنم...

دیروز با حرف یکی از همکارا که گفت "آن شرلی" بوده است به فکر فرو رفتم!

از کارتون آن شرلی اصلا خوشم نمیومد و نمیاد اما حس کردم خب منم خیلیییییییییی خیالات و تصورات میکردم! و ریشه ش برمیگرده به این قضیه که من اصلا خاله بازی دوست نداشتم و همیشه بازی های متفاوت داشتم و با تصوراتم تو دنیاهای مختلفی زندگی کردم. بزرگتر که شدم دیدم نمیشه بازی کرد و شروع کردم به داستان نوشتن...

چندماه پیش یکی از داستان هام روخوندم و واقعا لذت بردم...

++قانون جذب رو نادیده نگیرید، قدرتش خیلی بیشتر از اون چیزیه که میگن! بی نهایت قویه...

من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.