یه پستی رو از سال 98 اینا خوندم،
دیدم اونجا دلم میخاسته حس استقلالم از همسر بیشتر بشه و از اینکه یه حساسیت هایی روش دارم اذیتم میکنه، و در جستجوی راه هایی برای کم کردن این حس ها بوده ام!
انقدر اتفاقات زیادی افتاده که این تصمیم و این خواسته م یادم رفته بود!
اما دیروز که خوندمش دیدم الآن به اون سطح استقلال رسیدم و شاید خیلی فراتر از اون سطح رو تجربه میکنم!
باز بهم یادآوری شد، هرچی رو که بخوایم اتفاق میفته، هرچی رو که بخوایم محقق میشه، هرچی رو که بخوای باید بخوای و بعد حتی اگه تو یادت بره گویا دنیا و کائنات یادشون نمیره و ممکنه در یک زمانی که خودشون مشخص میکنن محقق بشه! باید صبوری کنی همین!
الآن که زندگیم پیچیده شده، الآن که در شرف تحولات بزرگه، الآن که با آغوشی باز منتظر مرحله بعدی هستم،
همش منتظر سورپرایز های دنیا هستم!
دیگه چی میخاستم و یادم نمیاد؟!!!
چه عالی
ان شالله عمه اتفاقات باب میلتون پشت هم براتون رخ بده
خیلی ممنونم
ممنون بابت آرزوی قشنگتون. منم امیدوارم زندگی بر وفق مرادتون باشه