تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دلم خواست

سرم که شلوغ شده، خب؟

بعد این وسط باز به سرم زده مطالعه اضافی داشته باشم :)

از صبح نشستم پای آماده کردن پاورپوینت برای یکی از کلاسهام،

بعد وقتی قهوه میخورم که خوابم بپره خیالپردازی میکنم و به رشته ای که میخام بخونم فک میکنم و با خودم فک میکنم منی که اصلااا بلد نیستم رازهای خودم رو پیش خودم نگه دارم وهمه رو به همسر میگم، آیا میتونم مثلا شروع کنم برای یه رشته ای بخونم و نذارم همسر بدونه؟؟؟

(منی که یه دیروز یه مانتو خریدم برای دانشگاه، و از دیروز که به همسر نگفتم دلم یه جوریه! حتی وسط رفتم بگم دیدم میخاد غرغر کنه، پشیمون شدم، یه مانتو رو نمیتونم تو دلم نگه دارم فک کن راز به این بزرگی!!)

هفته پیش یه فلوشیپ ثبت نام کردم، که یک ماه بیشتر تایمت رو میگیره، درست فردای ثبت نام زنگ زدن که 6 واحد اضافه شد به واحدهات، یعنی یه روز زودتر میزدن من قطعااا ثبت نام نمیکردم! اینم یه قسمت از ذهنم رو مشغول نموده...

دیگه اینکه فک کنم اواسط هفته بعد مامان و بابا بیان پیشمون...

و مهم تر اینه که امروز ناهار داریم :))

برم ادامه کارهام، اینا رو نوشتم یکم بار روی مغزم سبک شد...

یک 21 واحدی هستم!

دانشجوهای بین الملل اومدن و الآن  با یک 21 واحدی طرف هستید که علاوه بر اینکه باید این کتاب خیلی سخت رو سریعتر بخونه و برای کلاس آماده شه، باید کلیییییی جبرانی بذاره این چند هفته ای که از شروع ترم گذشته و بچه های خارجی نبودن جبران شه!

یعنی عملا به فنا رفته ام!

جالبه که وقتی که اون درس 2 واحدی رو از مدیرگروه گرفتم، فک میکردم اگه بچه های خارجی بتونن بیان ایران، میگم این درس سخته رو خود مدیرگروه درس بده اما امروز آب پاکی ریخت رو دستم و گفت تایمم پره و خودت مدیریت کن!!!!!!

درسته هم اتاقیم میخندید و میگفت مدیرگروه باحال ضایعت کرده، اما فک کنم غرغر های با شوخیم  خسته ش کرد و بعد از ظهر ازترس اینکه  مبادا بازم بگم وااای 21 واحد، در سکوت کارهاش رو انجام میداد:))

اگه درسی که باید بهشون تدریس کنم عمومی بود واقعا اصلا برام مهم نبود که تعداد کلاسهام انقدر زیاد شد، اما مطلب حجیم و سنگینه و برخلاف دروس دیگه، بااااید داره که 8 چپتر کتاب تموم شه چون برای آزمون علوم پایه شون مهمه!

فک کنم 3 ماه باید خیلی به خودم سختی بدم و بازیگوشی مطلقا ممنوع بشه...

+++مطلب خیلییییییی مهم:

من خودم این وضعیت رو جذب کردم، هی گفتم کاش انقدرررر سرم شلوغ شه که فرصت فکر کردن نداشته باشم، فرصت هیچ کاری غیر از کار و تدریس نداشته باشم و ذهنم آزاد نباشه! دقیقااا تقصیر خودمه، درسته میخاستم طرح پژوهشی رو سریعتر پیش ببرم، برای اسپانیایی و فرانسوی بیشتر وقت بذارم و مانی هایست رو بیشتر ببینم، و اینجوری سرم رو گرم کنم، اما تصور میکنم راه حل خدا/کائنات بهتر باشه....

خدایا شکرت.