اصلا حس نوشتن نداشتم این چند وقته. نه اینکه حالم بد باشه، طبق معمولِ مود عزیز خوب و بد بودم.
مقاله محترم رو سابمیت کردم و کلی با استاد راهنمام حرف زدیم و راهنماییم کرد و تازه فک کنم متوجه شد که منم چقدر حساسم و چقدر دقیق و ایده آل گرا. یه بار زنگ زد گفت خانوم چقدر عجولی خلاصه علاقه م بهش بیشتر شد (دور از چشم همسر که همینجوریشم روی استاد راهنمام حساسهههه)
مقاله رو که سابمیت کردم خیالم راحت شد و یکم به کارهای دیگه م رسیدم و ....
تو دنیای موازیم یه دنیای دیگه برای خودم خلق کردم و خیلی وقتها غرق اون دنیا هستم و شاید داستانش کردم.
یه موفقیتی حاصل شده در تغییر خودم و اون هم درون گرا شدن نسبی اینجانب است. دیگه همه چی رو بروز نمیدم. سریع به خودم میگم قرار بود صبورتر باشی و عکس العمل نشون ندی. البته خیلی راه هست تا ایده آل ذهنیم اما خب baby steps.
کلاسها خوبه و از بچه های دانشگاه هم امتحان گرفتم و تصحیح کردم و نمره هاشونم تو سایت ثبت کردم، ثبت موقت که هرکی میخواد اعتراض بده. این بچه های ورودی خیلی باحالن همش نوشتن حس میکنممم نمره م از این بیشتر میشد منم رد اعتراض میزدم به نشونه اینکه حست اشتباهه عزیزم
همسر هم چند روز خونه بود و یکم بیشتر هم رو دیدم و دلی از عزا درآوردیم خیلی خوب بود کاش میشد همیشه همینطوری باشه.
امروزم یه تئاتر خوب هست میخوایم بریم، بازیگرش همونه که من میشناسمش و همسر روش حساس شد و فالوش کرد. تازه پریروز بهش پیغام دادم ببینم تئاترشون کنسل نشده باشه و....برف زیاد شد نرفتیم، نوشتم نشد امروز بیایم، نوشت من منتظرم. و باز هم دور از چشم همسر...
هیچی همینا. فعلا تا حس نوشتن بعدی خدانگهدااااااااار.
++راستی من یه دوستی داشتم میگفت آهنگهای شادمهر آدم رو دیوونه میکنه، آهنگهای شادمهر ممکنه باعث شه آدم کار احمقانه ای بکنه. صد درصد باهاش موافق بودم و هستم. تازه میخوام به رستاک لقب شادمهر پریم بدم که واقعاا آهنگهاش دیوانه کننده ست.