تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

ساعت 1

باورم نمیشه ساعت شد یک!

امروز تصمیم داشتم چون فردا مادرشوهر اینا رو دعوت کردم، یه مقدار از کارهای خونه رو انجام بدم و یه مقداریش بمونه برای فردا. یه کیک خوشگل هم سفارش داده ام که باید فردا برم بگیرم، کیک عشقولانه خرسی آی لاو یوست. هم برای ولنتاینه، هم برای روز مادر. برای مادر همسر یه کادو خریدم ناقابل اما دیگه واقعا چیزی به ذهنم نرسید و وقتم نبود.

یکم تمیزکاری کردم، و یکم رو مقاله کار کردم تا اینکه فهمیدیم باز هم کلاسهای بعدازظهر تعطیلن و به به میشینیم به کارهامون میرسیم. هرچند قراره جبرانی داشته باشه اما چون فردا مهمون دارم خوشحالم.

اخیرا باز یه چندتا مطلب در مورد خود سرزنشی خوندم که نباید خود سرزنشی داشته باشیم و....بعد فک کردم خودسرزنشی برای من حکم تغییر رو به بهتر رو داره، بعله اگه در مرحله خودسرزنشی و عذاب وجدان و ناراحتی بمونیم خب خیلی بده، اما این همیشه برای من تشخیص ایرادات و تلاش برای تغییر اونهایی بوده که میتونم. حالا تصمیم جدیدم اینه که مرحله ناراحتی خود سرزنشی رو بسیااار کوتاه کنم، شاید در حد 30 ثانیه و بیخیال بشم. گاهی هم شده که برای یه چیزی تلاش کرده ام و دیدم نشده بعد دیگه بیخیال شدم و به عنوان بخشی از وجودم قبولش کردم :))) این اتفاق وقتی میفته که میبینم همسر هم باهاش مشکلی نداره.

مامان و بابا روهم میخوام هفته بعد دعوت کنم و یه اودکلن خوشگل برای مامانم میخرم که همیشه دوستش داشته و عاشق بوش هست.فعلا یکم کسالت دارن حتی مامان رو بعد بازگشتش از کرج ندیدم!

امروز مامان بهم یادآوری کرد که چه نعماتی دارم و یاد انرژی مثبتی که استاد راهنمام بهم میده افتادم. و شاید چون یکم تجربه دارم اینبار دیگه سریعتر کارهای مقاله پیش میره و این حس خوبیه.

برم ادامه مقاله و....همسر هم کم کم میرسه ایشالا. ناهار بخوریم و بریم ادامه کارهای خونه.

خدایا هزاران مرتبه شکرت.

++همسر اومد و رفتیم برای مادرهمسر و مادر خودم کادو خریدیم و یکم لوازم سالاد و اینا گرفتیم و اومدیم. خوب شد برای مادرهمسر دوتا کادو میدیم و اینجوری بهتره. حالا که فردا مهمون دارم مغزم چنان به کار افتاده و کلی خوندم و نوشتم و یه قسمت مهم مقاله رو پیش بردم. عجببب! فردا کار زیادی ندارم، یه جارو و پختن غذا و سالاده. باقیش رو ایشالا بتونم کار کنم و بنویسم. پنج هفته تا عید وقت هست. ایشالاا به امید خدا تمومش کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
بلاگر شنبه 26 بهمن 1398 ساعت 10:34 http://tosan35.blogsky.com

از نوشتت متوجه شدم زندگی معمولی داری ، محتاط هستی و به تغییر مقاوم !
خیلی هم خوبه ، یه چیز دیگه را هم متوجه شدم ، مهربونی تو کلماتت جاریه ، اینم عالیه
از دید من یه زندگی طولانی و معمولی با تعادل ، بهتر از یه لذت هیجانی و افراطیه کوتاه مدته

عههه من فک میکردم عاشق تغییرم، فک میکنم.
مرسیی لطف دارید.
همینطوره که شما میفرمایید. باید روی امواج زندگی شناور بود و رها.
مرسی که میخونید و نظر میدید.

هستی جمعه 25 بهمن 1398 ساعت 10:36

امیدوارم مهمونیت به خوبی برگزار شده باشه. منم وقتی مهمون دارم، موتورم روشن میشه و توانم بیشتر میشه.
من کلا خود سرزنشی ندارم. خیلی با خودم مهربونم

مرسی عالی بودش. آره میبینی؟الآنم مغزم از کار افتاده
آفرین کار خوب رو شما انجام میدی. خوددرگیری اصلا خوب نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد