تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

هدف

دوستی پرسید چطور هدف تعیین کنیم و دقیقا قبل ورود به سایت بلاگ اسکای من داشتم به این فک میکردم که چی شد چطور شد من وارد این مسیر شدم بعد یادم افتاد که دو سال آخر دوره کارشناسی برای من حیاتی بود.

سال سوم بودم که با فردی آشنا شدم که دانشجوی ارشد بود و برای دکترا تلاش میکرد، خیلی فعال بود و خستگی ناپذیر، منم تودوران تصمیم گیری بودم، یادمه تاثیر گذاشت روم که آینده م رو بهتر مجسم کنم و هدف بهتری برای خودم تعیین کنم.

کنکور ارشد بهمن ماه برگزار میشد، من از یه سال قبلش خیلی آروم آروم شروع به مطالعه کردم، چون خودم رو میشناسم آدم سریع بکوب بخونی نیستم، چندتا کتاب خوندم و تابستون هم عالی بود، این دوست هم دکترا شرکت کرده بود و قبول شد و سریع هم از پایان نامه ارشدش دفاع کرد که بتونه ثبت نام کنه و...این اتفاق در من انگیزه شدید ایجاد کرد که منم حتما قبول شم، البته یادمه از مهرماه اون سال تقریبا قطع ارتباط شدیم و یه سری اتفاقات افتاد که من ماههای آخر خیلی کم مطالعه کردم و فک کردم خب شاید سال بعد قبول شم، اما امتحانهای ترم هفتم دانشگاه که تموم شد 3 هفته باقی مونده تا کنکور من به خودم اومدم! دقیقا اونطوری که فک میکردم نتونم=یعنی بکوب و پیوسته و با گوشی خاموش! 3 هفته نشستم خوندم و مرور کردم و تست زدم و اینگونه شد که من ارشد قبول شدم! اون 3 هفته آخر خیلی تاثیر گذار بود+اینکه دروس مربوط به این شاخه ای که میخواستم رو طول دوره کارشناسی با عشق خونده بودم استادی که دوستش داشتم این دروس رو تدریس میکرد و من فعال بودم و......خلاصه! چقدر همه چی احساسی اتفاق افتاده تو زندگیم

یادم افتاد اون فرد باعث شد من از همون سال 3 و 4 تصمیم بگیرم این راه رو تا آخرش برم، یعنی تا دکترا. البته مامان و بابا مشوق بودن شدیییییییییییییییید! میگفتن باید دکتر شی. اما اون فرد تاثیر مستقیم داشت، حتی با وجود قطع ارتباط نسبی گاها زنگ میزد و حال و احوال و یادمه یه روزی که من از 5 ونیم صبح بیدار شده بودم و رفته بودم کلاس و حتی تایم ناهار هم تدریس تو آموزشگاه داشتم و بعد برگشته بودم و باز هم آموزشگاه کلاس تا شب و دیگه خستهههههه میخواستم بخوابم، این فرد زنگ زد و گفت داره رو مقاله کار میکنه و.......با اینکه حتی چراغ اتاقم رو خاموش کرده بودم بخوابم بیدار شدم ومطالعه کردم!!!!! چون هدفم والاتر از خستگی هام بود.

من جنگیدم، چون تصمیم داشتم موفق شم و خودم رو موفق میدیدم! بزرگترین و مهمترین کلید موفقیت تو جذب چیزهایی که میخوایم اینه که اون چه رو که میخوایم برای همین الآن متصور شیم، انگار که همین الآن داریمش و داریم ازش لذت میبریم، بُعد زمان مفهومی نداره،

ذهن: من الآن اون شغلی که میخوام رو دارم، با اون کسی هستم که میخوام، اون موقعیتی رو که دوست دارم دارم، اینجوری باید تصور کنید.

البتههه اول باید هم شناخت کافی از علایق و استعداد ها و توانایی ها مون داشته باشیم بعد مسیرمون رو تعیین کنیم.

خلاصه اینها رو برای خودم مرور کردم تا یادم باشه که چی شد و چگونه شد که اومدم تو این مسیر و هیچ بهونه ای هم برای تنبلی و رخوت ندارم و تا آخرش باید برم، و دست از خیال پردازی بر ندارم و همچنان تصور کنم هرآنچه را که میخواهم. نباید بذارم مسائل کوچیک روزمره از نظر روحی رو من تاثیر بذارن. به قول بزرگی:

"چه چیز باعث می شود برخی افراد گرچه ناراحت یا ترسیده اند، تمایل به کار و فعالیت از خود نشان بدهند؟چرا برخی افراد خاص قادرند موانعی عظیم از روی پیش خود بردارند؟آنها چطور میتوانند در برابر آنچه که دیگران شکست می نامند بارها و بارها تحمل آورند؟

آنها آینده ای برای خود دارند که به مبارزه اش می ارزد، آینده ای که قطعا بدان دست می یابند."

یعنی این نوشته فوق العاده تر از هر فوق العاده ایه.

خب دیگه بریم سراغ کار، امیدوارم همه موفق باشن. با توکل به خدای مهربون.

+نیمه شعبان هم مبارک خیلی زیاد.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگاه یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 13:25 http://negahekohestan.blogsky.com

ممنون
انشاالله موفق باشی عزیزم

شما هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد