تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

درمان

امروز مودم بالاست! و شاید موقتی باشه و فردا مودم پایین باشه، اما باید از مود بالای امروزم لذت ببرم!

تصمیم گرفتم به خودِ "کرگدن" خویش بازگشت داشته باشم و بیخیااال همه چی بشم...

تصمیم گرفتم کارهام رو لیست کنم و تمرکز کنم.

فرانسه و اسپانیایی خود را تقویت میکنیم.

مقاله همسر رو تموم میکنیم خیالش راحت شه (و البته خیال منم راحت شه چون هرروز میپرسه مقاله چی شد!!)

پایان نامه ارشد خود را ویرایش کرده و میفرستیم برای چاپ(به عنوان کتاب)

مدرک آی سی دی ال را میگیریم.

و با دوست خود مقاله جدیدی را شروع میکنیم.

و از همههه مهمترخوانش  یه کتاب خیلییییییییی خوب و هیجان انگیز رو شروع کنم...دلم برای یه کتاب خوووووووب لک زده. باید برم گودریدز و چک کنم...

دیشب یه استوری از یه سریالی دیدم، و باعث شد بعد مدتها به یاد یه رفیق بیفتم! رفیقِ بازیگرم که رفاقت باهاش نترکیده (لااقل هنوووز)

و بهش پیغام دادم، نوشتم رفیق؟ و نوشت جانم! و نوشت نیستی چرا...

توضیح ندادم چرا چند ماه نبودم... نگفتم علتش یه رفیق دیگه بود، نگفتم که نبودم و الآن برگشتم! چون شاید برنگشتم! هیچی نگفتم، فقط گفتم سر فرصت صحبت میکنیم...

انگار خواسته باشم به خودم ثابت کنم رفیق های زیادی دارم که میتونم روشون حساب کنم، همین! وقتی یه نفر بعد این همه مدت هنوز مشتاق صحبت با تو باشه حالت خوب میشه...همین... اطمینان حاصل شد و تمام!

یکم از پست های تابستون سال 94 خودم رو خوندم، همونها که بعدها رمزدار شدن!

و متوجه شدم از مصاحبه دکترا تا اعلام نتایج دقیقا دچار همین حالتی شده بودم که الآن بهش دچارم! حس افسردگی، بی هدفی، تعلیق و سردرگمی، و ناآگاهی از آنچه که آینده برات به ارمغان می آورد!

و فهمیدم با وجود نا امیدی عجیب، از مهرماه زندگیم رنگ و بوی شادمانی رو دید و نگرانی هام بی مورد بودن...دکترا رو شروع کردم و کلی اتفاقات رنگارنگ...

پس میتونم نتیجه بگیرم که این چرخه تکراری زندگی با من بازی میکنه و الآن باید با تجربه تر باشم و بازی نخورم...

پس میشه امیدوار بود و یکم صبور تر...فقط یکم...لطفا...

البته یه تفاوت خیلی ریزی بین سال 94 و امسال هست، سال 94 یه هووو تصمیم گرفته بودم که تنها شم و یه مدت خودم رو از همه کس و همه چی رهانیده بودم.

امسال نمیتونم این کارو بکنم، و چقدرررر دلم میخاست میشد، اما متاسفانه تاهل یه پّک کامل و تغییرناپذیره و نمیتونی گزینه "گاهی میخام تنهای تنها باشم" رو بهش اضافه کنی...

++پ.ن

مود امروز یکشنبه م هنوز بالاست، حتی بالاتر از دیروز.....

هربار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قوی بودن

نوشتم

وقتی به قدرت واقعی خودت پی میبری که چاره ای جز قوی بودن نداشته باشی...


میشه وضعیت الآن ما...

تو قوی

من قوی...


دراز میکشم و آهنگ

Si t'étais là

رو گوش میدم

میگه

آیا صدای من رو میشنوی؟

آیا من رو میبینی؟

اگه اینجا بودی چی میگفتی؟


انگار روحم رو تکه پاره میکنن اما خم به ابرو نمیارم و باز گوش میدم و این آهنگ رو تکراره...

شکلی جدید از مازوخیسم من!


امروز صبح که برای کلاس اسپانیایی بیدار شدم سردرد، سرگیجه و دلدرد داشتم. بعد کلاس صبحونه خوردم و با همسر رفتم دکتر و دکتر گفت احتمال قوی کرونا باشه، سیستم گوارشیم رو بهم زده و معده درد شدید داشتم.

سرم زدم و چندتا آمپول...

برگشتم خونه خوابیدم و کلاس فرانسه رو خواب بودم و وقتی برای کلاس جبرانی خودم بیدار شدم تو گروه واتساپ  دیدم کلاس فرانسه تشکیل نشده و نیشم باز شد.

حالمان خوب است. خدارو هزارمرتبه شکر.


توصیه

هیچوقت دیگه تمام حرفها و هرچه در قلبت میگذرد به کسی نگو....

هروقت حس کردی که دنیا میخاد بهت یاد بده که تودار باشی و ساده نباشی، به حرفش گوش بده و خوب نمون!!!

لازم نیست خوب بمونی! میتونی بد بشی! اصلا بذار دنیا تورو به مسیری ببره که بد بشی! لازم نیست با همه خوب باشی!!

چند وقت پیش وقتی یه اتفاقی افتاد و حس کردم قراره از ورژن همیشگیم که به همه اعتماد میکنه دور بشم ناراحت بودم، یه دوستی وارد زندگیم شد و فهمیدم که نه، هنوزم میشه به بعضیا اعتماد کرد،

اما الآن میفهمم که نه!

ماهی کوچولو جان،

شما روندی رو که میخاستی پیش بگیر...

اعتماد نکن،

و از ورژن همیشگیت تااااااا میتونی دور شو...

با سیاست و زیرک شو...

این نباش،

این نباش،

اینجوری نباش...

بغض گلوم رو گرفته...و نمیتونم گریه کنم...